صفحه 19 از 46 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #181
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد

    فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد!

    عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش

    یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد


    دم در کشیده بود دل من ز دیر باز

    آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد


    درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد

    تا روزگاز نوبت این محتشم بزد


    چون دیده بر طلایه‌ی حسنش نظر فگند

    عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد


    هی نیزه‌ی ستیزه که مریخ راست کرد

    شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد


    صد بار چین طره‌ی پستش ز بوی مشک

    بر دست باد قافله‌ی صبح دم بزد


    آیینه‌ی دو عارض او از شعاع نور

    بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد


    گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد

    گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #182
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    زلف را تاب دام و خم برزد

    همه کار مرا بهم برزد

    دفتر دوستان خود می‌خواند

    به سر نام من قلم برزد


    صورت ماه را رقم بستر

    آنکه این چهره را رقم برزد


    آتشی کندرین دل از غم اوست

    به سر شعلهای غم برزد


    گلبن وصل او به طالع من

    سر به سر غنچه‌ی ستم برزد


    شد ز چشم ترم به خشم، چو دید

    لب خشک مرا، که نم برزد


    آه کردم ز درد عشقش و گفت:

    اوحدی را ببین، که دم برزد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #183
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد

    دگر چو روی به پیچم به من در آویزد

    اگر برابرش آیم به خشم برگردد

    وگر برش بنشینم به طیره برخیزد


    به رغم من برود هر زمان، که در نظرم

    کسی بجوید و با مهر او در آمیزد


    شبی که بر سر کویش گذر کنم چون باد

    رقیب او ز جفا خاک بر سرم بیزد


    و گر به چشم نیازش نگه کنم روزی

    به خشم درشود و فتنه‌ای برانگیزد


    در آتشم من و جز دیده کس نمی‌بینم

    که بی‌مضایقه آبی بر آتشم ریزد


    نه کار ماست چنین دوستی، ولی چه کنم؟

    که اوحدی ز چنین کارها نپرهیزد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #184
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

    با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد

    من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند

    از خود و تو و من او جمله بی‌خبر خیزد


    مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا

    ورنه گم شوی با او، گرنه راهبر خیزد


    نقش طاعت خود را محو کن، که آن ساعت

    خویش بین طاعت بر پرگناه برخیزد


    آن چنان که می‌بینی زاهد ریایی را

    گر کسی به دست افتد هم به گوشه درخیزد


    با عصای ایمان رو راه وادی ایمن

    کندر آن چنان وادی نور ازین شجر خیزد


    هر که او درین منزل، شد به خواب و خور قانع

    تا که هست و تا باشد خر بمرد و خر خیزد


    اوحدی، حکایاتش تازه گوی و پرورده

    کز حدیث پوشیده زود دردسر خیزد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #185
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد

    ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد

    تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی

    ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد


    به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه

    ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد



    سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را

    کزان خاک او ندارد سر که بی‌دیدار برخیزد


    گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان

    به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟


    به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم

    دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد


    اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم

    بنه عذری چو می‌دانی که عاشق‌وار برخیزد


    خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم

    که بار افتاده‌ای این جا ز زیر بار برخیزد


    میان این خریداران به دور عنبر زلفش

    ستم برنافه‌ای باشد که از تاتار برخیزد


    اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت

    ز پایش بوسه‌ای بستان، که کار از کار برخیزد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #186
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد

    اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد

    ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار

    تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد


    چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز

    روز فردا مگر از خلد برین برخیزد


    باغبان قد ترا دید و همی گفت به خود:

    سرو دیگر چه نشانیم؟ گر این این برخیزد


    بهر بوسیدن پای تو سر و روی مرا

    سر آن نیست که از روی زمین برخیزد


    تخت ضحاک تو داری، که دو گیسوی دراز

    چون دو مارت ز یسار و ز یمین برخیزد


    آنکه سرمست شبی پیش تو بتواند خفت

    نیست هشیار که تا روز پسین برخیزد


    قد و بالای چنان راست مخالف ز چه شد؟

    با دل من که چو گویم: بنشین برخیزد


    ماه تا روی ترا دید و برو دل بنهاد

    بیم آنست که با مهر به کین برخیزد


    در سر زلف تو هر چینی شهری هندوست

    که شنید این همه هندو؟ که ز چین برخیزد


    اوحدی را به رخت دل نه شگفت ار برخاست

    که به روی تو عجب نیست که دین برخیزد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #187
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تویی که از لب لعلت گلاب می‌ریزد

    ز زلف پرشکنت مشک ناب می‌ریزد


    متاب زلف خود، ای آفتاب رخ، دیگر

    که فتنه زآن سر زلف به تاب می‌ریزد


    به هر سخن، که لب همچو شکر تو کند

    مرا دگر نمکی بر کباب می‌ریزد


    به یاد روی تو هر بامداد دیدهٔ من

    ستاره در قدم آفتاب می‌ریزد


    مرا بر آتش هجرت جگر چنین خسته

    تو چشم خیرهٔ من بین که: آب می‌ریزد


    ز خوی تند خود، ای ترک،بر حذر میباش

    که این غبار ستم بر خراب می‌ریزد


    تو سیم خواسته‌ای ز اوحدی و دیدهٔ او

    ز مفلسی همه در در جواب می‌ریزد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #188
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد

    گر تو جفا چنین کنی، از تو دلم به جان رسد

    مایهٔ روزگار خود در هوس تو باختم

    سود تو می‌بری، بهل کز تو مرا زیان رسد


    تیر کمان ابروان بر سپرم مزن، که من

    در جگرش نهان کنم، تیر کزان کمان رسد


    گر ز تو لاله‌رخ دلم ناله کند، روا بود

    دل چو شود ز غصه پر، هم به سر زبان رسد


    رخت دل شکسته را پیش تو می‌هلم، ولی

    بدرقه گر تویی، سبک دزد به کاروان رسد


    از ستمی منال، اگر عاشقی آن جمال را

    بار چنین بسی بری، تا فرحی چنان رسد


    آخر کار عاشقان نیست بجز هلاک و خود

    بر دل ریش اوحدی، گر تو تویی، همان رسد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #189
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟

    وین شب تنهای تاریکی به پایان کی رسد؟

    ای صبا، باز آمدن دورست یوسف را ز مصر

    باز گو تا: بوی،پیراهن به کنعان کی رسد؟


    حاصل عمر گرامی از جهان دیدار اوست

    من به امیدم کنون، تا فرصت آن کی رسد؟


    روز و شب چون گوی دستش در گریبان منست

    دست من گویی: بدان گوی گریبان کی رسد؟


    یار نارنجی قبا را من بنیر نجات آه

    تا نرنجانم شبی، در دم به درمان کی رسد؟


    می‌نویسم قصه‌ها هر دم به خون دل، ولی

    قصهٔ چون من گدایی پیش سلطان کی رسد؟


    چشم من چون دور گشت از روی گل رنگش کنون

    روی من بر پای آن سرو خرامان کی رسد؟


    بنده فرمانم به هر چیزی که خاطر خواه اوست

    گوش بر ره، چشم بر در، تا که فرمان کی رسد؟


    اوحدی را چند گویی: بی سر و سامان چراست؟

    زان ستمگر کار بی‌سامان به سامان کی رسد؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #190
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    با زلف او مردانگی باد صبا را می‌رسد

    وز روی او دیوانگی زلف دو تا را می‌رسد

    هست از میان او کمر بر هیچ، آری در جهان

    بر خوردن از سیمین برش بند قبا را می‌رسد


    با دشمنان هم خانگی زآن دوست میزیبد نکو

    از دوستان بیگانگی آن آشنا را می‌رسد


    گر تیره طبعی دور گشت از مجلس ما، گو: برو

    کین رندی و دردی کشی اهل صفا را می‌رسد


    آنرا که هست از عشق او رخ در سلامت بعد ازین

    گو: نام عشق او مبر، کین شیوه ما را می‌رسد


    ما را بکشت آن بی‌وفا، بی‌موجب و ما شادمان

    بی‌موجبی عاشق کشی آن بی‌وفا را می‌رسد


    گر اوحدی از نیستی در عشق او دم میزند

    ما نیستانیم، ای پسر، هستی خدا را می‌رسد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 19 از 46 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/