صفحه 17 از 57 نخستنخست ... 713141516171819202127 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #161
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ای به زير پوستم پنهان شده
    همچو خون در پوستم جوشان شده
    گيسويم را از نوازش سوخته
    گونه هام از هرم خواهش سوخته
    آه، ای بيگانه با پیرهنم
    آشنای سبزه واران تنم
    آه، ای روشن طلوع بی غروب
    آفتاب سرزمين های جنوب
    آه، آه ای از سحر شاداب تر
    از بهاران تازه تر سيراب تر
    عشق ديگر نيست اين، اين خيرگيست
    چلچراغی در سکوت و تيرگيست
    عشق چون در سينه ام بيدار شد
    از طلب پا تا سرم ايثار شد

    اين دگر من نيستم، من نيستم
    حيف از آن عمری که با من زيستم
    ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
    خیره چشمانم به راه بوسه ات
    ای تشنج های لذت در تنم
    ای خطوط پيکرت پيرهنم
    آه می خواهم که بشکافم ز هم
    شادیم یک دم بيالاید به غم
    آه، می خواهم که برخيزم ز جای
    همچو ابری اشک ریزم های های

    اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
    در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟
    اين فضای خالی و پروازها؟
    اين شب خاموش و اين آوازها؟

    ای نگاهت لای لائی سِحر بار
    گاهوار کودکان بيقرار
    ای نفسهایت نسیم نیمخواب
    شسته از من لرزه های اضطراب
    خفته در لبخند فرداهای من
    رفته تا اعماق دنیا های من

    ای مرا با شور شعر آميخته
    اينهمه آتش به شعرم ريخته
    چون تب عشقم چنين افروختی
    لاجرم شعرم به آتش سوختی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #162
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه تنهای

    پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد
    در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد
    چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهایی
    می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی
    دیگر گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدی است
    خسته ام از عشق هم خسته ام شعر ای شیطان افسونکار .....
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #163
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رمیده

    نمیدانم چه میخواهم خدایا
    به دنبال چه میگردم شب وروز
    چه میجویدنگاه خسته من
    چرا افسرده اس این قلب پر سوز
    ..
    ز جمع آشنایان میگریزم
    به کنجی میخزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگیهاست
    به بیمار دل خود میدهم گوش
    ..
    گریزانم از این مردم که با من
    به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دو صد پیرایه بستند
    ..
    از این مردم که تا شعرم شنیدند
    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آندم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بدنام گفتند
    ..
    دل من ای دل دیوانه من
    که میسوزی از این بیگانگیها
    مکن دیگر ز دست غیر فریاد
    خدا را,بس کن این دیوانگیها
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #164
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دعوت
    ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
    چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم
    نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر
    در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم
    چرا بيهوده می كوشی كه بگريزی ز آغوشم
    از اين سوزنده تر هرگز نخواهی يافت آغوشی
    نمی ترسی، نمی ترسی، كه بنويسند نامت را
    به سنگ تيره گوری، شب غمناك خاموشی
    بيا دنيا نمی ارزد باين پرهيز و اين دوری
    فدای لحظه ای شادی كن اين رؤيای هستی را
    لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر می
    چنان مستت كنم تا خود بدانی قدر مستی را
    ترا افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
    كه سرتاپا بسوز خواهشی بيمار می سوزی
    دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را
    چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه می دوزی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #165
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خسته
    از بيم و اميد عشق رنجورم
    آرامش جاودانه می خواهم
    بر حسرت دل دگر نيفزايم
    آسايش بی كرانه می خواهم
    پا بر سر دل نهاده می گويم
    بگذشتن از آن ستيزه جو خوشتر
    يك بوسه ز جام زهر بگرفتن
    از بوسه آتشين او خوشتر
    پنداشت اگر شبی بسر مستی
    در بستر عشق او سحر كردم
    شب های دگر كه رفته از عمرم
    در دامن ديگران بسر كردم
    ديگر نكنم ز روی نادانی
    قربانی عشق او غرورم را
    شايد كه چو بگذرم از او يابم
    آن گمشده شادی و سرورم را
    آنكس كه مرا نشاط و مستی داد
    آنكس كه مرا اميد و شادی بود
    هر جا كه نشست بی تأمل گفت
    «او يك زن ساده لوح عادی بود»
    می سوزم از اين دوروئی و نيرنگ
    يكرنگی كودكانه می خواهم
    ای مرگ از آن لبان خاموشت
    يك بوسه جاودانه می خواهم
    رو، پيش زنی ببر غرورت را
    كاو عشق ترا بهيچ نشمارد
    آن پيكر داغ و دردمندت را
    با مهر بروی سينه نفشارد
    عشقی كه ترا نثار ره كردم
    در سينه ديگری نخواهی يافت
    زان بوسه كه بر لبانت افشاندم
    سوزنده تر آذری نخواهی يافت
    در جستجوی تو و نگاه تو
    ديگر ندود نگاه بی تابم
    انديشه آن دو چشم رؤيائی
    هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
    ديگر بهوای لحظه ئی ديدار
    دنبال تو در بدر نمی گردم
    دنبال تو ای اميد بی حاصل
    ديوانه و بی خبر نمی گردم
    در ظلمت آن اتاقك خاموش
    بيچاره و منتظر نمی مانم
    هر لحظه نظر به در نمی دوزم
    وان آه نهان بلب نمی رانم
    ای زن كه دلی پر از صفا داری
    از مرد وفا مجو، مجو، هرگز
    او معنی عشق را نمی داند
    راز دل خود باو مگو هرگز
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #166
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بازگشت
    ز آن نامه ای كه دادی و زان شكوه های تلخ
    تا نيمه شب بياد تو چشم نخفته است
    ای مايه اميد من، ای تكيه گاه دور
    هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است
    شايد نبوده قدرت آنم كه در سكوت
    احساس قلب كوچك خود را نهان كنم
    بگذار تا ترانه من رازگو شود
    بگذار آنچه را كه نهفتم عيان كنم
    تا بر گذشته می نگرم، عشق خويش را
    چون آفتاب گمشده می آورم بياد
    می نالم از دلی كه بخون غرقه گشته است
    اين شعر، غير رنجش يارم بمن چه داد
    اين درد را چگونه توانم نهان كنم
    آندم كه قلبم از تو بسختی رميده است
    اين شعرها كه روح ترا رنج داده است
    فريادهای يك دل محنت كشيده است
    گفتم قفس، ولی چه بگويم كه پيش از اين
    آگاهی از دوروئی مردم مرا نبود
    دردا كه اين جهان فريبای نقشباز
    با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
    اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
    بار دگر به كنج قفس رو نموده ام
    بگشای در كه در همه دوران عمر خويش
    جز پشت ميله های قفس خوش نبوده ام
    پای مرا دوباره بزنجيرها ببند
    تا فتنه و فريب ز جايم نيفكند
    تا دست آهنين هوس های رنگ رنگ
    بندی دگر دوباره بپايم نيفكند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #167
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه پرست

    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستانی جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #168
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در برابر خدا

    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرا بشنو
    آه ای خدا ی قادر بی همتا
    یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
    بشکاف این حجاب سیاهی را
    شاید درون سینه من بینی
    این مایه گناه و تباهی را
    دل نیست این دلی که به من دادی
    در خون تپیده آه رهایش کن
    یا خالی از هوی و هوس دارش
    یا پای بند مهر و وفایش کن
    تنها تو آگهی و تو می دانی
    اسرار آن خطای نخستین را
    تنها تو قادری که ببخشایی
    بر روح من صفای نخستین را
    آه ای خدا چگونه ترا گویم
    کز جسم خویش خسته و بیزارم
    هر شب بر آستان جلال تو
    گویی امید جسم دگر دارم
    از دیدگان روشن من بستان
    شوق به سوی غیر دویدن را
    لطفی کن ای خدا و بیاموزش
    از برق چشم غیر رمیدن را
    عشقی به من بده که مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    یاری به من بده که در او بینم
    یک گوشه از صفای سرشت تو
    یک شب ز لوح خاطر من بزدای
    تصویر عشق و نقش فریبش را
    خواهم به انتقام جفکاری
    در عشقش تازه فتح رقیبش را
    آه ای خدا که دست توانایت
    بنیان نهاده عالم هستی را
    بنمای روی و از دل من بستان
    شوق گناه و نقش پرستی را
    راضی مشو که بنده ناچیزی
    عاصی شود بغیر تو روی آرد
    راضی مشو که سیل سرشکش را
    در پای جام باده فرو بارد
    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرابشنو
    آه ای خدای قادر بی همتا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  16. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #169
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در غروبی ابدی

    روز یا شب ؟
    نه ای دوست غروبی ابدیست
    با عبور دو کبوتر در باد
    چون دو تابوت سپید
    و صداهایی از دور از آن دشت غریب
    بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد
    سخنی باید گفت
    سخنی باید گفت
    دل من می خواهد با ظلمت جفت شود
    سخنی باید گفت
    چه فراموشی سنگینی
    سیبی از شاخه فرو می افتد
    دانه های زرد تخم کتان
    زیر منقار قناری های عاشق من می شکنند
    گل باقالا اعصاب کبودش را در سکر نسیم
    می سپارد به رها گشتن از دلهره گنگ دگرگونی
    و در اینجا در من ‚ در سر من ؟
    آه ...
    در سر من چیزی نیست بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ
    و نگاهم مثل یک حرف دروغ
    شرمگینست و فرو افتاده
    من به یک ماه می اندیشم
    من به حرفی در شعر
    من به یک چشمه میاندیشم
    من به وهمی در خک
    من به بوی غنی گندمزار
    من به افسانه نان
    من به معصومیت بازی ها
    و به آن کوچه باریک دراز
    که پر از عطر درختان اقاقی بود
    من به بیداری تلخی که پس از بازی
    و به بهتی که پس از کوچه
    و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
    قهرمانیها ؟
    آه
    اسبها پیرند
    عشق ؟
    تنهاست و از پنجره ای کوتاه
    به بیابان های بی مجنون می نگرد
    به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش
    از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
    آرزوها ؟
    خود را می بازند
    در هماهنگی بی رحم هزاران در
    بسته ؟
    آری پیوسته بسته بسته
    خسته خواهی شد
    من به یک خانه می اندیشم
    با نفس های پیچک هایش رخوتنک
    با چراغانش روشن همچون نی نی چشم
    با شبانش متفکر تنبل بی تشویش
    و به نوزادی با لبخندی نامحدود
    مثل یک دایره پی در پی بر آب
    و تنی پر خون چون خوشه ای از انگور
    من به آوار می اندیشم
    و به تاراج وزش های سیاه
    و به نوری مشکوک
    که شبانگاهان در پنجره می کاود
    و به گوری کوچک ‚ کوچک چون پیکر یک نوزاد
    کار ...کار؟
    آری اما در ‌آن میز بزرگ
    دشمنی مخفی مسکن دارد
    که ترا میجود آرام ارام
    همچنان که چوب و دفتر را
    و هزاران چیز بیهوده دیگر را
    و سر انجام تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
    مثل قایقی در گرداب
    و در اعماق افق چیزی جز دود غلیظ سیگار
    و خطوط نامفهوم نخواهی دید
    یک ستاره ؟
    آری صدها ‚ صدها اماا
    همه در آن سوی شبهای محصور
    یک پرنده ؟
    آری صدها ‚ صدها اما
    همه در خاطره های دور
    با غرور عبث بال زدنهاشان
    من به فریادی در کوچه می اندیشم
    من به موشی بی ازار که در دیوار
    گاهگاهی گذری دارد !
    سخنی باید گفت
    سخنی باید گفت
    در سحرگاهان در لحظه ی لرزانی
    که فضا همچون احساس بلوغ
    ناگهان با چیزی مبهم می آمیزد
    من دلم می خواهد
    که به طغیانی تسلیم شوم
    من دلم میخواهد
    که ببارم از آن ابر بزرگ
    من دلم می خواهد
    که بگویم نه نه نه نه
    برویم
    سخنی باید گفت
    جام یا بستر ‚ یا تنهایی ‚ یا خواب ؟
    برویم ...
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  18. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #170
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ناآشنا

    باز هم قلبی به پایم اوفتاد
    باز هم چشمی به رویم خیره شد
    باز هم در گیر و دار یک نبرد
    عشق من بر قلب سردی چیره شد
    باز هم از چشمه لبهای من
    تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
    بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جویم در او
    عاشقی دیوانه می خواهم که زود
    بگذرد از جاه و مال وآبرو
    او شراب بوسه می خواهد ز من
    من چه گویم قلب پر امید را
    او به فکر لذت و غافل که من
    طالبم آن لذت جاوید را
    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خویش را
    او تنی می خواهد از من آتشین
    تا بسوزاند در او تشویش را
    او به من میگوید ای آغوش گرم
    مست نازم کن که من دیوانه ام
    من باو می گویم ای نا آشنا
    بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
    آه از این دل آه از این جام امید
    عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بیگانه ای
    ای دریغا کس به آوازش نخواند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  20. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 17 از 57 نخستنخست ... 713141516171819202127 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/