حدس زدم که یک مشروب خوار حرفه ای باشد و تعجب کردم چرا عمو در اینمورد سختگیری
نمی کند.
ممکن بود از قضیه بوئی نبرده باشد ؟
تصمیم گرفتم در یک فرصت مناسب با خود احمد در این مورد صحبت کنم .
عمو بحث را به موضوع مسافرت کشاند و گفت :
ــ در هفته ی آینده برای چند روز کارمان سبکتر می شود .اگر موافق باشید
یک سفر دسته جمعی ترتیب بدهیم .انتخاب مکان با مینا .
باید ببیند طی این چند سال کشورش چه تغییری کرده .
نیکا اظهار نظر کرد :
ــ من به کنار دریا رای می دهم .در این گرما هیچ چیز مثل شنا به آدم نمی چسبد .
احمد خندان گفت :
ــ دختر تو هم با این سلیقه ات نکند می خواهی برنزه شوی ؟
نیکا صدایش را بلند کرد :
ــ کجا با این عجله ،پیاده شو با هم برویم بچه ! نه که خودت مثل برف سفیدی !
پیشنهاد کردم :
ــ سی کیم چطور است ؟ وقتی از هند دور باشی تازه معنای زیبائی آنجا را می فهمی !
خواهر و برادر از پیشنهادم استقبال کردند .اما قبل از توافق قطعی بر جزئیات سفر ، نوبت اجرای شو رسید که احمد کارگردانی آن را برعهده داشت .
با حساسیت خاصی به صفحه تلویزیون خیره شدم . احمد صدای بسیار زیبایی داشت .
تن ها را با صدایی قوی و پرکشش اجرا می کرد و جذاب هم بود . به طرز فوقالعاده ای .
بنابراین تعجب نکردم که او در یک صحنه به سه زن جوان و زیبا اظهار علاقه کرد .
آیا مجاز بودم چنین مردی را به همسری برگزینم ؟
***
تا پاسی از شب گذشته روی تخت دراز کشیده و علیرغم خستگی شب نشینی ،با خواب در جدال بودم .
شاید فرصتی دست می داد تا بتوانم با آقای دالاهی تماس برقرار کنم .
باید از کوچکترین فرصت استفاده می کردم والا ممکن بود عمو با نفوذ خود مانع اجرای نقشه ام گردد .
مهربانی های تصنعی اش و نحوه ی پذیرایی احمد نمی توانست بی دلیل باشد .
حتی به نیکا هم نمی شد اطمینان کرد .چطور همه سعی داشتند خودشان را به بی خبری بزنند .
هیچکدام نپرسیدند در طول این 8 سال کجا بوده و چه کرده ام .
اینهمه تغافل و بی خبری براستی عجیب و حیرت آور بود .و هماهنگی کامل خانواده
نشان می داد که قبلاً روی مسائل توافق کرده اند .
چنان از من استقبال شد که گویا برای سفری یکماهه به بمبئی رفته بودم .
عمو که از رسوائی در هراس بود مرتب از ثروت من و اعاده ی سود آن سخن می گفت .
و پسرش سعی داشت با ادا و اطوارهای یک هنرپیشه مرا مجذوب خود سازد .
باید بیش از حد ساده لوح باشند اگر تصور کنند با چنین دوز و کلکهای جزئی شعله ای که در دلم زبانه می کشید خاموش شده
و زخمی که هنوز بعد از گذشت سالها خون چکان بود ،التیام می یابد .
شماره ی آقای دالاهی را گرفتم . امیدی نداشتم که در آن وقت شب بیدار باشد و
به تلفنم جواب گوید .اما بعد از سه زنگ کوتاه صدای مردی را از آن طرف شنیدم :
ــ الو آقای دالاهی ؟
ــ بله بفرمائید .
ــ عذر میخواهم دیر وقت مزاحم شدم .
ــ خواهش می کنم بیدار بودم .سرکار ؟
خودم را معرفی کردم . پرسید :
ــ از هتل زنگ می زنید ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)