صفحه 17 از 19 نخستنخست ... 713141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #161
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    زندانی دیار شب جاودانیم
    یك روز، از دریچه زندان من بتاب
    ***
    می خواستم به دامن این دشت، چون درخت
    بی وحشت از تبر
    در دامن نسیم سحر غنچه واكنم
    با دست های بر شده تا آسمان پاك
    خورشید و خاك و آب و هوا را دعا كنم
    گنجشك ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
    سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
    این دشت خشك غمزده را با صفا كنم
    ***
    ای مرغ آفتاب!
    از صد هزار غنچه یكی نیز وا نشد
    دست نسیم با تن من آشنا نشد
    گنجشك ها دگر نگذاشتند از این دیار
    وان برگ های رنگین، پژمرده در غبار
    وین دشت خشك غمگین، افسرده بی بهار
    ***
    ای مرغ آفتاب!
    با خود مرا ببر به دیاری كه همچو باد،
    آزاد و شاد پای به هرجا توان نهاد،
    گنجشك پر شكسته ی باغ محبتم
    تا كی در این بیابان سر زیر پر نهم؟
    با خود مرا ببر به چمنزارهای دور
    شاید به یك درخت رسم نغمه سر دهم.
    من بی قرار و تشنه ی پروازم
    تا خود كجا رسم به هر آوازم...
    ***
    اما بگو كجاست؟
    آن جا كه - زیر بال تو - در عالم وجود
    یك دم به كام دل
    اشكی توان فشاند
    شعری توان سرود؟

  2. #162
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام،
    بیدارم؛
    گاهگاهی نیز،
    وقتی چشم بر هم می گذارم،
    خواب های روشنی دارم،
    عین هشیاری !
    آنچنان روشن كه من در خواب،
    دم به دم با خویش می گویم كه :
    بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !
    ***
    اینك، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار،
    پیش چشم این همه بیدار،
    آیا خواب می بینم ؟
    این منم، همراه او ؟
    بازو به بازو،
    مست مست از عشق، از امید ؟
    روی راهی تار و پودش نور،
    از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟
    ***
    ای زمان، ای آسمان، ای كوه، ای دریا !
    خواب یا بیدار،
    جاودانی باد این رؤیای رنگینم !
    ***

  3. #163
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    ماه، دریا را به خود می خواند و،
    آب،
    با كمندی، در فضاها ناپدید؛
    دم به دم خود را به بالا می كشید .
    جا به جا در راه این دلدادگان
    اختران آویخته فانوس ها .
    ***
    گفتم این دریا و این یك ذره راه !
    می رساند عاقبت خود را به ماه !
    من، چه می گویم، جدا از ماه خویش
    بین ما،
    افسوس،
    اقیانوسها ...
    ***




  4. #164
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    هان ای پدر پیر كه امروز
    می نالی از این درد روانسوز

    علم پدر آموخته بودی
    واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی
    ***
    افسرده تن و جان تو در خدمت دولت
    قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت
    وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت
    چل سال غم رنج ببین با تو چها كرد
    دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد
    چل سال تو را برده ی انگشت نما كرد
    وآنگاه چنین خسته و آزرده رها كرد
    ***
    از مادر بیچاره من یاد كن امروز :‌
    هی جامه قبا كرد
    خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد
    جان بر سر این كار فدا كرد
    ***
    هان ! ای پدر پیر ،
    كو آن تن و آن روح سلامت ؟
    كو آن قد و قامت ؟
    فریاد كشد روح تو ، فریاد ندامت !
    ***
    علم پدر آموخته بودی
    واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی
    از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌
    آن خاطر پر شور كجا رفت ؟
    میراث پدر هم سر این كارهبا رفت
    وان شعله كه بر جان شما رفت
    دودش همه بر دیده ما رفت
    ***
    چل سال اگر خدمت بقال نمودی
    امروز به این رنج گرفتار نبودی
    ***
    هان ای پدر پیر !
    چل سال در این مهلكه راندی
    عمری به تما شا و تحمل گذراندی
    دیدی همه ناپاكی و خود پاك بماندی
    آوخ كه مرا نیز بدین ورطه كشاندی
    ***
    علم پدر آموخته ام من !
    چون او همه در دام بلا سوخته ام من
    چون او همه اندوه و غم آموخته ام من
    ***
    ای كودك من ! مال بیندوز !
    وان علم كه گفتند میاموز !

  5. #165
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پی در پی
    از در تنگ قفس

    چنگ خون آلوده ی خود را درون می برد
    پنجه بر جان یكی زان جمع می افكند و
    او را با همه فریاد جانسوزش برون می برد
    مرغكان را یك به یك می كشت و
    در سطلی پر از خون سرنگون می كرد
    صحن دكان را سراسر غرق خون می كرد
    ***
    بسته بالان قفس
    بی خیال
    بر سر یك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند
    تا برون آرند چشم یكدگر را
    بر سر هم خیز بر می داشتند
    ***
    گفتم: ای بیچاره انسان!
    حال اینان حال توست!
    چنگ بیداد اجل، در پشت در،
    دنبال توست
    پشت این در، داس خونین، دست اوست
    تا گریبان تو را آرد به چنگ
    دست خون آلود او در جست و جوست
    بر سر یك لقمه
    یا یك نكته، آن هم هیچ و پوچ
    این چنین دشمن چرایی؟
    می توانی بود دوست

  6. #166
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    نفس می زند موج ...
    ***

    نفس می زند موج، ساحل نمی گیردش دست،
    پس می زند موج .
    فغانی به فریادرس می زند موج !
    من آن رانده مانده بی شكیبم،
    كه راهم به فریادرس بسته،
    دست فغانم شكسته،
    زمین زیر پایم تهی می كند جای،
    زمان در كنارم عبث می زند موج !
    نه درمن غزل می زند بال،
    نه در دل هوس می زند موج !
    ***
    رها كن، رها كن، كه این شعله خرد، چندان نپاید،
    یكی برق سوزنده باید،
    كزین تنگنا ره گشاید؛
    كران تا كران خار و خس می زند موج !
    ***
    گر این نغمه، این دانه اشك،
    درین خاك روئید و بالید و بشكفت،
    پس از مرگ ببل، ببینید
    چه خوش بوی گل در قفس می زند موج !

  7. #167
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گل از تراوت باران صبحدم، لبریز
    هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز

    صفای روی تو ای ابر مهربان بهار
    كه هست دامنت از رشحه ی كرم لبریز
    هزار چلچله در برج صبح می خوانند
    هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز
    به پای گل چه نشینم درین دیار كه هست
    روان خلق زغوغای بیش و كم لبریز
    مرا به دشت شقایق مخوان كه لبریز است
    فضای دهر ز خونابه ی رستم، لبریز
    ببین در آینه ی روزگار نقش بلا
    كه شد ز خون سیاووش، جام جم لبریز
    چگونه درد شكیبایی اش نیازارد
    دلی كه هست به هر جا ز درد و غم لبریز

  8. #168
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بنشین، مرو، چه غم كه شب از نیمه رفته است
    بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
    بنشین، ببین كه دختر خورشید "صبحگاه"
    حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
    ***
    بنشین، مرو، هنوز به كامت ندیده ایم
    بنشین، مرو، هنوز كلامی نگفته ایم
    بنشین، مرو، چه غم كه شب از نیمه رفته است
    بنشین، كه با خیال تو شب ها نخفته ایم
    ***
    بنشین، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
    خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نیست
    بنشین و جاودانه به آزار من مكوش
    یكدم كنار دوست نشستن گناه نیست
    ***
    بنشین، مرو، حكایت "وقت دگر" مگوی
    شاید نماند فرصت دیدار دیگری
    آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست
    غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟
    ***
    بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین
    امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است
    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
    بنشین، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...
    ***
    اینك، تو رفته ای و من از راه های دور
    می بینمت به بستر خود برده ای پناه!
    می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد
    می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
    ***
    درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
    خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز
    یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -
    با خویشتن - به خلوت دل - می كنی ستیز
    *****




  9. #169
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در همه عالم كسی به یاد ندارد
    نغمه سرایی كه یك ترانه بخواند

    تنها با یك ترانه در همه ی عمر
    نامش اینگونه جاودانه بماند
    ***
    صبح كه در شهر، آن ترانه درخشید
    نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید
    بانگ: هزار‌آفرین! زهرجا بر شد
    شور و سروری به جان مردم بخشید
    ***
    نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیكار
    مشعل شب های رهروان فداكار
    شعله بر افروختن به قله كهسار
    بوسه به یاران، امید و وعده به دیدار
    ***
    خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
    شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصید!
    هركس به هركس رسید نام تو را پرسید
    هر كه دلی داشت، بوسه داد و ببوسید!
    ***
    یاد تو، در خاطرم همیشه شكفته ست
    كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
    ملت من، با "مرا ببوس" تو بیدار
    خاطره ها در ترانه ی تو نهفته ست
    ***
    روی تو را بوسه داده ایم، چه بسیار
    خاك تو را بوسه می دهیم، دگر بار
    ما همگی " سوی سرنوشت" روانیم
    زود رسیدی! برو، "خدا نگهدار"
    ***
    "هاله" ی مهر است این ترانه، بدانید
    بانگ اراده ست این ترانه، بخوانید
    بوسه ی او را به چهره ها بنشانید
    آتش او را به قله ها برسانید

  10. #170
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    ای مرغ آفتاب!
    زندانی دیار شب جاودانیم

    یك روز، از دریچه زندان من بتاب
    ***
    می خواستم به دامن این دشت، چون درخت
    بی وحشت از تبر
    در دامن نسیم سحر غنچه واكنم
    با دست های بر شده تا آسمان پاك
    خورشید و خاك و آب و هوا را دعا كنم
    گنجشك ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
    سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
    این دشت خشك غمزده را با صفا كنم
    ***
    ای مرغ آفتاب!
    از صد هزار غنچه یكی نیز وا نشد
    دست نسیم با تن من آشنا نشد
    گنجشك ها دگر نگذاشتند از این دیار
    وان برگ های رنگین، پژمرده در غبار
    وین دشت خشك غمگین، افسرده بی بهار
    ***
    ای مرغ آفتاب!
    با خود مرا ببر به دیاری كه همچو باد،
    آزاد و شاد پای به هرجا توان نهاد،
    گنجشك پر شكسته ی باغ محبتم
    تا كی در این بیابان سر زیر پر نهم؟
    با خود مرا ببر به چمنزارهای دور
    شاید به یك درخت رسم نغمه سر دهم.
    من بی قرار و تشنه ی پروازم
    تا خود كجا رسم به هر آوازم...
    ***
    اما بگو كجاست؟
    آن جا كه - زیر بال تو - در عالم وجود
    یك دم به كام دل
    اشكی توان فشاند
    شعری توان سرود؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


صفحه 17 از 19 نخستنخست ... 713141516171819 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/