صفحه 16 از 19 نخستنخست ... 61213141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #151
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    نغمه ها

    دل از سنگ باید که از درد عشق
    ننالد خدایا دلم سنگ نیست
    مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
    که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
    به لب جز سرود امیدم نبود
    مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
    چنان دل به آهنگ او خو گرفت
    که آهنگ خود را فراموش کرد
    نمی دانم این چنگی سرونوشت
    چه می خواهد از جان فرسوده ام
    کجا می کشانندم این نغمه ها
    که یکدم نخواهند آسوده ام
    دل از این جهان بر گرفتم دریغ
    هنوزم به جان آتش عشق اوست
    در این واپسین لحظه زندگی
    هنوزم در این سینه یک آرزوست
    دلم کرده امشب هوای شراب
    شرابی که از جان برآرد خروش
    شرابی که بینم در آن رقص مرگ
    شرابی که هرگز نیابم بهوش
    مگر وارهم از غم عشق او
    مگر نشنوم بانگ این چنگ را
    همه زندگی نغمه ماتم است
    نمی خواهم این ناخوش آهنگ را

  2. #152
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در پی هر خنده...


    خنده را تا یاد دارم، شاد و شیرین و شكرریز است
    چهره هایی هست اما این زمان
    پیش چشم ما و پیرامونمان
    خنده هاشان شوم و تلخ و نفرتانگیز است

    خنده پیروزی یغماگران
    سنگدل جمعی كه میخندند خوش،
    بر گریه های دیگران!
    غافلاند اینان كه چشم روزگار
    با سرانجام چنین خوش خندههایی آشناست
    گریه هایی در پی این خنده هاست!

  3. #153
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پند




    هان ای پدر پیر كه امروز

    می نالی از این درد روانسوز

    علم پدر آموخته بودی

    واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی

    ***

    افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

    قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت

    وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

    چل سال غم رنج ببین با تو چها كرد

    دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد

    چل سال تو را برده ی انگشت نما كرد

    وآنگاه چنین خسته و آزرده رها كرد

    ***

    از مادر بیچاره من یاد كن امروز :

    هی جامه قبا كرد

    خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد

    جان بر سر این كار فدا كرد

    ***

    هان ! ای پدر پیر ،

    كو آن تن و آن روح سلامت ؟

    كو آن قد و قامت ؟

    فریاد كشد روح تو ، فریاد ندامت !

    ***

    علم پدر آموخته بودی

    واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی

    از چشم تو آن نور كجا رفت ؟

    آن خاطر پر شور كجا رفت ؟

    میراث پدر هم سر این كارهبا رفت

    وان شعله كه بر جان شما رفت

    دودش همه بر دیده ما رفت

    ***

    چل سال اگر خدمت بقال نمودی

    امروز به این رنج گرفتار نبودی

    ***

    هان ای پدر پیر !

    چل سال در این مهلكه راندی

    عمری به تما شا و تحمل گذراندی

    دیدی همه ناپاكی و خود پاك بماندی

    آوخ كه مرا نیز بدین ورطه كشاندی

    ***

    علم پدر آموخته ام من !

    چون او همه در دام بلا سوخته ام من

    چون او همه اندوه و غم آموخته ام من

    ***

    ای كودك من ! مال بیندوز !

    وان علم كه گفتند میاموز

  4. #154
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پشت این در



    صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پی در پی

    از در تنگ قفس

    چنگ خون آلوده ی خود را درون می برد

    پنجه بر جان یكی زان جمع می افكند و

    او را با همه فریاد جانسوزش برون می برد

    مرغكان را یك به یك می كشت و

    در سطلی پر از خون سرنگون می كرد

    صحن دكان را سراسر غرق خون می كرد

    ***

    بسته بالان قفس

    بی خیال

    بر سر یك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

    تا برون آرند چشم یكدگر را

    بر سر هم خیز بر می داشتند

    ***

    گفتم: ای بیچاره انسان!

    حال اینان حال توست!

    چنگ بیداد اجل، در پشت در،

    دنبال توست

    پشت این در، داس خونین، دست اوست

    تا گریبان تو را آرد به چنگ

    دست خون آلود او در جست و جوست

    بر سر یك لقمه

    یا یك نكته، آن هم هیچ و پوچ

    این چنین دشمن چرایی؟

    می توانی بود دوست

  5. #155
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پس از مرگ بلبل




    نفس می زند موج ...

    ***

    نفس می زند موج، ساحل نمی گیردش دست،

    پس می زند موج .

    فغانی به فریادرس می زند موج !

    من آن رانده مانده بی شكیبم،

    كه راهم به فریادرس بسته،

    دست فغانم شكسته،

    زمین زیر پایم تهی می كند جای،

    زمان در كنارم عبث می زند موج !

    نه درمن غزل می زند بال،

    نه در دل هوس می زند موج !

    ***

    رها كن، رها كن، كه این شعله خرد، چندان نپاید،

    یكی برق سوزنده باید،

    كزین تنگنا ره گشاید؛

    كران تا كران خار و خس می زند موج !

    ***

    گر این نغمه، این دانه اشك،

    درین خاك روئید و بالید و بشكفت،

    پس از مرگ ببل، ببینید

    چه خوش بوی گل در قفس می زند موج

  6. #156
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پس از باران




    گل از تراوت باران صبحدم، لبریز

    هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز

    صفای روی تو ای ابر مهربان بهار

    كه هست دامنت از رشحه ی كرم لبریز

    هزار چلچله در برج صبح می خوانند

    هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز

    به پای گل چه نشینم درین دیار كه هست

    روان خلق زغوغای بیش و كم لبریز

    مرا به دشت شقایق مخوان كه لبریز است

    فضای دهر ز خونابه ی رستم، لبریز

    ببین در آینه ی روزگار نقش بلا

    كه شد ز خون سیاووش، جام جم لبریز

    چگونه درد شكیبایی اش نیازارد

    دلی كه هست به هر جا ز درد و غم لبریز

  7. #157
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پوزش



    گفته بود پیش از اینها: دوستی ماند به گل
    دوستان را هر سخن، هركار، بذر افشاندن است
    در ضمیر یكدگر
    باغ گل رویاندن است

    گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست
    باغبانش، رنج تا گل بردمد
    گفته بودم گر به بار آید درست
    زندگی را چون بهشت
    تازه، عطرافشان و گلباران كند

    گفته بودم، لیك، با من كس نگفت
    خاك را از یاد بردی! خاك را
    لاجرم یك عمر سوزاندی دریغ
    بذرهای آرزویی پاك را

    آب و خورشید و نسیم و مهر را
    زانچه میبایست افزون داشتم
    شوربختی بین كه با آن شوق و رنج
    « در زمین شوره سنبل» كاشتم!
    - گل؟
    چه جای گل، گیاهی برنخاست
    در پی صد بار بذرافشانیام
    باغ من، اینك بیابان است و بس
    وندر آن من مانده با حیرانیام!

    پوزشم را میپذیری،
    بیگمان
    عشق با این اشكها، بیگانه نیست
    دوستی بذریست، اما هر دلی
    درخور پروردن این دانه نیست

  8. #158
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    رستگاری



    از تو میپرسم، ای اهورا
    میتوان در جهان جاودان زیست؟
    (میرسد پاسخ از آسمانها):
    - هر كه را نام نیكو بماند،
    جاودانی است

    از تو میپرسم، ای اهورا
    تا به دست آورم نام نیكو
    بهترین كار در این جهان چیست؟
    (میرسد پاسخ از آسمانها):
    - دل به فرمان یزدان سپردن
    مشعل پر فروغ خرد را
    سوی جانهای تاریك بردن

    از تو میپرسم، ای اهورا
    چیست سرمایه رستگاری؟
    (میرسد پاسخ از آسمانها):
    - دل به مهر پدر آشنا كن
    دین خود را به مادر ادا كن

    ای پدر، ای گرانمایه مادر
    جان فدای صفای شما باد
    با شما از سر و زر چه گویم
    هستی من فدای شما باد!
    با شما، صحبت از «من» خطا رفت
    من كه باشم؟ بقای شما باد!

    ای اهورا
    من كه امروز، در باغ گیتی
    چون درختی همه برگ و بارم
    رنجهای گران پدر را
    با كدامین زبان پاس دارم
    سر به پای پدر میگذارم
    جان به راه پدر میسپارم

    یاد جان سوختنهای مادر
    لحظهای از وجودم جدا نیست
    پیش پایش چه ریزم؟ كه جان را
    قدر یك موی مادر بها نیست
    او خدا نیست، اما وفایش
    كمتر از لطف و مهر خدا نیست.....

  9. #159
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    ای بر سر بالینم، افسانه سرا دریا !
    افسانه عمری تو، باری به سرآ دریا .
    ***
    ای اشك شبانگاهت، آئینه صد اندوه،
    وی ناله شبگیرت، آهنگ عزا دریا .
    ***
    با كوكبه خورشید، در پای تو می میرم
    بردار به بالینم ، دستی به دعا دریا !
    ***
    امواج تو، نعشم را افكنده درین ساحل،
    دریاب مرا، دریا؛ دریاب مرا، دریا .
    ***
    ز آن گمشدگان آخر با من سخنی سر كن،
    تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا .
    ***
    چون من همه آشوبی، در فتنه این توفان،
    ای هستی ما یكسر آشوب و بلا دریا !
    ***
    با زمزمه باران در پیش تو می گریم،
    چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دریا !
    ***
    تنهائی و تاریكی آغاز كدورت هاست،
    خوش وقت سحر خیزان و آن صبح و صفا دریا .
    ***
    بردار و ببر دریا، این پیكر بی جان را
    بر سینه گردابی بسپار و بیا دریا .
    ***
    تو، مادر بی خوابی. من كودك بی آرام
    لالائی خود سر كن از بهر خدا دریا .
    ***
    دور از خس وخاكم كن، موجی زن و پاكم كن
    وین قصه مگو با كس، كی بود و كجا ؟ دریا !

  10. #160
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    به پیش روی من، تا چشم یاری می كند، دریاست !
    چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
    درین ساحل كه من افتاده ام خاموش،
    غمم دریا، دلم تنهاست .
    وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست !
    *****
    خروش موج، با من می كند نجوا،
    كه : - « هرل كس دل به دریا زد رهائی یافت !
    كه هر كس دل به دریا زد رهائی یافت ... »
    *****
    مرا آن دل كه بر دریا زنم، نیست !
    ز پا این بند خونین بر كنم نیست ،
    امید آنكه جان خسته ام را ،
    به آن نادیده ساحل افكنم نیست

صفحه 16 از 19 نخستنخست ... 61213141516171819 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/