صفحه 15 از 46 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #141
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد

    تنم ز دوری او در شکنجه‌ی ستم افتد

    شبی که قصه‌ی درد دل شکسته نویسم

    ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد


    قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی

    زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد


    رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم

    که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد


    چو رشته شد تنم از هجر رشته‌ی زلفت

    چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد!


    اگر به دست من افتد ز طره‌ی تو شکنجی

    چنان شناس که: گنجی به دست بی‌درم افتد


    چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو

    وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #142
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد

    دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد

    گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان

    ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد


    ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او

    حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد


    پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو

    روزی که اتفاق پریدن در اوفتد


    جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما

    آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد


    دانم که: بر حکایت من رحمت آوری

    وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد


    خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد

    چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #143
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    یاد تو ما را چو در خیال بگردد

    عقل پریشان شود، ز حال بگردد

    چون تو پسر مادر سپهر نزاید

    گرد جهان گر هزار سال بگردد


    ماه نبیند ستاره‌ای چو جبینت

    گر چه بسی بر سپهر زال بگردد


    خط سیه می‌دمد ز رویت و زنهار!

    تا نگذاری که: گرد خال بگردد


    عقل ندارد، که ترک روی تو گوید

    چشم نباشد، کزان جمال بگردد


    در هوس بوسه‌ی توایم ولی نیست

    زهره که کس گرد این سؤال بگردد


    تن بزن، ای اوحدی، سخن چه فروشی؟

    خوی بد نیکوان به مال بگردد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #144
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد

    چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد

    گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم

    کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد


    دلم آونگ آن زلفست و جان خسته می‌خواهد

    که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد


    همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش

    نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد


    رخش ماه دو هفته است و دل ریشم ز بهر او

    سر هر هفته‌ای خود را به هفت اورنگ در بندد


    ز سحر چشم مست آن پری ایمن کجا باشم؟

    که خواب دیده‌ی مردم به صد نیرنگ در بندد


    اگر بالای او بامن کنار صلح بگشاید

    چو لعل او خبر یابد میان جنگ در بندد


    وگر پیش لب لعلش حدیث بوسه‌ای گویم

    سر زلفش برآشوبد، دهان تنگ دربندد


    به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری

    چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد


    گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی

    ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد


    ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف

    به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد


    ز سنگ آستانش چون لبم بوسیدنی خواهد

    رقیب او ز بی‌سنگی به رویم سنگ دربندد


    بسان اوحدی بر خود در بیداد بگشاید

    کسی کو دل بر وی یار شوخ شنگ در بندد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #145
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عشق و درویشی و تنهایی و درد

    با دل مجروح من کرد آنچه کرد

    آه من شد سرد و دل گرم از فراق

    بر سر کس کی گذشت این گرم و سرد؟


    مونسم مهرست و صحبت اشک سرخ

    علتم عشقست و برهان روی زرد


    دیده‌ای دارم درو پیوسته آب

    چهره‌ای دارم برو همواره گرد


    نازنینا، در فراق روی تو

    چند باید بودنم با سوز و درد؟


    گفته بودی: غم خورم کار ترا

    غم نخوردی تا غمت خونم نخورد


    حاکمی، گر نرم گویی ور درشت

    بنده‌ام، گر صلح جویی ور نبرد


    مرد عشق از جان نترسد در غمش

    وآنکه از جانی بترسد نیست مرد


    ای که بستی دسته‌ی‌گل از رخش

    من به بویی قانعم زان روی ورد


    اوحدی، یا ترک روی او بگوی

    یا بساط نیک نامی در نورد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #146
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هر دم از خانه رخ بدر دارد

    در پی عاشقی نظر دارد

    هر زمان مست بر سر کویی

    با کسی دست در کمر دارد


    یار آن کس شود، که مینوشد

    دست آن کس کشد، که زر دارد


    دوست گیرد نهان و فاش کند

    مخلصان را درین خطر دارد


    هر که قلاش‌تر ز مردم شهر

    پیش او راه بیشتر دارد


    در خرابات ما شود عاشق

    هر که سودای درد سر دارد


    یار ترسای ما، مترس از کس

    عاشقی خود همین هنر دارد


    مزن، ای اوحدی، بجز در دوست

    کان دگر خانها دو در دارد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #147
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    شاهد من در جهان نظیر ندارد

    بوی سر زلف او عبیر ندارد

    سرو بدین قد خوش خرام نروید

    ماه چنان طلعت منیر ندارد


    ابروی همچون کمان بسیست ولیکن

    هیچ کس آن قامت چو تیر ندارد


    مهر، که در حسن پادشاه نجومست

    هیات آن روی مستنیر ندارد


    طفل چنین در کنار دایه‌ی دنیا

    مادر دور سپهر پیر ندارد


    عنبر سارا بهل، که نافه‌ی چینی

    نکهت آن زلف همچو قیر ندارد


    اوحدی اندر فراق عارض خوبش

    چاره بجز ناله و نفیر ندارد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #148
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

    فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

    کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

    کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟


    گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

    که بوسه عاشق بدبخت را زیان دارد


    کسی که چون تو پری چهره در کنار کشد

    اگر چه پیر بود، دولتی جوان دارد


    به قصد کشتن من بست و باز نگشاید

    کمر، که قد بلند تو در میان دارد


    به خاکپای تو آنرا که هست دست رسی

    چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارد؟


    چو کردی جای خیال تو اوحدی در دل

    به وصل خود برسانش، که جای آن دارد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #149
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد

    کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد

    دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان

    بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد


    سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو

    پادشه‌زاده‌ی ما را سر درویش ندارد


    قد او تیر بلا، غمزه‌ی او ناوک فتنه

    یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟


    واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده

    چون دهد دل بتو بیچاره؟ که باخویش ندارد


    همچو نارم بکفید از غم سیب ز نخش دل

    دل مخوانش تو، که او عقل به اندیش ندارد


    اوحدی را چو تو باشی، چه غم از جور رقیبان؟

    زانکه از تیغ نترسیده غم از نیش ندارد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #150
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    وجود حقیقت نشانی ندارد

    رموز طریقت بیانی ندارد

    به صحرای معنی گذر، تا ببینی

    بهاری که بیم خزانی ندارد


    جمال حقیقت کسی دیده باشد

    که در باز گفتن زبانی ندارد


    درین دانه مرغی تواند رسیدن

    که جز نیستی آشیانی ندارد


    تنی را، که در دل نباشد غم او

    رها کن حدیثش، که جانی ندارد


    به چیزی توان برد چیزی که این جا

    به نانی نیرزد، که نانی ندارد


    بگفت اوحدی هر چه دانست با تو

    گرش باز یابی زیانی ندارد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 15 از 46 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/