دوش آگهی ز يار سفرکرده داد باد
من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسيد که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چين طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد
امروز قدر پند عزيزان شناختم
يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل می*گشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعيف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد
جان*ها فدای مردم نيکونهاد باد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)