صفحه 15 از 53 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 521

موضوع: متن های زیبا

  1. #141
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نشانی
    « خانه ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.
    آسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    « نرسیده به درخت ،
    کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
    و در آن عشق به اندازه ی پر های صداقت آبی است.
    می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد.
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
    دو قدم مانده گل،
    پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
    و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
    در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بر دارد از لانه ی نور
    و از او می پرسی
    خانه ی دوست کجاست؟»
    سهراب سپهری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #142
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دریچه

    ما چون دو دریچه رو به روی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم.
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آینده
    عمر آینه بهشت ،اما ...آه
    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
    اکنون دل من شکسته و خسته است
    زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
    نه مهر فسون،نه جادو کرد،
    نفرین به سفر ،که هرچه کرد او کرد.
    مهدی اخوان ثالث


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #143
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هوای تازه:احمد شاملو
    شبانه
    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    کوچه به کوچه
    باغ انگوری
    باغ آلوچه
    دره به دره
    صحرا به صحرا
    اون جا که شبا
    پشت بیشه ها
    یه پری میاد ترسون و لرزون

    پاشو می ذاره تو آب چشمه
    شونه می کنه موی پریشون...

    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    ته اون دره
    اون جا که شبا
    یکه و تنها
    تک درخت بید
    شاد و پر امید
    می کنه به ناز
    دسّشو دراز
    که یه ستاره
    بچکه مث
    یه چیکه بارون
    به جای میوه ش
    نوک یه شاخه ش
    بشه آویزون...
    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    از توی زندون
    مث شب پره
    با خودش بیرون
    می بره اون جا
    که شب سیا
    تا دم سحر
    شهیدای شهر
    با فانوس خون
    جار می کشن
    تو خیابونا
    سر میدونا:
    «-عمو یادگار!
    مرد کینه دار !
    مستی یا هشیار
    خوابی یا بیدار؟»
    ¤
    مستیم و هشیار
    شهیدای شهر !
    خوابیم و بیدار
    شهیدای شهر!
    آخرش یه شب
    ماه میاد بیرون،
    از سر اون کوه
    بالای دره
    روی این میدون
    رد می شه خندون
    یه شب ماه میاد
    یه شب ماه میاد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #144
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    احمد شاملو

    آغاز

    بی گاهان به غربت
    به زمانی که در نرسیده بود-
    چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران و سنگ،
    و قلبم در خلاء تپیدن آغاز کرد.
    گهواره ی تکرار را ترک گفتم
    در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.

    نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم اندازهای امید فرسای ماسه وخار
    بی آنکه با نخستین قدم های نا آزموده ی نوپایی ی خویش به راهی دور رفته باشم.
    نخستین سفرم باز آمدن بود.
    دور دست امیدی نمی آموخت.
    لرزان بر پاهای نو راه
    رو در افق سوزان ایستادم.
    چراکه سرابی در میانه بود.
    دور دست امیدی نمی آموخت.
    دانستم که بشارتی نیست:
    این بی کرانه زندانی چندان عظیم بود که روح
    از شرم نا توانی در اشک پنهان می شد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #145
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    احمد شاملو

    میعاد

    در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
    آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
    روشنی آب و شراب را
    آسمان بلند و کمان گشادهی پل
    پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
    و راه آخرین را
    در پرده یی که می زنی مکرّر کن.

    در فراسوی مرزهای تن ام
    تو را دوست می دارم.
    در آن دور دست بعید
    که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
    و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
    و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
    چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
    تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...

    در فراسوهای عشق
    تو را دوست می دارم،
    در فراسوهای پرده و رنگ.

    در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #146
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

    در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ، باغ صد خاطره خنديد

    عطر صد خاطره پيچيد ، يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

    پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم ، ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

    تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ، من همه محو تماشاي نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام

    خوشه ماه فرو ريخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ

    يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن ، لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

    آب آيينه عشق گذران است ، تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

    باش فردا كه دلت با دگران است ، تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن

    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم

    روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد ، چون كبوتر لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم ، بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

    تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم

    سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشكي از شاخه فرو ريخت

    مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت ، اشك در چشم تو لرزيد

    ماه بر عشق تو خنديد ، يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

    پاي در دامن اندوه كشيدم ، نگسستم نرميدم

    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

    نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ، بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #147
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

    تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

    پس از یک جستجوی نقره ای

    در کوچه های آبی احساس

    تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم

    و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی

    دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

    و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

    تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

    همین بود آخرین حرفت

    و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

    حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

    نمی دانم چرا رفتی

    نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

    و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

    نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

    ولی رفتی و بعد از رفتنت

    باران چه معصومانه می بارید

    و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

    و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

    و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

    با مهربانی دانه بر می داشت

    تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد

    و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

    و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

    تمام هستی ام را از دست خواهد رفت

    کسی حس کرد من بی تو

    هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

    و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

    کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

    و من با آن که می دانم تو هزگز یاد من را

    با عبور خود نخواهی برد

    هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

    برگرد !

    ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

    و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

    کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

    تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

    در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

    و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

    کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

    و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

    میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

    نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

    برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #148
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    به تو عادت کرده بودم
    اي به من نزديک تر از من
    اي حضورم از تو تازه
    اي نگاهم از تو روشن
    به تو عادت کرده بودم
    مثل گلبرگي به شبنم
    مثل عاشقي به غربت
    مثل مجروحي به مرهم
    لحظه در لحظه عذابه
    لحظه هاي من بي تو
    تجربه کردن مرگه
    زندگي کردن بي تو
    من که در گريزم از من
    به تو عادت کرده بودم
    از سکوت و گريه شب
    به تو حجرت کرده بودم
    با گل و سنگ و ستاره
    از تو صحبت کرده بودم
    خلوت خاطره هامو
    با تو قسمت کرده بودم
    خونه لبريز سکوته
    خونه از خاطره خالي
    من پر از ميل زوالم
    عشق من تو در چه حالي


    hug





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #149
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دخترم... با تو سخن می گویم

    گوش کن با تو سخن می گویم

    زندگی در نگهم گلزاریست

    و تو با قامت چون نیلوفر

    شاخه ی پرگل این گلزاری

    من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

    گل گییسو گل لب ها گل لبخند شباب

    من بچشمان تو گل ها ی فراوان دیدم

    گل عفت گل صد رنگ امید

    گل فردای بزرگ گل فردای سپید

    میخرامی و تورا می نگرم

    چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است

    تو همان خردنهالی که چنین بالیدی

    راست چون شاخه سرسبز برومند شدی

    همچو پرغنچه درختی همه لبخند شدی

    دیده بگشای ودراندیشه گل چینان باش

    همه گلچین گل امروزند

    همه هستی سوزند

    کس به فردای گل باغ نمی اندیشد

    آنکه همه گل ها به هوس می چرخد

    بلبل عاشق نیست

    بلکه گلچین سیه کرداری است

    که سراسیمه دود در پی گل های لطیف

    تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک

    دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

    توگل شادابی

    به ره باد مرو

    غافل از بادمشو

    ای گل صدپرمن

    با تو در پرده سخن می گویم......

    گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

    گل پژمرده نخندد بر شاخ

    کس نگیرد زگل مرده سراغ

    دختم با تو سخن می گویم......!

    عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

    و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب

    گردن آویز برای زنجیری

    تانگهبان تو باشم زحرامی در شب

    برخورد از رنج نپیچم همه روز

    دیده از خواب بپوشم همه شام

    دخترم ...گوهرمن

    گوهرم... دخترمن

    تو که تک گوهر دنیای منی

    دل به لبخند حرامی مسپار

    دزد را دوست مخوان

    چشم امید برابلیس مدار

    دیوخویان پلیدی که سلیمان رویند

    همه گوهر شکنند

    دیو کی ارزش گوهرداند

    نه خردمندبود

    آنکه اهریمن را

    از سرجهل سلیمان خواند

    دخترم ای همه هستی من

    توچراغی توچراغ همه شب های منی

    به راه باد مرو

    توگلی دسته گلی صدرنگی

    پیش گلچین منشین

    تویکی گوهرتابنده بی مانندی

    خویش را خوار مبین

    آری ای دختركم

    ای سراپا الماس

    از حرامی بهراس

    قيمت خودشكن

    قدرخود رابشناس

    قدرخود رابشناس ...


    سروده روانشاد استاد مهدي سهيلي


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #150
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دنيا به هم نمي خورد...

    دنيا پر از حوادث گوناگون

    دنيا پر از وقايع رنگارنگ

    از مرگ،از تولد،

    از صلح،جنگ،

    از جشن،از جدايي

    از فتح از شكست

    هر لحظه صدهزار اتفاق هست!

    اين آرزوي كوچك ما نيز

    يك رويداد ساده است

    من خود،درست و راست،نمي دانمش كه چيست

    يك اشتياق پاك؟

    يك آرمان شيرين؟

    يك هاله مقدس؟

    يك عشق تابناك؟

    از نوع نامكرر"يك نكته بيش نيست"

    در بين صدهزار هزار اتفاق،گم!

    دنيا به هم نمي خورد اي مردم!

    بعد از هزار مرحله دوري

    بعد از هزار سال صبوري!

    اين يك زياده خواهي نيست

    اين نيست يك توقع بي جا!

    اين نيست يك هوس

    اين آخرين تضرع يك عاشق است و بس:

    باري اگر به سينه دلي داريد

    اين آرزوي ساده ما را بر آريد

    ما را به هم ببخشيد.

    ما را براي هم بگذاريد.

    در اين لحظه هاي مانده به جا،از حيات ما.

    ما را به يكديگر بسپاريد!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 15 از 53 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/