صفحه 15 از 57 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #141
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در برابر خدا
    از تنگناي محبس تاريكي
    از منجلاب تيره ي اين دنيا
    بانگ پراز نياز مرا بشنو
    اه اي خداي قادر بي همتا

    يك دم زگرد پيكر من بشكاف
    بشكاف اين حجاب سياهي را
    شايد درون سينه ي من بيني
    اين مايه ي گناه و تباهي را

    دل نيست اين دلي كه به من دادي
    در خون تپيده، اه، رهايش كن
    يا خالي ازهوا وهوس دارش
    يا پايبند مهر و وفايش كن

    تنها تو اگهي و تو مي داني
    اسرار ان خطاي نخستين را
    تنها تو قادري كه ببخشايي
    بر روح من،صفاي نخستين را

    اه اي خدا چگونه تو را گويم
    كز جسم خويش خسته و بيزارم
    هر شب بر استان جلال تو
    گويي اميد جسم دگر دارم

    از ديدگان روشن مكن بستان
    شوق به سوي غير دويدن را
    لطفي كن اي خدا و بياموزش
    از برق چشم غير رميدن را

    عشقي به من بده كه مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    ياري به من بده كه در او بينم
    يك گوشه از صفاي سرشت تو

    يك شب زلوح خاطر من بزادي
    تصوير عشق و نقش فريبش را
    خواهم به انتقام جفا كاري
    در عشق تازه فتح رقيبش را

    اه اي خدا كه دست تواناييست
    بنيان نهاده عالم هستي را
    بنماي روي و از دل من بستان
    شوق گناه ونفس پرستي را

    راضي مشو كه بنده نا چيزي
    عاصي شود به غير تو روي اورد
    راضي مشو كه سيل سركش را
    در پاي جام باده فروبارد

    از تنگناي محبس تاريكي
    از منجلاب تيره ي اين دنيا
    بانگ پراز نياز مرا بشنو
    اه اي خداي قادر بي همتا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #142
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گريز و درد
    رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
    راهی بجز گريز برايم نمانده بود
    اين عشق آتشين پر از درد بی اميد
    در وادی گناه و جنونم كشانده بود
    رفتم، كه داغ بوسه پر حسرت ترا
    با اشك های ديده ز لب شستشو دهم
    رفتم كه ناتمام بمانم در اين سرود
    رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم
    رفتم مگو، مگو، كه چرا رفت، ننگ بود
    عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما
    از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
    بيرون فتاده بود به يكباره راز ما
    رفتم كه گم شوم چو يكی قطره اشك گرم
    در لابلای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم، كه در سياهی يك گور بی نشان
    فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگی
    من از دو چشم روشن و گريان گريختم
    از خنده های وحشی توفان گريختم
    از بستر وصال به آغوش سرد هجر
    آزرده از ملامت وجدان گريختم
    ای سينه در حرارت سوزان خود بسوز
    ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير
    می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم
    مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسير
    روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خويش
    در دامن سكوت به تلخی گريستم
    نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها
    ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #143
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    انتقام
    باز كن از سر گيسويم بند
    پند بس كن، كه نمی گيرم پند
    در اميد عبثی دل بستن
    تو بگو تا به كی آخر، تا چند
    از تنم جامه برون آر و بنوش
    شهد سوزنده لب هايم را
    تا به كی در عطشی دردآلود
    به سر آرم همه شب هايم را
    خوب دانم كه مرا برده ز ياد
    من هم از دل بكنم بنيادش
    باده ای، ای كه ز من بی خبری
    باده ای تا ببرم از يادش
    شايد از روزنه چشمی شوخ
    برق عشقی به دلش تافته است
    من اگر تازه و زيبا بودم
    او زمن تازه تری يافته است
    شايد از كام زنی نوشيده است
    گرمی و عطر نفس های مرا
    دل به او داده و برده است ز ياد
    عشق عصيانی و زيبای مرا
    گر تو دانی و جز اينست، بگو
    پس چه شد نامه، چه شد پيغامش
    خوب دانم كه مرا برده ز ياد
    زآنكه شيرين شده از من كامش
    منشين غافل و سنگين و خموش
    زنی امشب ز تو می جويد كام
    در تمنای تن و آغوشی است
    تا نهد پای هوس بر سر نام
    عشق توفانی بگذشته او
    در دلش ناله كنان می ميرد
    چون غريقی است كه با دست نياز
    دامن عشق ترا می گيرد
    دست پيش آر و در آغوشش گير
    اين لبش، اين لب گرمش ای مرد
    اين سر و سينه سوزنده او
    اين تنش، اين تن نرمش، ای مرد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #144
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ديو شب
    لای لای، ای پسر كوچك من
    ديده بربند، كه شب آمده است
    ديده بربند، كه اين ديو سياه
    خون به كف خنده به لب آمده است
    سر به دامان من خسته گذار
    گوش كن بانگ قدم هايش را
    كمر نارون پير شكست
    تا كه بگذاشت بر آن پايش را
    آه، بگذار كه بر پنجره ها
    پرده ها را بكشم سرتاسر
    با دو صد چشم پر از آتش و خون
    می كشد دم به دم از پنجره سر
    از شرار نفسش بود كه سوخت
    مرد چوپان به دل دشت خموش
    وای، آرام كه اين زنگی مست
    پشت در داده به آوای تو گوش
    يادم آيد كه چو طفلی شيطان
    مادر خسته خود را آزرد
    ديو شب از دل تاريكی ها
    بی خبر آمد و طفلك را برد
    شيشه پنجره ها می لرزيد
    تا كه او نعره زنان می آمد
    بانگ سر داده كه كو آن كودك
    گوش كن، پنجه به در می سايد
    نه برو، دور شو ای بد سيرت
    دور شو از رخ تو بيزارم
    كی توانی بربائيش از من
    تا كه من در بر او بيدارم
    ناگهان خاموشی خانه شكست
    ديو شب بانگ برآورد كه آه
    بس كن ای زن كه نترسم از تو
    دامنت رنگ گناهست، گناه
    ديوم اما تو ز من ديوتری
    مادر و دامن ننگ آلوده
    آه، بردار سرش از دامن
    طفلك پاك كجا آسوده
    بانگ می ميرد و در آتش درد
    می گدازد دل چون آهن من
    می كنم ناله كه كامی، كامی
    وای بردار سر از دامن من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #145
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    عصيان
    به لب هايم مزن قفل خموشی
    كه در دل قصه ئی ناگفته دارم
    ز پايم باز كن بند گران را
    كزين سودا دلی آشفته دارم
    بيا ای مرد، ای موجود خودخواه
    بيا بگشای درهای قفس را
    اگر عمری به زندانم كشيدی
    رها كن ديگرم اين يك نفس را
    منم آن مرغ، آن مرغی كه ديريست
    به سر انديشه پرواز دارم
    سرودم ناله شد در سينه تنگ
    به حسرت ها سر آمد روزگارم
    بلب هايم مزن قفل خموشی
    كه من بايد بگويم راز خود را
    به گوش مردم عالم رسانم
    طنين آتشين آواز خود را
    بيا بگشای در تا پر گشايم
    بسوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاريم پرواز كردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر
    لبم با بوسه شيرينش از تو
    تنم با بوي عطر آگينش از تو
    نگاهم با شررهای نهانش
    دلم با ناله خونينش از تو
    ولی ای مرد، ای موجود خودخواه
    مگو ننگ است اين شعر تو ننگ است
    بر آن شوريده حالان هيچ دانی
    فضای اين قفس تنگ است، تنگ است
    مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
    از اين ننگ و گنه پيمانه ای ده
    بهشت و حور و آب كوثر از تو
    مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
    كتابی، خلوتی، شعری، سكوتی
    مرا مستی و سكر زندگانيست
    چه غم گر در بهشتی ره ندارم
    كه در قلبم بهشتی جاودانی است
    شبانگاهان كه مه می رقصد آرام
    ميان آسمان گنگ و خاموش
    تو در خوابی و من مست هوس ها
    تن مهتاب را گيرم در آغوش
    نسيم از من هزاران بوسه بگرفت
    هزاران بوسه بخشيدم به خورشيد
    در آن زندان كه زندانبان تو بودی
    شبی بنيادم از يك بوسه لرزيد
    بدور افكن حديث نام، ای مرد
    كه ننگم لذتی مستانه داده
    مرا می بخشد آن پروردگاری
    كه شاعر را، دلی ديوانه داده
    بيا بگشای در، تا پرگشايم
    بسوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاريم پرواز كردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #146
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شراب و خون
    نيست ياری تا بگويم راز خويش
    ناله پنهان كرده ام در ساز خويش
    چنگ اندوهم، خدا را، زخمه ای
    زخمه ای، تا بركشم آواز خويش
    بر لبانم قفل خاموشي زدم
    با كليدی آشنا بازش كنيد
    كودك دل رنجه دست جفاست
    با سر انگشت وفا نازش كنيد
    پر كن اين پيمانه را ای هم نفس
    پر كن اين پيمانه را از خون او
    مست مستم كن چنان كز شور می
    بازگويم قصه افسون او
    رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
    رنگ چشمش كی مرا پابند كرد
    آتشی كز ديدگانش سركشيد
    اين دل ديوانه را دربند كرد
    از لبانش كی نشان دارم به جان
    جز شرار بوسه های دلنشين
    بر تنم كی مانده از او يادگار
    جز فشار بازوان آهنين
    من چه مي دانم سر انگشتش چه كرد
    در ميان خرمن گيسوی من
    آنقدر دانم كه اين آشفتگی
    زان سبب افتاده اندر موی من
    آتشی شد بر دل و جانم گرفت
    راهزن شد راه ايمانم گرفت
    رفته بود از دست من دامان صبر
    چون ز پا افتادم آسانم گرفت
    گم شدم در پهنه صحرای عشق
    در شبی چون چهره بختم سياه
    ناگهان بی آنكه بتوانم گريخت
    بر سرم باريد باران گناه
    مست بودم، مست عشق و مست ناز
    مردی آمد قلب سنگم را ربود
    بسكه رنجم داد و لذت دادمش
    ترك او كردم، چه می دانم كه بود
    مستيم از سر پريد، ای همنفس
    بار ديگر پر كن اين پيمانه را
    خون بده، خون دل آن خود پرست
    تا بپايان آرم اين افسانه را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #147
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پرنده مردنی است

    دلم گرفته است...
    دلم گرفته است...
    به ایوان میروم و انگشتانم را...
    بر پوست کشیده شب میکشم...
    ----------------------------------------------------------
    چراغ های رابطه تاریکند...
    چراغ های رابطه تاریکند...
    کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد...
    کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد...
    پرواز را به خاطر بسپار...
    پرنده مردنیست
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #148
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ديدار تلخ
    به زمين می زنی و می شكنی
    عاقبت شيشه اميدی را
    سخت مغروری و می سازی سرد
    در دلی، آتش جاويدی را
    ديدمت، وای چه ديداری وای
    اين چه ديدار دلازاری بود
    بی گمان برده ای از ياد آن عهد
    كه مرا با تو سر و كاری بود
    ديدمت، وای چه ديداری وای
    نه نگاهی، نه لب پرنوشی
    نه شرار نفس پر هوسی
    نه فشار بدن و آغوشی
    اين چه عشقی است كه در دل دارم
    می گريزی ز من و در طلبت
    من از اين عشق چه حاصل دارم
    باز هم كوشش باطل دارم
    باز لب های عطش كرده من
    لب سوزان ترا می جويد
    می تپد قلبم و با هر تپشی
    قصه عشق ترا می گويد
    بخت اگر از تو جدايم كرده
    می گشايم گره از بخت، چه باك
    ترسم اين عشق سرانجام مرا
    بكشد تا به سرپرده خاك
    خلوت خالي و خاموش مرا
    تو پر از خاطره كردی، ای مرد
    شعر من شعله احساس منست
    تو مرا شاعره كردی، ای مرد
    آتش عشق به چشمت يكدم
    جلوه ئی كرد و سرابی گرديد
    تا مرا واله و بی سامان ديد
    نقش افتاده بر آبی گرديد
    در دلم آرزوئی بود كه مرد
    لب جانبخش ترا بوسيدن
    بوسه جان داد بروی لب من
    ديدمت، ليك دريغ از ديدن
    سينه ای، تا كه بر آن سر بنهم
    دامنی تا كه بر آن ريزم اشك
    آه، ای آنكه غم عشقت نيست
    می برم بر تو و بر قلبت رشك
    به زمين می زنی و می شكنی
    عاقبت شيشه اميدی را
    سخت مغروری و می سازی سرد
    در دل، آتش جاويدی را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  16. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #149
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پاییز
    از چهره طبیعت افسونکار
    بر بسته ام دو چشم پر از غم را
    تا ننگرد نگاه تب آلودم
    این جلوه های حسرت و ماتم را
    پاییز ای مسافر خک آلوده
    در دامنت چه چیز نهان داری
    جز برگهای مرده و خشکیده
    دیگر چه ثروتی به جهان داری
    جز غم چه میدهد به دل شاعر
    سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
    جز سردی و ملال چه میبخشد
    بر جان دردمند من آغوشت ؟
    در دامن سکوت غم افزایت
    اندوه خفته می دهد آزارم
    آن آرزوی گمشده می رقصد
    در پرده های مبهم پندارم
    پاییز ای سرود خیال انگیز
    پاییز ای ترانه محنت بار
    پاییز ای تبسم افسرده
    بر چهره طبیعت افسونکار
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  18. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #150
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حسرت
    از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
    بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
    دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
    رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
    دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
    دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
    دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
    یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
    یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
    لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
    خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
    لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
    افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
    پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
    آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
    هر قصه ایی که ز عشق خواندی
    به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
    دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
    آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
    با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
    می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
    ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
    بر سینه پر آتش خود می فشارمت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  20. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 15 از 57 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/