صفحه 15 از 43 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که می با تو خورد عربده کرد

    هر که روی تو دید عشق آورد


    زهر اگر در مذاق من ریزی

    با تو همچون شکر بشاید خورد


    آفرین خدای بر پدری

    که تو فرزند نازنین پرورد


    لایق خدمت تو نیست بساط

    روی باید در این قدم گسترد


    خواستم گفت خاک پای توام

    عقلم اندر زمان نصیحت کرد


    گفت در راه دوست خاک مباش

    نه که بر دامنش نشیند گرد


    دشمنان در مخالفت گرمند

    و آتش ما بدین نگردد سرد


    مرد عشق ار ز پیش تیر بلا

    روی درهم کشد مخوانش مرد


    هر که را برگ بی مرادی نیست

    گو برو گرد کوی عشق مگرد


    سعدیا صاف وصل اگر ندهند

    ما و دردی کشان مجلس درد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

    ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد


    ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

    پیغام وصل جانان پیوند روح دارد


    سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

    فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد


    باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را

    ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد


    هم عارفان عاشق دانند حال مسکین

    گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد


    زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین

    بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد


    پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی

    گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد


    مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق

    در روز تیرباران باید که سر نخارد


    بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی

    الا دمی که یاری با همدمی برآرد


    دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت

    کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

    که عیش خلوت بی او کدورتی دارد


    که را مجال سخن گفتنست به حضرت او

    مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد


    ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

    که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد


    مرا که گفت دل از یار مهربان بردار

    به اعتماد صبوری که شوق نگذارد


    که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود

    مرا تمام یقین شد که سهو پندارد


    حرام باد بر آن کس نشست با معشوق

    که از سر همه برخاستن نمی‌یارد


    درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق

    که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد


    به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار

    کس این کند که دل دوستان بیازارد


    بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی

    نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد


    حکایت شب هجران که بازداند گفت

    مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد

    هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد


    روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر

    کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد


    من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم

    هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد


    عمر گویندم که ضایع می‌کنی با خوبرویان

    وان که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد


    هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی

    بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد


    عشق و مستوری نباشد پای گو در دامن آور

    کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد


    گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم

    عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد


    باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند

    تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد


    آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت

    چند خواهی گفت سعدی طیبات آخر ندارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    کس این کند که دل از یار خویش بردارد

    مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد


    که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق

    دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد


    اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

    که از صفای درون با یکی نظر دارد


    هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود

    کجاست مرد که با ما سر سفر دارد


    گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر

    نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد


    و گر بهشت مصور کنند عارف را

    به غیر دوست نشاید که دیده بردارد


    از آن متاع که در پای دوستان ریزند

    مرا سریست ندانم که او چه سر دارد


    دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

    چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد


    عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

    کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد


    نظر به روی تو انداختن حرامش باد

    که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد

    اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد


    تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش

    ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد


    تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب

    به خواب درنرود پادشا چه غم دارد


    خطاست این که دل دوستان بیازاری

    ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد


    امیر خوبان آخر گدای خیل توایم

    جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد


    بکی العذول علی ماجری لا جفانی

    رفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد


    هزار دشمن اگر در قفاست عارف را

    چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد


    قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفتست

    تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد


    بلای عشق عظیمست لاابالی را

    چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد


    جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را

    که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد

    جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد


    مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید

    به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد


    کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی

    مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد


    برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را

    به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد


    محبت با کسی دارم کز او باخود نمی‌آیم

    چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد


    نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی

    دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد


    به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد

    محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد


    خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی

    به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد


    یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی

    چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد


    چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش

    به تنها ملک می‌راند که منظوری نهان دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مگر نسیم سحر بوی یار من دارد

    که راحت دل امیدوار من دارد


    به پای سرو درافتاده‌اند لاله و گل

    مگر شمایل قد نگار من دارد


    نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق

    زمام خاطر بی‌اختیار من دارد


    گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو

    طراوت گل و بوی بهار من دارد


    دگر سر من و بالین عافیت هیهات

    بدین هوس که سر خاکسار من دارد


    به هرزه در سر او روزگار کردم و او

    فراغت از من و از روزگار من دارد


    مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب

    کدام دامن همت غبار من دارد


    به زیر بار تو سعدی چو خر به گل درماند

    دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ز من مپرس که در دست او دلت چونست

    ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست


    و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر

    که اندرون جراحت رسیدگان چونست


    به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

    فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست


    خیال روی کسی در سرست هر کس را

    مرا خیال کسی کز خیال بیرونست


    خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی

    که بامداد به روی تو فال میمونست


    چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست

    به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست


    اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد

    مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست


    نه پادشاه منادی ز دست می مخورید

    بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست


    کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد

    از آب دیده تو گویی کنار جیحونست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    با همه مهر و با منش کینست

    چه کنم حظ بخت من اینست


    شاید ای نفس تا دگر نکنی

    پنجه با ساعدی که سیمینست


    ننهد پای تا نبیند جای

    هر که را چشم مصلحت بینست


    مثل زیرکان و چنبر عشق

    طفل نادان و مار رنگینست


    دردمند فراق سر ننهد

    مگر آن شب که گور بالینست


    گریه گو بر هلاک من مکنید

    که نه این نوبت نخستینست


    لازمست احتمال چندین جور

    که محبت هزار چندینست


    گر هزارم جواب تلخ دهی

    اعتقاد من آن که شیرینست


    مرد اگر شیر در کمند آرد

    چون کمندش گرفت مسکینست


    سعدیا تن به نیستی درده

    چاره با سخت بازوان اینست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 15 از 43 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/