زياريان
يكي ديگر از حكومتهاي ناشناخته براي ما حكومت زياريان است كه شايد كمتر كسي بتواند
از اين حكومت اطلاعاتي داشته باشد اينجا به بررسي اين حكومت ميپردازيم
نظرات و انتقادات
با تشكر
زياريان
يكي ديگر از حكومتهاي ناشناخته براي ما حكومت زياريان است كه شايد كمتر كسي بتواند
از اين حكومت اطلاعاتي داشته باشد اينجا به بررسي اين حكومت ميپردازيم
نظرات و انتقادات
با تشكر
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
زياريان اطلاعات اوليه
زیاریان (یا آل زیار) و بوییان دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در غرب و مرکز ایران دو سلسله دیلمی به نام آل زیار ( ۳۲۰ ه.ق. ) و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاستهاند نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمی نام قوم و گویشی در منطقه کوهستانی گيلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آنها چارهای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانوادههای از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانوادهها به نام دیلمیان شهرت یافتهاست.
سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و درههای صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان ( خسرو اول ۵۷۹ – ۵۳۱ م. ) تا مدتها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.
بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد ) باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندانهای قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی میکردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروههای از عراب طرفدار خاندان علی و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانوادهها قرار گرفتند. چنانکه وقتی « داعی کبیر » حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .
مرد آویج
مسئله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان ،طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان و خراسان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( ۳۱۶ ه.ق. ). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف (کرهرود) و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( ۳۱۹ ه.ق. ). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر میگردانم " (تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ۲۵۹ ) و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت. به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. ( ۳۲۳ ه.ق. ).
وشمگیر
بعد از مرد آویچ، جمعی از یاران او برادرش «وشمگیر» را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایتهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( ۳۲۳ تا ۳۵۷ ه.ق.). جنگهای او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه میشد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم ۳۵۷ ه.ق.). بهستون (بیستون) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس – بعد از مرگ برادر – به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( ۳۷۱ ه.ق.). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در ۴۰۳ ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای ۴۳۵ ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست مییافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه میدادند.
شاهان زیاری
مرداویج زیاری • وشمگیر • بیستون پسر وشمگیر • قابوس پسر وشمگیر • منوچهر پسر قابوس • انوشیروان پسر منوچهر •
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
مردآویج یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران بشمار میرود. وی حدود یکقرن پس از سرکوبی جنبشهای ایرانیان نظیر جنبش سرخ جامگان و جنبش سپیدجامگان، فرماندهی تیرههای گیل و دیلم را بدست گرفت و با در هم شکستن قشون المقتدر، خلیفه عباسی، فرمانروایی دودمان ایرانی زیار را از طبرستان در شمال تا خوزستان در جنوب برپا ساخت.
مردآویج در پی گشودن اصفهان دستور داد، تاج و تخت زرین پادشاهی برای وی ساخته شود و خواستار شد که تاج پادشاهی وی همانند تاج خسرو انوشیروان، شاهنشاه ایران ساسانی باشد. مردآویج همچنین فرمان داد تا تختگاه تیسفون یا همان ساختمان معروف به طاق کسری برای برگزاری جشن پادشاهی وی به شکل نخست خود بازسازی شود. کار دیگر مردآویج تلاش وی برای برپایی پرشکوه جشن سده بود.
پس از پایان دوران فرمانروایی ساسانیان که نزدیک به پانصد سال بود، سرداران ایرانی بسیاری کوشیدند تا آزادی ایران را بدست آورند و دین زرتشت را دگرباره برپا سازند. در این میان، مردآویج از سرداران و چه بسا از فرمانروایانی بشمار میرود که توانست به این هدف بسیار نزدیک شود.
تصویر وی نظیر حکایت سایر سرداران آزادیخواه ایرانی در چند قرن اولیه پس از ساسانیان، بدست مورخین متعصب مخدوش شده است.
مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلی، بنیادگذار سلسله زیاری در سده چهارم هجری / دهم میلادی است. وی پایههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروایانش میان سالهای۶۱۳ تا ۴۷۰ هجری/ ۹۲۸ تا ۱۰۷۷ میلادی بر بخشهایی از سرزمینهای گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخههای دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ایرانی، حدود دو سده بر ایران فرمانروایی کردند. دو سدهای که به سان پلی عصر چیرهگی اعراب را به حکومت ترکان پیوند میداد، در تاریخ ایران جنبشهای استقلالخواهی این حکومتهای محلی ارزشی ویژه دارد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
زندگی نامه
از اوائل زندگی مرداویج اطلاعات روشنی در دست نیست. تبار وی از سوی پدر به فرمانروایان گیلان و از جانب مادر به اسپهبدان رویان میرسد، گویا وردانشاه جد مرداویج در میان گیلها از قدرت بسیاری برخوردار بودهاست. زیاریان همانند دیگر خاندانهای ایرانی، تبار خود را به شاهنشاهان پیش از اسلام میرساندند و بر این ادعا بودند که نوادهگان ارغش فرهادان، شاه گیلانند.
زیار پدر مرداویج دوران فرمانروایی او را درک کرده و سالها پس از کشته شدن مرداویج در محرم ۳۳۷ هجری/ ژوئیه ۹۴۸ میلادی درگذشتهاست. آغاز شهرت مرداویج در سالهای نخست فرمانروایی نصربن احمد سامانی (۳۰۱-۳۳۰/۹۱۳-۹۴۲) بود. وی ابتدا در خدمت قراتکین، یکی از امیران احمدبن اسماعیل و نصربن احمد در خراسان به سر میبرد. سپس به خدمت اسفاربن شیرویه درآمد و بعدها سپهسالار وی شد. اسفار، نخست در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسید. بنابه رای ابواسحاق صابی پس از آنکه حسن بن قاسم داعی، هروسندان بن تیرداد، شاه گیلانیان را (که دایی مرداویج بود) به همراه شش تن دیگر از بزرگان گیل و دیلم به قتل رسانید، بزرگان دیلم بر داعی شوریدند و اسفاربن شیرویه را به ریاست خویش برگزیدند و به اطاعت فرمانروای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر حسنبن قاسم یاری خواستند. با کشته شدن سران دیلم کار داعی آشفته شد و از گرگان به طبرستان رفت، سپس به ماکان بن کاکی پیوست. اسفار پس از کسب قدرت همانند دیگر رهبران دیلمی از علویان روی گردانید و علیه حسن بن قاسم داعی و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت. سرانجام اسفار داعی را در دروازه آمل شکست دادو داعی در این نبرد به قتل رسید. با کشته شدن او، اسفار بر طبرستان و دیلم دست یافت و در سال ۳۱۵ هجری/۹۲۷ میلادی به یاری سپاهیان سامانی آهنگ گرگان کرد و بر آن نواحی چیره شد و مرداویج را به فرماندهی سپاه خویش برگزید، بدین سان کار مرداویج بالا گرفت.
اسفار، پس از چندی، مرداویج را به یاری مهدیبن خسرو فیروز که در نبردی از محمدبنمسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمدبنمسافر را در محاصره گرفت و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد در حال محاصره به مرداویج پیام داد و او را از بیدادگریهای اسفار آگاه ساخت و ستمهای او را در شهر قزوین یاداور شد. بنابه رای مسعودی (۳۴۶/۹۵۷) اسفار نماز را مردود شمرد و مساجد را تخریب کرد و حتا به فرمان او مؤذنی را هنگام اذان از بالا به زیر انداختند. محمدبنمسافر همچنین از مرداویج درخواست کرد که به یاری سپاهیان او، لشکریان اسفار را از دم تیغ بگذراند و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفت، آنگاه به سران سپاه اسفار نامه نوشت و مقصود خود را بر آنان آشکار ساخت و به یاری محمدبنمسافر به جانب اسفار برتاخت.
سرانجام اسفار در حدود ۳۱۹ هجری/ ۹۳۱ میلادی به قتل رسیدو مرداویج بر سرزمینهای زیر فرمان وی یعنی ری، قزوین، ابهر، گرگان و طبرستان چیره شد. مرداویج پس از این پیروزی ماکان بن کاکی را شکست داد و سرزمینهای زیر سلطه او را نیز ضمیمه متصرفات خود کرد. اگرچه ماکان با کمک متحدانش دوبار کوشید تا طبرستان را بازستاند، اما موفق نشد و شکست خورد و به خراسان پناهنده شد. بنابر نظر نویسنده لبالتواریخ ماکان به دست قرمطیان کشته شد. در اتعاظ الحنفا آمدهاست که قرمطیان پس از کشته شدن اسفار به اوج قدرت و شکوفایی خود رسیدند، درحالی که بغدادی و خواجه نظامالملک مینویسند: هنگامی که که ابوحاتم رازی فرمانروای اسماعیلیان و قرمطیان شد، اسفاربنشیرویه و مرداویج زیر نفوذ او قرار گرفتند و مدتی بر آیین اسماعیلیان ماندند.
کشاکش مردآویج با خلیفه
مرداویج خواهرزاده خود ابوالکرادیس را با لشکر بسیار به فتح همدان گسیل داشت. حکومت همدان از طرف خلیفه به ابوعبدالله محمدبن خلف واگذار شده بود و او عدهای از لشکریان خلیفه را در اختیار داشت. در نبردی که میان این دو نیرو درگرفت مردم همدان به سبب ناخرسندی از سپاه گیل و دیلم به یاری عامل خلیفه شتافتند، در نتیجه سپاه مرداویج شکست خورد و خواهرزاده او همراه چهارهزار تن دیگر به قتل رسیدند. پس از کشته شدن ابوالکرادیس بازمانده سپاه مرداویج بازگشتند. وی برای انتقام از مردم ری با سپاهی عازم همدان شد و آنجا را به تصرف درآورد و گروه بیشماری را به سبب کمک به نماینده خلیفه کشت. بنابه روایت مسعودی، در نخستین روز نبرد در حدود چهل هزار مرد کشته شدند. کشتار سه روز به درازا کشید و شهر نیز تاراج گشت. مرداویج پس از گشوده شدن شهر، خون مردم را مباح کرد و به زنانشان دست یازید و هرکه را در شهر بود نابود کرد. تاجایی که گفتهاند فرمان داد تا بند پاجامه هر یک از کشتههای دیلمی را بردارند و سیهزار بند پاجامه گرد آمد. فریاد این بیداد به بغداد رسید و مقتدر، خلیفه عباسی در سال ۳۱۹ هجری/۹۳۱ میلادی سپاهی به فرماندهی هارون بن غریب به جنگ مرداویج فرستاد، ولی این سپاهیان در محلی میان قزوین و همدان شکست خوردند.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
سرانجام مردآویج
درباره انگیزه کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی بیان شدهاست. کاملترین شرح ازآن نویسنده تجاربالامم است. ابوعلی مسکویه میگوید: او ترکان را خوار میشمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را مینواخت و برعکس به غلامان ترک سخت میگرفت. ابوعلی مسکویه شرح مارجرا را آنسان که از استادش ابوالفضلبن عمید شنیده بود نقل میکند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت میشدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمهای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر انان خشمناک شد و به فرمان وی انان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او همآواز شدند. هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه میبرد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حملهور شده و او را به قتل رسانیدند.
در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمدهاست. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هممیهنان و ویژهگان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و درنتیجه دیلمیان از او گلهمند شدند، او در پاسخ میگفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آوردهام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژهگان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او همداستان شدند و او را در گرمابه کشتند.
داستان خاکسپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمتگزاران و دولتمردان مرداویج بود چنین یاد کردهاست: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوشتر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او میگفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. میگفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمانروا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش اینچنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند. کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورشهای محلی ترکان و پیشدرآمد چیرهگی ایشان بر آذربایجان بود. آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام ملحد کشتند. بنابر نظر صولی میتوان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسأله اجتماعی بودهاست، مسعودی نیز تایید میکند که هنگامی که مرداویج میخواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هردو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم میدانند. اینان و دو تن از غلامان او بجکم و توزون را نام میبرند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درامدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند. هم اکنون پس از سالها به دلیل محبوبیت مرد آویج زیاری در میان ایرانیان و برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره این بزرگمرد ایران زمین، پس از قرنها برخی از ایرانیان نام فرزندان خود را به این اسم میخوانند و حتی بسیاری از شهرها محله هائی به اسم مردآویج را بر تارک خود دارند که در این زمینه، محله مردآویج اصفهان بسیار مشهور است. از جمله اسامی متفکرینی که به این نام معروف است پرفسور جوان، مردآویج بابائی میباشد که در زمینه علوم سیاسی و خصوصا تاریخ سیاسی ایران صاحب نظر هستند و کتاب مرد آویج زیاری و خلافت اسلامی به زبان انگلیسی از اثار مشهوراو میباشد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
وُشمگیر پسر زیار دومین فرمانروای آل زیار است که پس از کشته شدن برادرش مرداویج به حکومت رسید. وی پیش از آن از جانب برادرش فرمانروای ری بود. وشمگیر پس از بر تخت نشستن دچار درگیری با سامانیان و بوییان شد. در این درگیریها و نبردها سرزمینهای ری، گرگان و اصفهان از دست او بیرون رفت و تنها مازندران برای وی باقی ماند. وشمگیر از سامانیان درخواست کرد که او را کمک کنند تا با آل بویه بجنگد ولی سامانیان درخواست او را نپذیرفتند و او خود نیز نتوانست کاری از پیش برد. وی در سال ۳۵۶ هجری درگذشت و پسرش بیستون به جای او نشست.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ابومنصور بیستون بن وشمگیر ملقب به ظهیرالدوله سومین فرمانروای زیاری بود که پس ار مرگ پدرش وشمگیر در سال ۳۵۶ هجری به این مقام رسید. او در دوران فرمانرواییش مانند پدر خود به زدوخورد با آل بویه پرداخت ولی او نیز نتوانست کاری از پیش برد و در آخر با آنان از در آشتی درآمد. بیستون در سال ۳۶۶ مرد و برادرش قابوس جانشین وی شد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
قابوس
نمایی از برج قابوس وشمگیر
ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار ملقب به شمس المعالی، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس.
'ابوالحسن قابوس بن وشمگير بن زيار ديلمى ملقب به شمس المعالى، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس بود، صاحب جرجان و طبرستان. پدرش وشمگير بود. اولين پادشاه ديلم ليلى بن نعمان بود كه در ايام نصر بن احمد سامانى بر نيشابور مستولى گرديد. پس از او اسفار بن شيرويه به حكومت رسيد.
زندگی
در ۳۶۷ ه.ق. پس از برادرش بیستون در گرگان(جرجان) به تخت نشست. در همین سال رکنالدوله فرمانروای آلبویه نیز درگذشت و سرزمینهای تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله و مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آنها جنگ درگرفت. فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس که شوهرخالهٔ او بود پناه برد. عضدالدوله و مویدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد. قابوس نپذیرفت و عضدالدوله به طبرستان و گرگان لشکرکشی کرد اما قابوس تاب مقاومت نداشت و در جنگی کوتاهمدت در نزدیکی استرآباد شکست خورد و در ۳۷۱ ه.ق. پس از چهار سال حکمرانی از حکومت معزول و با فخرالدوله به خراسان گریختند. قابوس نزدیک به ۱۸ سال(۳۷۱ - ۳۸۸) از حکومت محروم بود و در خراسان در پناه سامانیان زندگی میکرد. در تحولات بعدی و با مرگ عضدالدوله و سپس فخرالدوله و ضعیف شدن حکومت آل بویه او با کمک یاران دیلمی و طبری خود به گرگان حمله کرد و توانست گرگان را از آلبویه پس بگیرد و در ۳۸۸ ه.ق. دوباره به تخت نشیند. او تا سال ۴۰۳ ه.ق. حکومت کرد و دامنه متصرفات خود را از سوی مغرب گسترش داد.
در سال ۴۰۳ ه.ق. قابوس پردهدار مخصوص خود را که مردی بیآزار و محبوب لشکر بود کشت. لشکریان به خاطر این کار او شورش کرده او را به زندان انداختند و کشتند.
هنر و منش
قابوس وشمگیر از سویی ادیب و خوشنویس بود و در نظم و نثر به عربی و فارسی سرآمد روزگار خود بود اما از سوی دیگر بسیار خشن و سنگدل بود. لغتنامه دهخدا در باره او نوشته است: «قابوس مردی درشتخو و بیرحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن میداد و به اندک سوءظنی دست به قتل هر بیگناهی میزد، و بهمین علت جمعی بسیار بدست او کشته شدند و کینهٔ او در سینهٔ غالب سران لشکری جا گرفت.»[۱] و در چند سطر پایینتر مینویسد:«قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضلدوست و خوشخط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس. در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری میزد و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.» [۲]»
در هر حال او از دانشمندان و ادبای عصر خود حمایت میکرد و ابوریحان بیرونی چند سال را در دربار او گذراند و کتاب معروف خود آثارالباقیه عن القرون الخالیه را در سال ۳۹۰ ه.ق. در گرگان(جرجان) نوشت و به قابوس تقدیم کرد.
آثار
از او اشعار زیادی به جا نمانده است ولی نامههای او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمال البلاغه گردآوری کرده است و قسمتهایی از آن را محمدبن اسفندیار در تاریخ طبرستان نقل کرده است.
کار جهان
کار جهان سراسر آز است یا نیاز
من پیش دل نیارم آز و نیاز را من هشت چیز را ز جهان برگزیده ام
تا هم بدان گذارم عمر دراز را شعر و سرود و رود و می خوشگوار را
شطرنج و نَرد و صیدگه و یوز و باز را[۳] میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را
اسب و سلاح و خُود[۴] و دعا و نماز را[۵].
نصیب دل
شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن
پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن شش چیز دگر از آن نصیب دل من
عشق و غم و درد و رنج و تیمار و محن. [۶]
مقدمات و اسباب درگذشت
ابو سعد آبى در تاريخ خود گويد كه در ماه ربيع الآخر سال 403 بر سر زبانها افتاد كه قابوس مرده است و بعد از آن خبر رسيد كه نمرده بلكه از پادشاهى افتاده است. سبب آن بود كه در كشتن زياده روى میکرد و در تأديب و اقامه سياست مرزى نمىشناخت جز گردن زدن و كشتن. فرقى هم نمىكرد حتى اگر خويشاوند نزديك بود يا از خواص دولت. هيچ كس از افراد مردم از سران لشكرش شكايتى نمىكرد مگر اينكه آن سردار را مىكشت بى آنكه تحقيق كند كه آيا آنچه مىگويند راست است يا دروغ. لشكر و حاشيه از كردارهاى او به جان آمدند و بر جان خود بيمناك شدند. پس با يكديگر در نهان رأى زدند و سوگند خوردند كه او را به ناگاه فروگيرند. قابوس قلعهاى ساخته بود بس استوار به نام شمر آباد و در آن مىزيست و دست يافتن بدان دشوار بود. شبى به قلعه هجوم بردند ولى نتوانستند كارى کنند اما مىدانستند كه فردا اين راز گشوده خواهد شد و همه طعمه تيغ خواهند گشت.
پس شايع كردند كه قابوس مرده است. با اين خبر همه اسبها و قاطذهایش به غارت رفت و او نتوانست از آنجا كه بود بگريزد. ابو العباس غانمى را به همدستى با توطئه گران متهم نمود و فوراً كشت. سران لشكر فرزندش منوچهر را، كه در طبرستان بود، فراخواندند و گفتند اگر دير بيايد ديگرى را پادشاه میکنند. منوچهر فوراً آمد. اين خبر به قابوس رسيد و به ناچار با چند تن از آنان كه به او وفادار مانده بودند رهسپار بسطام شد ولى او را گرفتند و به يكى از قلعهها بردند.اکنون منوچهر پادشاه بود و او را فلك المعالى لقب دادند. پدرش شمس المعالى بود.
درگذشت
پس ازاین واقعه در ماه جمادى الثانی خبر وفات او رسيد و مجالس ختم بر پا شد. مرگ او در دژ جناشك واقع شد. جنازه او را به جرجان بردند و در مقبره عظيمى كه براى خود ساخته و اموال بسيار صرف آن كرده بود به خاك سپردند.
مشروح واقعه از این قرار است که چون قابوس مردى تندخو بود، لشكريانش از او دل آزرده شدند و با او دگرگون گشتند. قتل او را در چشم پسرش منوچهر بياراستند و گفتند كه او را در بند كن، اگر چنين نكنى او را خواهيم كشت. و اگر ما او را بكشيم بر جان خود از تو در امان نخواهيم بود و به ناچار تو را هم به او ملحق خواهيم كرد. منوچهر بر پدر حمله کرد و او را گرفت و بدون هيچ پوششى كه بتواند خود را از شدت سرما در امان دارد در قلعه حبس کرد. قابوس فرياد مىزد: چيزى به من دهيد هر چند جل اسبى باشد و همین طورفریاد میزد تا مرد. او در احكام نجوم، سرنوشت خود را ديده بود كه به دست فرزندش كشته مىشود. نخست پسر را در جايى دور از خود جاى داد و چون آثار فرمانبردارى را در او یافت او را به خود نزديك ساخت و اين سبب مرگش شد.
سپس منوچهر كسانى را كه به قتل پدرش توطئه كرده بودند اسیر کرد، شش نفر بودند، پنج نفر را كشت و ششمى به خراسان گريخت. محمود بن سبكتكين او را گرفت و نزد منوچهر فرستاد. علت این کار را از او پرسيدند. گفت: نمىخواهم مردم در كشتن پادشاهان دلير شوند. پس او نيز كشته شد.
منوچهر در سال 423 در گذشت. پسرش انوشيروان بن منوچهر جاى او را گرفت. انوشيروان در سال 435 بدرود حيات گفت و پسرش جستان بن انوشيروان به جاى او قرار گرفت.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ابومنصور منوچهر بن قابوس وشمگیر پنجمین فرمانروای زیاری بود(۴۰۳ تا ۴۲۰ ه.ق.). او پسر قابوس بود.
او در سال ۴۰۳ هجری پس از اینکه پدرش قابوس به دست سرداران خود اسیر و کشته شد، جای او را گرفت. جانشین منوچهر پسرش انوشیروان بود.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
بوییان
در این پست به سلسله بوییان میپردازیم در این سلسله که نردیک به زیاریان است بیشتر آشنا میشویم
حتما بخوانید
نظر و انتقاد
با تشکر
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)