صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 41011121314
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 140

موضوع: .:: اشعار و زندگینامه زنده یاد حسین پناهی ::.

  1. #131
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ساده دل

    دل ساده
    برگرد و در ازاي يك حبه كشك سياه شور
    گنجشك ها را
    از دور و بر شلتوك ها كيش كن
    كه قند شهر
    دروغي بيش نبوده است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #132
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    حسين پناهی، من تکه تکه از دست رفته ام

    images

    من تکه تکه از دست رفته ام...

    حسين پناهی، شاعر، نويسنده ، کارگردان و بازيگر سينما ، تلوزيون و تئاتر پرکشيد. اين خبر را در سايت حسين پاکدل خواندم، بهت زده ام.

    پناهی در شعری گفته بود که در مرداد می ميرد :

    "ما بدهکاريم
    به کسانی که صميمانه ز ما پرسيدند
    معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
    و نگفتيم
    چون که مرداد
    گور عشق گل خون رنگ دل ما بود . "

    او گفته بود که اول گم می شود و در حين گم گشتگی سفر، می خواهد که مقابل آينه دار و ندار خويش را مرور کند:

    "در انتهای هر سفر
    در آينه
    دار و ندار خويش را مرور می کنم
    اين خاک تيره اين زمين
    پاپوش پای خسته ام
    اين سقف کوتاه آسمان
    سرپوش چشم بسته ام
    اما خدای دل
    در آخرين سفر
    در آينه به جز دو بيکرانه ی کران
    به جز زمين و آسمان
    چيزی نمانده است
    گم گشته ام، کجا
    نديده ای مرا؟"

    او شاعر بازی ها بود، گويش و حرکاتی داشت سخت کودکانه. به قول خودش پاپتی ايلياتی بود که در هياهوی شهر، دست بند "نظر کردگی مادر بزرگ" را گم می کند، آنچنانی که راه حوزه علميه را نيز.

    "مادر بزرگ
    گم کرده ام در هياهوی شهر
    آن نظر بند سبز را
    که در کودکی بسته بودی به بازوی من
    در اولين حمله ناگهانی تاتار عشق
    خمره دلم بر ايوان سنگ و سنگ شکست
    دستم به دست دوست ماند
    پايم به پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانی ام"

    پناهی در جايی گفت که:« بعد از مرگم ديگران متوجه خواهند شد که چرا به بازی در نقش ها و گويش های کودکانه علاقه نشان می دهم و چرا اين لهجه را برای خود بر گزيده ام.»
    من حتم دارم که حسين پناهی وصيتی دارد، سرشار از فلسفه ی بال بال زدن های شاعری که «خاطرات کهکشان ها را مغشوش می کند».
    پناهی سکته نکرد، برق صاعقه ی کهکشان ها بود که در سرش خاموش شد.
    خانه اش در اين حوالی نبود که به دلتنگی از کنارش عبور کنم، فاصله هامان دريا تا درياست. ولی می دانم که پناهی کی پر کشيد. سه شنبه سيزدهم مرداد ماه به وقت سپيده دم ايران بود، تا ساعت دوازده نيمه شب با اقبال معتضدی شاعر از ايران و عباس معروفی در خانه هدايت نشسته بوديم و اشاره ای داشتم به نوشته ی حسين پاکدل، طبق معمول معروفی عزيز، ما را غرق يادهای شيرين اش کرده بود از دوست پاک دل اش.
    شب آسمان روشنی داشت و هوايی پاک، که گزمه رفتن را دلچسپ می نمود. ناگهان آسمان برقی زد. من آن موقع در جايی گرفتار آمده بودم که آسمان به جايم نعره می زد. حسين پناهی تو چرا پر کشيدی؟
    مرگ اينجاست! اينجاست که همه مرده می خواهنت!. اينجاست که غربت اندر غربت است.
    باور کن! «به سگ ها سوگند...». اقبال معتضدی می گفت:« روزی در خانه نبودم، پناهی آمده بود و سراغم را گرفته بود. کفش های غبار گرفته ای را بر رف ديده بود از پدرم خواسته بود که آنها را همراهش ببرد،"ابتکار پرسه هايش را». مگر نه اينکه کفش ها شناسنامه های سفر اند و نقشِ ِجای پای دوست بر آنها.
    به اندازه ی همه ی لک لک ها، از رفتنش دلگيرم.

    به خانه ی پاکدل برويم، او پر از خاطره های ناب است.

    "سپهر را من نيلگون شناختم.
    چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود.

    خدا کران بيکران شکوه پرستش من بود،

    و شيطان، اسطوره تنهايی انديشه های هولناک من.

    اولين دستی که خوشه اين انگور را چيد دست من بود.
    کفش ابتکار پرسه های من بود
    و چتر ابداع بی سامانيهايم...

    هندسه شطرنج سکوت من بود
    و رنگ تعبير دلتنگيهايم

    من اولين کسی هستم که
    در دايره صدای پرنده
    بر سرگردانی خود خنديده است

    هر چرخی که ميبينيد بر محور شراره شور عشق من ميچرخد

    آه را من به دريا آموختم"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #133
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پس اين ها همه اسمش زندگي است
    دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
    حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
    ما زنده ايم چون بيداريم
    ما زنده ايم چون مي خوابيم
    و رستگار و سعادتمنديم
    زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
    براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
    خوشبختيم زيرا هنوز صبح هامان آذين ملكوتي بانگ خروس هاست
    سرو ها مبلغين بي منت سر سبزي اند
    و شقايق ها پيام آوران آيه هاي سرخ عطر و آتش
    برگچه هاي پياز ترانه هاي طراوتند
    و فكر من
    واقعا فكر كن كه چه هولناك مي شد اگر از ميان آواها
    بانگ خروس رابر مي داشتند
    و همين طور ريگ ها
    و ماه
    و منظومه ها
    ما نيز بايد دوست بداريم ... آري بايد
    زيرا دوست داشتن خال با روح ماست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #134
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    کاج ها در بکر اند
    نیمکت کهنه باغ
    خاطرات دورش را
    در اولین بارش زمستانی
    از ذهن پک کرده است
    خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
    خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #135
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    چشم من و انجیر
    دیوونه کیه ؟
    عاقل کیه ؟
    جونور کامل کیه ؟
    واسطه نیار به عزتت خمارم
    حوصله هیچ کسی رو ندارم
    کفر نمی گم سئوال دارم
    یک تریلی محال دارم
    تازه داره حالیم میشه چیکارم
    می چرخم و می چرخونم سیّارم
    تازه دیدم حرف حسابت منم
    طلای نابت منم
    تازه دیدم که دل دارم بستمش !
    "راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
    "جوانه" نشکفته را "رستمش "
    "ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
    جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
    مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
    اون همه افسانه رو افسون ولش !!
    این دل پر خون ولش !
    دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
    تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
    خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
    دیوونه کیه ؟
    عاقل کیه ؟
    جونوور کامل کیه
    گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم !!
    چشم فرستادی برام
    تا ببینم
    که دیدم
    پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
    کنار این جوی روون نعناش چیه ؟
    این همه راز
    این همه رمز
    این همه سرو اسرار معماست ؟
    آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
    مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
    پریشونت نبودم ؟!
    من
    حیرونت نبودم ؟!
    تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
    "اتم " تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه !
    گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
    انجیر می خواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه !
    چشمای من آهن انجیر شدن !
    حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن !
    عمو زنجیر باف زنجیر تو بنازم
    چشم من و انجیر تو بنازم !
    دیوونه کیه
    عاقل کیه
    جونور کامل کیه ؟!




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #136
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    جا مانده است
    چیزی جایی
    که هیچ گاه دیگر
    هیچ چیز
    جایش را پر نخواهد کرد
    نه موهای سیاه و
    نه دندانهای سفید


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #137
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    غریب



    مادربزرگ
    گم کرده ام در هیاهوی شهر
    آن نظر بند سبز را
    که در کودکی بسته بودی به بازوی من
    در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
    خمره دلم
    بر ایوان سنگ و سنگ شکست
    دستم به دست دوست ماند
    پایم به پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانیم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #138
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    تاسه



    در گهواره از گریه تاسه می رود
    کودک کر و لالی که منم
    هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور
    از سطح پهن پیشانیم می گذرد
    خواهران و برادران
    نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید
    همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید
    پنج یا شش ماه
    خوشبختی جز رضایت نیست
    به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
    گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست
    از یاد رفته است
    خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید
    همین است
    برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
    برای حفظ رضایت
    نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید
    پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #139
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
    غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
    دوست خوب من
    وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
    ما باید مادرانمان را دوست بداریم
    وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
    ما باید بدویم دستشان را بگیریم
    تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
    ماباید پدرانمان را دوست بداریم
    برایشان دمپایی مرغوب بخریم
    و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره
    مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
    پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
    ما باید دوست بداریم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  18. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #140
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    به من بگویید
    فرزانه گان رنگ بوم و قلم
    چگونه
    خورشیدی را تصویر می کنید
    که ترسیمش
    سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  20. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 41011121314

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/