صفحه 14 از 20 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 193

موضوع: زندگی نامه و اشعار هوشنگ ابتهاج

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    زندان شب یلدا

    چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
    وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
    گر سوختنم باید افروختنم باید
    ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
    صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
    تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم
    چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
    صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
    برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
    وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
    چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
    چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
    ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
    زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    حصار

    ای عاشقان ، ای عاشقان پیمانه ها پر خون کنید
    وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
    آمد یکی آتش سوار ، بیرون جهید از این حصار
    تا بردمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید
    آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کشید
    در کلبه ی احزان چرا این ناله ی محزون کنید
    از چشم ما ایینه ای در پیش آن مه رو نهید
    آن فتنه ی فتانه را برخویشتن مفتون کنید
    دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
    او زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
    دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
    تعبیر این خواب عجب ، ای صبح خیزران ، چون کنید ؟
    نوری برای دوستان ، دودی به چشم دشمنان
    من دل بر آتش می نهم ، این هیمه را افزون کنید
    زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون ؟
    این تخت را ویران کنید ، این تاج را وارون کنید
    چندین که از خم در سبو خون دل ما می رود
    ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    انتظار

    خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
    نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
    به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
    خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
    شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
    هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
    زهی امید که کامی از آن دهان می جست
    زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
    دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
    دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
    تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
    که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    زنده وار

    چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
    نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
    غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
    که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
    چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
    که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
    دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
    چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
    نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
    دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
    همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
    دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
    سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
    تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
    به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
    که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
    چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
    بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
    نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
    منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
    سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
    که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
    به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
    بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شبیخون

    برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
    این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
    حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
    تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
    دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
    چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
    تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
    گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
    تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
    کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
    منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
    چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
    بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
    نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
    حق به دست دل من بود که در معبد عشق
    سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
    این لب و جام پی گردش می ساخته اند
    ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
    در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
    با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    خون بها

    ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
    این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست
    صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
    ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
    این باد خوش نفس به مراد تو می وزد
    رقص درخت و عشو ی گل در هوای توست
    شب را چه زهره کز سر کوی تو بگذرد ؟
    کان آفتاب سایه شکن در سرای توست
    خوش می برد تو را به سر چشمه ی مراد
    این جست و جو که در قدم رهگشای توست
    ای بلبل حزین که تپیدی به خون خویش
    یاد تو خوش که خنده ی گل خون بهای توست
    دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد
    کاین رنگ و بوی گل همه از نافه های توست
    پنهان شدی چو خنده در این کوهسار و باز
    هر سو گذار قافله های صدای توست
    از آفتاب گرمی دست تو می چشم
    برخیز کاین بهار گل افشان برای توست
    با جان سایه گرچه در آمیختی چو غم
    ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    مژده ی آزادی

    باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت
    قاصدک کو که سلامی برساند ز منت ؟
    وقت آن است که با نغمه ی مرغان سحر
    پر و بالی بگشایی به هوای وطنت
    خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند ؟
    دیگر ای غنچه برون آر سر از پیرهنت
    آبت از چشمه ی دل داده ام ، ای باغ امید
    که به صد عشوه بخندند گل و یاسمنت
    بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم
    مژده ای دل که گلستان شده بیت الحزنت
    بر لبت مژده ی آزادی ما می گذرد
    جان صد مرغ گرفتار فدای دهنت
    دوستان بر سر پیمان درست اند ، بیا
    که نگون باد سر دشمن پیمان شکنت
    خود به زخم تبر خلق در آمد از پای
    آن که می خواست کزین خک کند ریشه کنت
    بشنو از سبزه که در گوش گل تازه چه گفت
    با بهار آمدی ، ای به ز بهار آمدنت
    بنشین در غزل سایه که چون ایت عشق
    از سر صدق بخوانند به هر انجمنت
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    دلی در آتش

    چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم
    که صد خورشید آتش برده از خکستر سردم
    به بادم دادی و شادی ، بیا ای شب تماشا کن
    که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم
    شرار انگیز و توفانی ، هوایی در من افتاده ست
    که همچون حلقه ی آتش درین گرداب می گردم
    به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
    چه توفان می کند این موج خون در جان پر دردم
    وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
    چه نامردم اگر زین راه خون آلود برگردم
    در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
    نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
    بر آری ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
    که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم
    ز خوبی آب پکی ریختم بر دست بد خواهان
    دلی در آتش افکندم ، سیاووشی بر آوردم
    چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز
    ز خکستر نشین سینه آتش وام می کردم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    عزیز تر از جان

    یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
    باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
    در راه عشق گر برود جان ما چه بک
    ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
    محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
    این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
    ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
    ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
    مپسند یوسف من اسیر برادران
    پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
    بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
    چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
    ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
    چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    گل افشان خون

    بلندا سرما که گر غرق خونش
    ببینی ، نبینی تو هرگز زبونش
    سرافراز باد آن درخت همایون
    کزین سرنگونی نشد سرنگونش
    تناور درختی که هر چه ش ببری
    فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
    پی آسمان زد همانا تبرزن
    که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
    زمین واژگون شد از آن تا نبیند
    در ایینه ی آسمان واژگونش
    بلی گوی عهدش بلا آزماید
    زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
    ز چندی و چونی برون رفت و آخر
    دریغا ندانست کس چند و چونش
    خوشا عشق فرزانه ی ما که ایدون
    ز مجنون سبق برده صیت جنونش
    از آن خون که در چاه شب خورد بنگر
    سحرگاه لبخند خورشید گونش
    خم زلفش آن لعل می نماید
    نگر تا نپیچی سر از رهنمونش
    بهارا تو از خون او آب خوردی
    بیا تا ببینی گل افشان خونش
    سماعی است در بزم او قدیسان را
    دلا گوش کن نغمه ی ارغنونش
    به مانند دریاست آن بی کرانه
    تو موجش ندیدی و دیدی سکونش
    نهنگی بباید که با وی بر اید
    کجا سایه از عهده اید برونش
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 14 از 20 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/