صفحه 14 از 19 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #131
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پرنیان سرد




    بنشین، مرو، چه غم كه شب از نیمه رفته است

    بگذار تا سپیده بخندد به روی ما

    بنشین، ببین كه دختر خورشید "صبحگاه"

    حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما

    ***

    بنشین، مرو، هنوز به كامت ندیده ایم

    بنشین، مرو، هنوز كلامی نگفته ایم

    بنشین، مرو، چه غم كه شب از نیمه رفته است

    بنشین، كه با خیال تو شب ها نخفته ایم

    ***

    بنشین، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

    خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نیست

    بنشین و جاودانه به آزار من مكوش

    یكدم كنار دوست نشستن گناه نیست

    ***

    بنشین، مرو، حكایت "وقت دگر" مگوی

    شاید نماند فرصت دیدار دیگری

    آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست

    غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟

    ***

    بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین

    امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است

    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

    بنشین، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

    ***

    اینك، تو رفته ای و من از راه های دور

    می بینمت به بستر خود برده ای پناه!

    می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد

    می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه

    ***

    درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ

    خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز

    یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -

    با خویشتن - به خلوت دل - می كنی ستیز

  2. #132
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم
    ای همرهان كجایید؟ ای مردمان كجایم؟

    پر كرد سینهام را فریاد بی شكیبم
    با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم!

    شب را بدین سیاهی، كی دیده مرغ و ماهی
    ای بغض بیگناهی بشكن به هایهایم

    سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان
    دیو است پیش رویم، غول است در قفایم

    بر تودههای نعش است پایی كه میگذارم
    بر چشمههای خون است چشمی كه میگشایم

    در ماتم عزیزان، چون ابر اشكریزان
    با برگ همزبانم، با باد هنموایم

    آن همرهان كجایند؟ این رهزنان كیانند
    تیغ است بر گلویم، حرفیست با خدایم

    سیلابههای درد است رمزی كه مینویسم
    خونابههای رنج است شعری كه میسرایم

    چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی
    مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم

    ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین
    تا حال دل بگوید، آوای نارسایم

    شبها برای باران گویم حكایت خویش
    با برگها بپیوند تا بشنوی صدایم

    دیدم كه زردرویی از من نمیپسندی
    من چهره سرخ كردم با خون شعرهایم

    روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر
    تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم.

  3. #133
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    كنار دریا، با آب همزبان بودم .

    میان توده رنگین گوش ماهی ها،
    ز اشتیاق تماشا چو كودكان بودم !
    به موج های رها شادباش می گفتم !
    به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،
    به ماهیان و به مرغابیان، چنان مجذوب،
    كه راست گفتی، بیرون ازین جهان بودم .

    نهیب زد دریا،
    كه : - « مرد !
    این همه در پیچ تاب آب مگرد !
    چنین درین خس و خاشاك هرزه پوی، مپوی !
    مرا در آینه آسمان تماشا كن !
    دری به روی خود از سوی آسمان واكن !
    دهان باز زمین در پی تو می گردد !
    از آنچه بر تو نوشته ست، دیده دریا كن !
    زمین به خون تو تشنه ست ، آسمانی باش !
    بگرد و خود را در آن كرانه پیدا كن

  4. #134
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بر نگه سرد من به گرمی خورشید
    می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
    تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را
    شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

    جز گل خشكیده ای و برق نگاهی
    از تو در این گوشه یادگار ندارم
    زان شب غمگین كه از كنار تو رفتم
    یك نفس از دست غم قرار ندارم

    ای گل زیبا، بهای هستی من بود
    گر گل خشكیده ای ز كوی تو بردم
    گوشه ی تنها، چه اشك ها كه فشاندم
    وان گل خشكیده را به سینه فشردم

    آن گل خشكیده، شرح حال دلم بود
    از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
    جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم
    جز ز تو، درمان درد، از كه بجویم؟

    من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم
    من گل خشكیده ام، به هیچ نیرزم
    عشق فریبم دهد كه مهر ببندم
    مرگ نهیبم زند كه عشق نورزم

    پای امید دلم اگر چه شكسته است
    دست تمنای جان همیشه دراز است
    تا نفسی می كشم ز سینه ی پر درد
    چشم خدا بین من به روی تو باز است

  5. #135
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در همه عالم كسی به یاد ندارد
    نغمه سرایی كه یك ترانه بخواند

    تنها با یك ترانه در همه ی عمر
    نامش اینگونه جاودانه بماند
    ***
    صبح كه در شهر، آن ترانه درخشید
    نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید
    بانگ: هزارآفرین! زهرجا بر شد
    شور و سروری به جان مردم بخشید
    ***
    نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیكار
    مشعل شب های رهروان فداكار
    شعله بر افروختن به قله كهسار
    بوسه به یاران، امید و وعده به دیدار
    ***
    خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
    شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصید!
    هركس به هركس رسید نام تو را پرسید
    هر كه دلی داشت، بوسه داد و ببوسید!
    ***
    یاد تو، در خاطرم همیشه شكفته ست
    كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
    ملت من، با "مرا ببوس" تو بیدار
    خاطره ها در ترانه ی تو نهفته ست
    ***
    روی تو را بوسه داده ایم، چه بسیار
    خاك تو را بوسه می دهیم، دگر بار
    ما همگی " سوی سرنوشت" روانیم
    زود رسیدی! برو، "خدا نگهدار"
    ***
    "هاله" ی مهر است این ترانه، بدانید
    بانگ اراده ست این ترانه، بخوانید
    بوسه ی او را به چهره ها بنشانید
    آتش او را به قله ها برسانید

  6. #136
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در آن ستاره كسیست
    كه نیمه شبها همراه قصههای من است
    ستارههای سرشك مرا، كه میبیند
    به رمز و راز و نگاه و اشاره میپرسد
    كه آن غبار پریشان چه جای زیستن است؟

    در آن ستاره كسیست
    كه در تمامی این كهكشان سرگردان
    چو قتلگاه زمین، دوزخی ندیده هنوز
    چنین كه از لب خاموش اشك او پیداست
    میان دوزخیان نیز، كارگاه قضا
    شكستهبالتر از ما نیافریده هنوز!

    در آن ستاره كسیست
    كه نیك میبیند
    نه سرخی شفق، این خون بیگناهان است
    كه همچو باران از تیغهای كین جاریست
    نه بانگ هلهله، فریاد دادخواهان است
    كه شعلهوار به سرتاسر زمین جاریست
    نه پایكوبی و شادی كه جنگ تن بهتن است
    همه بهانه دین و فسانه وطن است
    شرار فتنه درین جا نمیشود خاموش
    كه تیغها همه تازه است و كینهها كهن است.

    هجوم وحشی اهریمنان تاریكیست
    ز بام و در، كه به خشم و خروش میبندند
    به روی شبزدگان روزن رهایی را
    سیهدلان سمتگر به قهر تكیه زدند
    به زیر نام خدا مسند خدایی را
    چنین كه پرتو مهر
    به خانه خانه این ملك میشود خاموش
    دگر به خواب توان دید روشنایی را

    میان این همه جان به خاك غلتیده
    چگونه خواب و خورم هست؟! شرم میكشدم
    چگونه باز نفس میكشم، نمیدانم.
    چگونه در دل مردابهای حیرت خویش
    صبور و ساكت و دلمرده، زنده میمانم؟!
    شبانگهان كه صفیر گلوله تا دم صبح
    هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا
    خیال حال تو، ای پاره پاره خفته به خاك
    به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا
    تنت، كه جای به جا، چشمه چشمه خون شد
    به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا
    در آن ستاره كسیست
    كه جز نگاه پریشان او درین ایام
    كسی نمیدهد از آسمان جواب مرا

    به سنگ حادثه، گر جام هستی تو شكست
    فروغ جان تو با جان اختران پیوست
    همیشه روح تو در روشنی كند پرواز
    همیشه هر جا شمع و چراغ و آینه هست
    همیشه با خورشید
    همیشه با ناهید
    همیشه پرتویی از چهره تو تابد باز

    در آن ستاره كسیست
    كه نیك میداند
    سپیدهدمها شرمندهاند از این همه خون
    كه تا گلوی برادركشان دلسنگ است
    یكی نمیبرد از میان خبر به خدا
    كه بین امت پیغمبران او جنگ است
    یكی نمیكند از بام كهكشان فریاد
    كه جای مردم آزاده در زمین تنگ است

    در آن ستاره كسیست
    چون من، نشسته كنار دریچه، تنهایی
    دل گداختهای، جان ناشكیبایی
    كه نیمه شبها همراه غصههای من است
    در آن ستاره، من احساس میكنم، همه شب
    كسی به ماتم این خلق، در گریستن است.

  7. #137
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    از همان روزی که دست حضرت قابیل
    گشت آلوده به خون هابیل
    از همان روزی که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
    آدمیت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
    از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
    آدمیت مرده بود
    بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب
    گشت و گشت
    قرنها از مرگ آدم هم گذشت
    ای دریغ
    آدمیت برنگشت
    قرن ما
    روزگار مرگ انسانیت است
    سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
    صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
    صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
    قرن موسی چمبه هاست
    روزگار مرگ انسانیت است
    من که از پژمردن یک شاخه گل
    از نگاه ساکت یک کودک بیمار
    از فغان یک قناری در قفس
    از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
    اشک در چشمان و بغضم در گلوست
    وندرین ایام زهرم در پیاله اشک و خونم در سبوست
    مرگ او را از کجا باور کنم
    صحبت از پژمردن یک برگ نیست
    وای جنگل را بیابان میکنند
    دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
    هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
    آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
    صحبت از پژمردن یک برگ نیست
    فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
    فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
    فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
    در کویری سوت و کور
    در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
    صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
    گفتگو از مرگ انسانیت است

  8. #138
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در کلاس روزگار
    درسهای گونه گونه هست
    درس دست یافتن به آب و نان
    درس زیستن کنار این و آن
    درس مهر
    درس قهر
    درس آشنا شدن
    درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
    در کنار این معلمان و درسها
    در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
    یک معلم بزرگ نیز
    در تمام لحظه ها تمام عمر
    در کلاس هست و در کلاس نیست
    نام اوست : مرگ
    و آنچه را که درس می دهد
    زندگی است




  9. #139
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    دریای نگاه


    به چشمان پریرویان این شهر

    به صد امید می بستم نگاهی

    مگر یك تن از این ناآشنایان

    مرا بخشد به شهر عشق راهی



    به هر چشمی به امیدی كه این اوست

    نگاه بی قرارم خیره می ماند

    یكی هم، زینهمه نازآفرینان

    امیدم را به چشمانم نمی خواند



    غریبی بودم و گم كرده راهی

    مرا با خود به هر سویی كشاندند

    شنیدم بارها از رهگذاران

    كه زیر لب مرا دیوانه خواندند



    ولی من، چشم امیدم نمی خفت

    كه مرغی آشیان گم كرده بودم

    زهر بام و دری سر می كشیدم

    به هر بوم و بری پر می گشودم



    امید خسته ام از پای ننشست

    نگاه تشنه ام در جستجو بود

    در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز

    رسیدم عاقبت آن جا كه او بود



    "دو تنها و دو سرگردان، دو بی كس"

    ز خود بیگانه، از هستی رمیده

    از این بی درد مردم، رو نهفته

    شرنگ ناامیدی ها چشیده



    دل از بی همزبانی ها فسرده

    تن از نامهربانی ها فسرده

    ز حسرت پای در دامن كشیده

    به خلوت، سر به زیر بال برده



    به خلوت، سر به زیر بال برده

    "دو تنها و دو سرگردان، دو بی كس"

    به خلوتگاه جان، با هم نشستند

    زبان بی زبانی را گشودند

    سكوت جاودانی را شكستند



    مپرسید، ای سبكباران! مپرسید

    كه این دیوانه ی از خود به در كیست؟

    چه گویم! از كه گویم! با كه گویم!

    كه این دیوانه را از خود خبر نیست



    به آن لب تشنه می مانم كه ناگاه

    به دریایی درافتد بیكرانه

    لبی، از قطره آبی تر نكرده

    خورد از موج وحشی تازیانه



    مپرسید، ای سبكباران مپرسید

    مرا با عشق او تنها گذارید

    غریق لطف آن دریا نگاهم

    مرا تنها به این دریا سپارید

  10. #140
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    تا غم آویز آفاق خاموش
    ابرها سینه بر هم فشرده
    خنده روشنی های خورشید
    در دل تبرگی های فسرده
    ساز افسانه پرداز باران
    بانگ زاری به افلک برده
    ناودان ناله سر داده غمناک
    روز در ابرها رو نهفته
    کس نمی گیرد از او سراغی
    گر نگاهی دود سوی خورشید
    کور سو میزند شب چراغی
    ور صدایی به گوش اید از دور
    هوی باد است و های کلاغی
    چشم هر برگ از اشک لبریز
    می برد باد تا سینه دشت
    عطر خاطر نو از بهاران
    می کشد کوه بر شانه خویش
    انه روزگاران
    من در این صبحگاه غم انگیز
    دل سپرده به آهنگ باران
    باغ چشم انتظار بهار است
    دیر گاهی است کاین ابر انبوه
    از کران تا کران تار بسته
    آسمان زلال از دم او
    همچو ایینه ز نگار بسته
    عنکبوتی است کز تار ظلمت
    پیش خورشید دیوار بسته
    صبح پژمرده تر از غروب است
    تا بشنویم ز دل ابر غم را
    در سر من هوای شراب است
    باده ام گر نه داروی خواب است
    با دلم خنده جام گوید
    پشت این ابرها آفتاب است
    بادبان میکشد زورق صبح

صفحه 14 از 19 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/