فصل پنجاه و دوم - یک وصلت شگفت آور
آمی تصور مینمود كه با این نقشه شاهزاده خانم باکتامون را زن هورمهب خواهد کرد زیرا وقتی شاهزاده خانم در یک معبد خالی از اغیار خود را با هورمهب که مردی بلند قامت و چهار شانه و نیرومند است تنها دید نخواهد توانست مقاومت نماید و خود را در آغوش وی خواهد انداخت.
ولی ملکه نفرتیتی بمناسبت کینه ایکه نسبت به هورمهب داشت و گفتم که علت بروز کینه چه بود نمیخواست که شاهزاده خانم باکتامون زن هورمهب شود و پیوسته از هورمهب نزد شاهزاده خانم بدگوئی میکرد و بخصوص پستی نژاد هورمهب را به نظر شاهزاده خانم میرسانید و میگفت که تو از نژاد خدایان هستی در صورتیکه این مرد هنگامیکه متولد شد وسط انگشتان او سرگین وجود داشت و اگر این مرد با تو تفریح کند خون تو کثیف خواهد شد و دیگر کسی تو را فرزند خدایان نخواهد دانست.
آن وقت این دو زن مبادرت به انجام نقشهای کردند که فقط کینه و حیله زن میتواند که آن نقشه را انجام بدهد زیرا وقتی روح زن از کینه پر شد ملاحظه هیچ چیز حتی خود را نمینماید و تمام مصالح سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را فدا میکند.
قبل از اینکه بگویم نقشه این دو زن چه بود باید خاطرنشان کنم که وقتی قشون هاتی در سوریه تقاضای صلح کرد من متعجب شدم.
من با اطلاعاتی که از روحیه و سر سختی هاتیها داشتم منتظر نبودم که آنها در سوریه تقاضای صلح کنند زیرا بفرض اینکه در ده جنگ دیگر در سوریه شکست میخوردند آسیبی بکشور خود آنها نمیرسید زیرا سوریه وطن آنها نبود.
اگر هورمهب از پیروزیهای خود مغرور نشده بود از پیشنهاد صلح هاتی مثل من حیرت میکرد ولی او علاوه بر غرور میخواست صلح کند که بتواند به طبس برگردد و بکارهای خود برسد و شاهزاده خانم باکتامون را همسر خویش نماید.
نفرتیتی در موقع حیات شوهرش خیلی نفوذ داشت و مرگ شوهر یک مرتبه نفوذ و قدرت او را از بین برد ولی زیبائی وی بجا ماند.
او تصمیم گرفت که از زیبائی خود استفاده نماید و هورمهب را که میدید نیرومندترین مرد مصر است مجذوب کند تا اینکه هم از تفریح با او لذت ببرد و هم قدرت و نفوذ گذشته را، این مرتبه بوسیله هورمهب بدست بیاورد.
ولی هورمهب که آرزوی تفریح کردن با شاهزاده خانم باکتامون را داشت وقتی دید که نفرتیتی خود را بوی عرضه میکند او را از خویش دور کرد و هیچ توهین برای یکزن زیبا بدتر از این نیست که وی خود را بمردی که تصور مینماید او را دوست میدارد عرضه کند و آن مرد وی را از خویش براند.
نفرتیتی از آن روز کینه هورمهب را در دل پروراند و چون یکزن زیبا بود عدهای از مردان دربار مصر که پیوسته در آن دربار میخوردند و میخوابیدند و کاری نداشتند و دنبال یک سرگرمی میگشتند که خود را مشغول نمایند اطراف نفرتیتی را گرفتند و وی توانست که در دربار توتآنخآمون درباری برای خود بوجود بیاورد.
در ضمن از غرور فطری شاهزاده خانم باکتامون استفاده کرد و طوری باو تلقین نمود که وی از نژاد خدایان است که آن شاهزاده خانم حتی در موقع استحمام اجازه نمیداد کسی دست ببدن او بزند و میگفت دست کنیزان نباید ببدن من بخورد و کسی نباید قدم روی سایه من بگذارد زیرا من الهه هستم و سایه من سایه یک الهه میباشد.
شاهزاده خانم باکتامون تا آنموقع دوشیزگی خود را حفظ کرده بود و میگفت در مصر کسی که لایق همسری من باشد وجود ندارد.
من فکر میکنم که ادامه دوشیزگی سبب گردید که شاهزاده خانم مزبور قدری هم مبتلا به اختلال مشاعر شد چون یک دختر جوان اگر شوهر نکند و عمر او از مرحلهای که دخترها، شوهر مینمایند بگذرد بر اثر فشار تجرد دچار افکاری میشود که حواس او را پرت مینماید، لیکن اگر شوهر کند این عارضه رفع میگردد.
نفرتیتی به شاهزاده خانم باکتامون تلقین کرد که وی برای این بوجود آمده تا اینکه مصر را از کسانی که جزو عوامالناس هستند و داعیه سلطنت دارند نجات بدهد و باو گفت که مصر در گذشته یک ملکه داشت بنام هاچت سوت که ریش عاریه بر صورت مینهاد و دم شیر از خود میآویخت و کشور را اداره میکرد و همه فرمان او را اطاعت مینمودند و او هم باید در آینده ملکه مقتدر مصر شود.
من فکر میکنم با همه بدگوئیها که نفرتیتی از هورمهب نزد شاهزاده خانم باکتامون کرد آن دختر جوان در باطن هورمهب را میپسندید ولی نمیتوانست که سرزنش نفرتیتی و دیگران را تحمل نماید و خود را تسلیم مردی کند که همه میدانستند که دارای نژاد عالی نیست.
من تصور میکنم که چون نفرتیتی دختر آمی بود آن مرد نقشه خود و هورمهب را برای دخترش حکایت کرد و باو گفت ما دو نفر قصد داریم که در مصر سلطنت کنیم و نفرتیتی دریافت که یکی از ارکان نقشه آن دو نفر این است که هورمهب همسر شاهزاده خانم باکتامون شود و آنوقت نفرتیتی هوش و زیبایی خود را بکار انداخت که آن نقشه سر نگیرد.
و وقتی یکزن باهوش چون ملکه نفرتیتی تصمیم بگیرد که نقشهای را بموقع اجرا بگذارد از داس ارابههای جنگی برندهتر و خطرناکتر میشود.
چگونگی کشف نقشة این دو زن از این قرار است که وقتی هورمهب وارد طبس شد برای شاهزاده خانم باکتامون پیغام فرستاد که وی را ملاقات کند ولی شاهزاده خانم او را نپذیرفت.
هنگام شب هورمهب که سالها آرزو میکرد شاهزاده خانم باکتامون را ملاقات بکند خواست که بمنزل او برود و وقتی نزدیک خانه شاهزاده خانم رسید با شگفت دید که یک صاحب منصب هاتی وارد منزل باکتامون شد و هرچه صبر کرد که وی از خانه آنزن بیاید نیامد.
هورمهب هرچه اندیشید که یک صاحب منصب هاتی با شاهزاده خانم باکتامون چه کار دارد عقلش بجائی نرسید و به آمی خبر داد و باتفاق آمی همانشب وارد خانه باکتامون شد و غلامی را که مانع از ورود او بخانه بود بقتل رسانید و خواست که صاحب منصب هاتی را در آن خانه دستگیر کند ولی آنمرد مثل کسانی که بقدرت خود اعتماد دارند طوری با خشونت با هورمهب حرف زد صحبت از پیمان صلح کرد که هورمهب مجبور گردید وی را رها نماید.
چون هیچ مجوزی در موقع صلح برای دستگیری او نداشت و رفتن یک صاحب منصب هاتی یا یکی از افراد عادی آن کشور به منزل یک خاتون با رضایت همان شاهزاده خانم جرم نیست.
ولی بعد از اینکه صاحب منصب هاتی را رها کردند آن خانه را مورد تفتیش قرار دادند و از درون خاکستر آشپزخانه چند لوح بدست آمد که معلوم شد که از طرف هاتی در جواب نوشتههای شاهزاده خانم باکتامون فرستاده شده است. وقتی آمی و هورمهب از مضمون الواح مزبور مستحضر شدند طوری حیرت و وحشت کردند که در اطراف خانه باکتامون و ملکه سابق نفرتیتی نگهبان گماشتند و آنگاه در همان شب به منزل من واقع در محله فقراء که شرح آن را دادهام و گفتم قبل از اینکه من آنخانه را خریداری کنم خانه یک مسگر بود آمدند.
موتی خدمتکار من خانه مزبور را که در جنگ خانگی طبس ویران شده بود با فلزی که کاپتا از سوریه برایش فرستاد مرمت کرد.
هنگامیکه هورمهب و آمی به منزل من آمدند خود را معرفی نکردند و صورت را هم با نقاب پوشانیده بودند.
من پس از مراجعت از سوریه و ورود بطبس نمیتوانستم شبها بخوابم و آنشب نیز بیدار بودم.
تا اینکه صدای درب خانه برخاست و موتی در حالی که غر میزد (زیرا از خواب پریده بود) رفت و در را گشود.
من که تصور نمیکردم که در آن موقع شب هورمهب و آمی بخانه من بیایند تصور کردم که آمدهاند مرا نزد مریضی که بیماری وی خطرناک است ببرند.
ولی بعد از اینکه آن دو نفر را دیدم به موتی گفتم چراغ بزرگ را روشن نماید که اطاق بیشتر نورانی شود و شراب برای ما بیاورد.
هورمهب بمن گفت که باید موتی را بقتل برساند زیرا خدمتکار من صورت او را دیده است.
من از این حرف تعجب کردم زیرا هرگز هورمهب کسی را بجرم دیدن صورتش بقتل نمیرسانید و باو گفتم من بتو اطمینان میدهم که این زن صورت تو را ندیده است زیرا چشم این زن روز روشن طوری کم نور است که نمیتواند یک اسب آبی را در فاصله نزدیک مشاهده کند تا چه رسد بشب كه چشم وي هيچ قادر بديدن صورت اشخاص و شناسائي آنها نيست و لذا شراب بنوش و از اين زن بيم نداشته باش و بعد هم براي من حكايت كن چه شد كه تو و آمي امشب بخانه من آمديد؟ آيا بيمار هستيد و يك ناخوشي شما را تهديد مينمايد كه اين هنگام راه اين خانه را پيش گرفتيد؟ هورمهب گفت من ناخوش نيستم و خطري مرا تهديد نميكند ولي مصر در معرض يك خطر بزرگ است و تو سينوهه بايد آن را نجات بدهي.
آمي هم حرف هورمهب را تصديق كرد و گفت سينوهه نه فقط مصر در معرض يك خطر بزرگ است بلكه خود من نيز گرفتار خطر شدهام و فقط تو ميتواني مصر و مرا از خطر نجات بدهي و بهمين جهت من و هورمهب در اين موقع نزد تو آمدهايم تا اينكه از تو كمك بگيريم.
من خنديدم و دستهاي خود را تكان دادم و گفتم بطوري كه ميبينيد دستهاي من از زر و سيم خالي است و هرچه از مال جهان در مصر داشتم يا در موقع جنگ خانگي طبس صرف اطعام مردم كردم يا اينكه به هورمهب دادم كه به مصرف جنگ سوريه برساند و امروز چيزي براي من باقي نمانده كه بتوانم كمكي بشما بكنم.
آنوقت هورمهب الواحي را كه در منزل شاهزاده خانم باكتامون يافته بود بمن نشان داد و گرچه الواح مزبور جواب پادشاه هاتي بنام شوبيلوليوما به شاهزاده خانم بود ولي از روي جوابهاي مزبور ميشد فهميد كه شاهزاده خانم باكتامون به پادشاه هاتي چه نوشته است زيرا در مقدمه هر پاسخ مضمون نامه شاهزاده خانم تكرار ميگرديد.
معلوم ميشد كه شاهزاده خانم باكتامون در نامههاي خود به پادشاه هاتي نوشته كه من دختر فرعون بزرگ و بسيار زيبا هستم و در مصر كسي وجود ندارد كه لياقت همسري مرا داشته باشد و شنيدهام كه تو داراي چند پسر جوان هستي و يكي از پسرهاي خود را نزد من به مصر بفرست تا اينكه من با او كوزهاي بشكنم و وي همسر من بشود و بعد از اينكه او با من كوزه شكست و همسر من شد شريك سلطنت من در مصر خواهد گرديد و بعد از مرگ ما فرزندانمان در مصر سلطنت خواهند كرد.
از الواح هاتي بر ميآمد كه وقتي شوبيلوليوما اولين نامه شاهزاد خانم مصري را دريافت كرد طوري از دريافت آن حيرت نمود كه بفكر افتاد كه شايد قصد دارند كه او را فريب بدهند و مسخره كنند و پنهاني نمايندهاي به مصر فرستاد كه بداند نامه مزبور واقعيت دارد يا نه.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)