صفحه 13 از 57 نخستنخست ... 39101112131415161723 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #121
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    آئينه شكست از مجموعه شعر اسير

    ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
    بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
    در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
    بند از سر گيسويم آهسته گشودم

    عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
    چشمانم را نازكنان سرمه كشيدم
    افشان كردم زلفم را بر سر شانه
    در كنج لبم خالي آهسته نهادم

    گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
    تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
    چون پيرهن سبز ببيند به تن من
    با خنده بگويد كه زيبا شده اي باز

    او نيست كه در مردمك چشم سياهم
    تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
    اين گيسوي افشان به چكار آيد امشب
    كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند

    من خيره به آئينه و او گوش به من داشت
    گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
    بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
    اي زن چه بگويم كه شكستي دل ما را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 2 کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #122
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    همه هستي من آيه تاريكيست
    كه تو را در خود تكرار كنان
    به سحرگاه شكفتن ها و رستنهاي ابدي خواهد برد
    من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
    من در اين آيه تو را
    به درخت و آب و آتش پيوند زدم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 2 کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #123
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض


    گریز و درد

    رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت
    راهی به جز گریز برایم نمانده بود
    این عشق آتشین پر از درد بی امید
    در وادی گناه و جنونم کشانده بود
    **
    رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
    بر اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
    رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
    رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
    **
    رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود
    عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
    از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
    بیرون فتاده بود به یک باره راز ما
    **
    رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لابه لای دامن شب رنگ زندگی
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
    **
    من از دو چشم روشن و گریان گریختم
    از خنده های وحشی طوفان گریختم
    از بستر وصال به آغوش سرد هجر
    آزرده از ملامت وجدان گریختم
    **
    ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
    **
    روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
    در دامن سکوت به تلخی گریستم
    نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
    دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
    ****
    اهواز-مهرماه 1333
    ****

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #124
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اسير
    اولين مجموعۀ شعر فروغ است که در۱۷ سالگی منتشر ميشود. ا
    در اسير من فقط بيان کنندۀ ساده از دنيای بيرونی بودم در آن زمان "
    شعر هنوز در من حلول نکرده بود با من همخانه بود مثل شوهر.مثل
    معشوق. اما بعداً شعر در من ريشه گرفت و به همين دليل موضوع
    شعر برايم عوض شد ."ا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #125
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اسير
    ترا می خواهم و دانم كه هرگز
    به كام دل در آغوشت نگيرم
    توئی آن آسمان صاف و روشن
    من اين كنج قفس، مرغی اسيرم
    ز پشت ميله های سرد و تيره
    نگاه حسرتم حيران برويت
    در اين فكرم كه دستی پيش آيد
    و من ناگه گشايم پر بسويت
    در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    كنارت زندگی از سر بگيرم
    در اين فكرم من و دانم كه هرگز
    مرا يارای رفتن زين قفس نيست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نيست
    ز پشت ميله ها، هر صبح روشن
    نگاه كودكی خندد برويم
    چو من سر می كنم آواز شادی
    لبش با بوسه می آيد بسويم
    اگر ای آسمان خواهم كه يكروز
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم كودك گريان چه گويم
    ز من بگذر، كه من مرغی اسيرم
    من آن شمعم كه با سوز دل خويش
    فروزان می كنم ويرانه ای را
    اگر خواهم كه خاموشی گزينم
    پريشان می كنم كاشانه ای را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #126
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شب و هوس
    در انتظار خوابم و صد افسوس
    خوابم به چشم باز نميآيد
    اندوهگين و غمزده مي گويم
    شايد ز روی ناز نمي آيد
    چون سايه گشته خواب و نمي افتد
    در دامهای روشن چشمانم
    می خواند آن نهفته نامعلوم
    در ضربه هاي نبض پريشانم
    مغروق اين جوانی معصوم
    مغروق لحظه های فراموشی
    مغروق اين سلام نوازشبار
    در بوسه و نگاه و همآغوشی
    مي خواهمش در اين شب تنهايی
    با ديدگان گمشده در ديدار
    با درد ‚ درد ساكت زيبايی
    سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
    بر خويش بفشرد من شيدا را
    بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت
    آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلای گردن و موهايم
    گردش كند نسيم نفسهايش
    نوشد بنوشد كه بپيوندم
    با رود تلخ خويش به دريايش
    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
    چون شعله هاي سركش بازيگر
    در گيردم ‚ به همهمه ی در گيرد
    خاكسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش
    بينم ستاره های تمنا را
    در بوسه های پر شررش جويم
    لذات آتشين هوسها را
    می خواهمش دريغا ‚ می خواهم
    می خواهمش به تيره به تنهايی
    می خوانمش به گريه به بی تابی
    می خوانمش به صبر ‚ شكيبايی
    لب تشنه می دود نگهم هر دم
    در حفره های شب ‚ شب بی پايان
    او آن پرنده شايد می گريد
    بر بام يك ستاره سرگردان
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #127
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شعله رميده
    می بندم اين دو چشم پرآتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پريشانش
    می بندم اين دو چشم پرآتش را
    تا بگذرم ز وادی رسوائی
    تا قلب خامشم نكشد فرياد
    رو می كنم به خلوت و تنهائی
    ای رهروان خسته چه می جوئيد
    در اين غروب سرد ز احوالش
    او شعله رميده خورشيد است
    بيهوده می دويد به دنبالش
    او غنچه شكفته مهتابست
    بايد كه موج نور بيفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمی
    كاو را بخوابگاه گنه خواند
    بايد كه عطر بوسه خاموشش
    با ناله های شوق بياميزد
    در گيسوان آن زن افسونگر
    ديوانه وار عشق و هوس ريزد
    بايد شراب بوسه بياشامد
    از ساغر لبان فريبائی
    مستانه سرگذارد و آرامد
    بر تكيه گاه سينه زيبائی
    ای آرزوی تشنه به گرد او
    بيهوده تار عمر چه می بندی؟
    روزی رسد كه خسته و وامانده
    بر اين تلاش بيهوده می خندی
    آتش زنم به خرمن اميدت
    با شعله های حسرت و ناكامی
    ای قلب فتنه جوی گنه كرده
    شايد دمی ز فتنه بيارامی
    می بندمت به بند گران غم
    تا سوی او دگر نكنی پرواز
    ای مرغ دل كه خسته و بيتابی
    دمساز باش با غم او، دمساز
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #128
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رميده
    نمی دانم چه می خواهم خدايا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جويد نگاه خسته من
    چرا افسرده است اين قلب پرسوز
    ز جمع آشنايان می گريزم
    به كنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تيرگی ها
    به بيمار دل خود می دهم گوش
    گريزانم از اين مردم كه با من
    بظاهر همدم و يكرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دوصد پيرايه بستند
    از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
    برويم چون گلی خوشبو شكفتند
    ولی آن دم كه در خلوت نشستند
    مرا ديوانه ای بدنام گفتند
    دل من، ای دل ديوانه من
    كه می سوزی ازين بيگانگی ها
    مكن ديگر ز دست غير فرياد
    خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  16. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #129
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خاطرات
    باز در چهره خاموش خيال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و يك مشت هوس
    باز من ماندم و يك مشت اميد
    ياد آن پرتو سوزنده عشق
    كه ز چشمت به دل من تابيد
    باز در خلوت من دست خيال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ريخت
    در نگاهت عطش توفان بود
    ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من ديد در آن چشم سياه
    نگهی تشنه و ديوانه عشق
    ياد آن بوسه كه هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    ياد آن خنده بيرنگ و خموش
    كه سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند بجای
    عشقی آلوده به نوميدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشك
    حسرتی يخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسويم آئی
    ديگر از كف ندهم آسانت
    ترسم اين شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فكند برجانت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  18. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #130
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رویا
    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    ياد عشقی كه با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ويرانه های اميدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده ئی چشم پرآتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله كردم كه ای وای، اين اوست
    در دلم از نگاهش، هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر كرد
    كای هوسران، مرا می شناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزيد
    وای بر من، كه ديوانه بودم
    وای بر من، كه من كشتم او را
    وه كه با او چه بيگانه بودم
    او به من دل سپرد و بجز رنج
    كی شد از عشق من حاصل او
    با غروری كه چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خاك سياهش نشاندم
    وای بر من، خدايا، خدايا
    من به آغوش گورش كشاندم
    در سكوت لبم ناله پيچيد
    شعله شمع مستانه لرزيد
    چشم من از دل تيرگی ها
    قطره اشكی در آن چشم ها ديد
    همچو طفلی پشيمان دويدم
    تا كه درپايش افتم به خواری
    تا بگويم كه ديوانه بودم
    مي توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون كرد
    چشم ها در سياهی فرو رفت
    ناله كردم مرو، صبر كن، صبر
    ليكن او رفت، بی گفتگو رفت
    وای بر من، كه ديوانه بودم
    من به خاك سياهش نشاندم
    وای بر من، كه من كشتم او را
    من به آغوش گورش كشاندم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  20. کاربر مقابل از minaj64 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 13 از 57 نخستنخست ... 39101112131415161723 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/