صفحه 12 از 23 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 120 , از مجموع 224

موضوع: دیوان اشعار هاتف اصفهانی

  1. #111
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی

    که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی


    به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم

    به دل داغ فراق لاله‌رویی سرو بالایی


    به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد

    به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی


    به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور

    ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی


    به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل

    جنونی از خدا می‌خواهم و دامان صحرایی


    به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید

    به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #112
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسی

    کار دل بود که با دل نفتد کار کسی


    دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنم

    وای بر حال کسی کوست گرفتار کسی


    ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب

    چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی


    آخر کار فروشند به هیچش این است

    سود آن کس که به جان است خریدار کسی


    هاتف این پند ز من بشنو و تا بتوانی

    بکش آزار کسان و مکن آزار کسی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #113
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی

    ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی


    نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی

    خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی


    نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس

    که به کوچه‌ی تو گاهی بودم ره گدایی


    همه جا به بی‌وفایی مثلند خوب رویان

    تو میان خوبرویان مثلی به بی‌وفایی


    تو درون پرده خلقی به تو مبتلا ندانم

    به چه حیله می‌بری دل تو که رخ نمی‌نمایی


    شد از آشناییش جان ز تن و کنون که بینم

    دل آشنا ندارد خبری ز آشنایی


    گرهی اگر چه هرگز نگشوده‌ام طمع بین

    که ز زلف یار دارم هوس گره‌گشایی


    همه آرزوی هاتف تویی از دو عالم و بس

    همه کام او برآید اگر از درش درآیی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #114
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی

    خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی


    می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا

    دم بدم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی


    راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است

    بی گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی


    ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی

    گوش بر آواز چنگ و ناله‌ی نی می‌کنی


    ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار

    گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #115
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری
    که بر وی هر زمان ابرو کمانی می‌زند تیری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #116
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای فدای تو هم دل و هم جان
    وی نثار رهت هم این و هم آن
    دل فدای تو، چون تویی دلبر
    جان نثار تو، چون تویی جانان
    دل رهاندن زدست تو مشکل
    جان فشاندن به پای تو آسان
    راه وصل تو، راه پرآسیب
    درد عشق تو، درد بی‌درمان
    بندگانیم جان و دل بر کف
    چشم بر حکم و گوش بر فرمان
    گر سر صلح داری، اینک دل
    ور سر جنگ داری، اینک جان
    دوش از شور عشق و جذبه‌ی شوق
    هر طرف می‌شتافتم حیران
    آخر کار، شوق دیدارم
    سوی دیر مغان کشید عنان
    چشم بد دور، خلوتی دیدم
    روشن از نور حق، نه از نیران
    هر طرف دیدم آتشی کان شب
    دید در طور موسی عمران
    پیری آنجا به آتش افروزی
    به ادب گرد پیر مغبچگان
    همه سیمین عذرا و گل رخسار
    همه شیرین زبان و تنگ دهان
    عود و چنگ و نی و دف و بربط
    شمع و نقل و گل و مل و ریحان
    ساقی ماه‌روی مشکین‌موی
    مطرب بذله گوی و خوش‌الحان
    مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور
    خدمتش را تمام بسته میان
    من شرمنده از مسلمانی
    شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان
    پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
    عاشقی بی‌قرار و سرگردان
    گفت: جامی دهیدش از می ناب
    گرچه ناخوانده باشد این مهمان
    ساقی آتش‌پرست آتش دست
    ریخت در ساغر آتش سوزان
    چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
    سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
    مست افتادم و در آن مستی
    به زبانی که شرح آن نتوان
    این سخن می‌شنیدم از اعضا
    همه حتی الورید و الشریان
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    از تو ای دوست نگسلم پیوند
    ور به تیغم برند بند از بند
    الحق ارزان بود ز ما صد جان
    وز دهان تو نیم شکرخند
    ای پدر پند کم ده از عشقم
    که نخواهد شد اهل این فرزند
    پند آنان دهند خلق ای کاش
    که ز عشق تو می‌دهندم پند
    من ره کوی عافیت دانم
    چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند
    در کلیسا به دلبری ترسا
    گفتم: ای جان به دام تو در بند
    ای که دارد به تار زنارت
    هر سر موی من جدا پیوند
    ره به وحدت نیافتن تا کی
    ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
    نام حق یگانه چون شاید
    که اب و ابن و روح قدس نهند؟
    لب شیرین گشود و با من گفت
    وز شکرخند ریخت از لب قند
    که گر از سر وحدت آگاهی
    تهمت کافری به ما مپسند
    در سه آیینه شاهد ازلی
    پرتو از روی تابناک افگند
    سه نگردد بریشم ار او را
    پرنیان خوانی و حریر و پرند
    ما در این گفتگو که از یک سو
    شد ز ناقوس این ترانه بلند
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    دوش رفتم به کوی باده فروش
    ز آتش عشق دل به جوش و خروش
    مجلسی نغز دیدم و روشن
    میر آن بزم پیر باده فروش
    چاکران ایستاده صف در صف
    باده خوران نشسته دوش بدوش
    پیر در صدر و می‌کشان گردش
    پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش
    سینه بی‌کینه و درون صافی
    دل پر از گفتگو و لب خاموش
    همه را از عنایت ازلی
    چشم حق‌بین و گوش راز نیوش
    سخن این به آن هنیئالک
    پاسخ آن به این که بادت نوش
    گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
    آرزوی دو کون در آغوش
    به ادب پیش رفتم و گفتم:
    ای تو را دل قرارگاه سروش
    عاشقم دردمند و حاجتمند
    درد من بنگر و به درمان کوش
    پیر خندان به طنز با من گفت:
    ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
    تو کجا ما کجا که از شرمت
    دختر رز نشسته برقع‌پوش
    گفتمش سوخت جانم، آبی ده
    و آتش من فرونشان از جوش
    دوش می‌سوختم از این آتش
    آه اگر امشبم بود چون دوش
    گفت خندان که هین پیاله بگیر
    ستدم گفت هان زیاده منوش
    جرعه‌ای درکشیدم و گشتم
    فارغ از رنج عقل و محنت هوش
    چون به هوش آمدم یکی دیدم
    مابقی را همه خطوط و نقوش
    ناگهان در صوامع ملکوت
    این حدیثم سروش گفت به گوش
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    چشم دل باز کن که جان بینی
    آنچه نادیدنی است آن بینی
    گر به اقلیم عشق روی آری
    همه آفاق گلستان بینی
    بر همه اهل آن زمین به مراد
    گردش دور آسمان بینی
    آنچه بینی دلت همان خواهد
    وانچه خواهد دلت همان بینی
    بی‌سر و پا گدای آن جا را
    سر به ملک جهان گران بینی
    هم در آن پا برهنه قومی را
    پای بر فرق فرقدان بینی
    هم در آن سر برهنه جمعی را
    بر سر از عرش سایبان بینی
    گاه وجد و سماع هر یک را
    بر دو کون آستین‌فشان بینی
    دل هر ذره را که بشکافی
    آفتابیش در میان بینی
    هرچه داری اگر به عشق دهی
    کافرم گر جوی زیان بینی
    جان گدازی اگر به آتش عشق
    عشق را کیمیای جان بینی
    از مضیق جهات درگذری
    وسعت ملک لامکان بینی
    آنچه نشنیده گوش آن شنوی
    وانچه نادیده چشم آن بینی
    تا به جایی رساندت که یکی
    از جهان و جهانیان بینی
    با یکی عشق ورز از دل و جان
    تا به عین‌الیقین عیان بینی
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    یار بی‌پرده از در و دیوار
    در تجلی است یا اولی‌الابصار
    شمع جویی و آفتاب بلند
    روز بس روشن و تو در شب تار
    گر ز ظلمات خود رهی بینی
    همه عالم مشارق انوار
    کوروش قائد و عصا طلبی
    بهر این راه روشن و هموار
    چشم بگشا به گلستان و ببین
    جلوه‌ی آب صاف در گل و خار
    ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ
    لاله و گل نگر در این گلزار
    پا به راه طلب نه و از عشق
    بهر این راه توشه‌ای بردار
    شود آسان ز عشق کاری چند
    که بود پیش عقل بس دشوار
    یار گو بالغدو و اصال
    یار جو بالعشی والابکار
    صد رهت لن ترانی ار گویند
    بازمی‌دار دیده بر دیدار
    تا به جایی رسی که می‌نرسد
    پای اوهام و دیده‌ی افکار
    بار یابی به محفلی کن جا
    جبرئیل امین ندارد بار
    این ره، آن زاد راه و آن منزل
    مرد راهی اگر، بیا و بیار
    ور نه ای مرد راه چون دگران
    یار می‌گوی و پشت سر می‌خار
    هاتف، ارباب معرفت که گهی
    مست خوانندشان و گه هشیار
    از می و جام و مطرب و ساقی
    از مغ و دیر و شاهد و زنار
    قصد ایشان نهفته اسراری است
    که به ایما کنند گاه اظهار
    پی بری گر به رازشان دانی
    که همین است سر آن اسرار
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #117
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا

    عیان شد رشحه‌ی خون از شکاف جوشن دارا


    دم روح‌القدس زد چاک در پیراهن مریم

    نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی


    میان روضه‌ی خضرا روان شد چشمه‌ی روشن

    کنار چشمه‌ی روشن برآمد لاله‌ی حمرا


    ز دامان نسیم صبح پیدا شد دم عیسی

    ز جیب روشن فجر آشکارا شد کف موسی


    درافشان کرد از شادی فلک چون دیده‌ی مجنون

    برآمد چون ز خاور طلعت خور چون رخ لیلا


    مگر غماز صبح از بام گردون دیدشان ناگه

    که پوشیدند چشم از غمزه چندین لعبت زیبا


    درآمد زاهد صبح از در دردی‌کش گردون

    زدش بر کوه خاور بی‌محابا شیشه صهبا


    برآمد ترکی از خاور، جهان آشوب و غارتگر

    به یغما برد در یک دم، هزاران لل لالا


    نهنگ صبح لب بگشود و دزدیدند سر، پیشش

    هزاران سیمگون ماهی در این سیمابگون دریا


    برآمد از کنام شرق شیری آتشین مخلب

    گریزان انجمش از پیش روبه‌سان گرازآسا


    چنان کز صولت شیر خدا کفار در میدان

    چنان کز حمله‌ی ضرغام دین ابطال بر بیدا


    هژبر سالب غالب علی بن ابی طالب

    امام مشرق و مغرب امیر یثرب و بطحا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #118
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نسیم صبح عنبر بیز شد بر توده‌ی غبرا

    زمین سبز نسرین‌خیز شد چون گنبد خضرا


    ز فیض ابر آزاری زمین مرده شد زنده

    ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا


    صبا پر کرد در گلزار دامان از گل سوری

    هوا آکنده در جیب و گریبان عنبر سارا


    عبیر آمیخت از گیسوی مشکین سنبل پرچین

    گلاب افشاند بر چشم خمارین نرگس شهلا


    به گرد سر و گرم پر فشانی قمری مفتون

    به پای گل به کار جان فشانی بلبل شیدا


    سزد گر بر سر شمشاد و سرو امروز در بستان

    چو قمری پر زند از شوق روح سدره‌ی طوبی


    چنار افراخت قد بندگی صبح و کف طاعت

    گشود از بهر حاجت پیش دادار جهان آرا


    پس آنگه در جوانان گلستان کرد نظاره

    نهان از نارون پرسید کای پیر چمن پیرا


    چه شد کاطفال باغ و نوجوانان چمن جمله

    سر لهو و لعب دارند زین سان فاحش و رسوا


    چرا گل چاک زد پیراهن ناموس و با بلبل

    میان انجمن دمساز شد با ساغر و مینا


    نبینی سر و پا بر جای را کازاد خوانندش

    که با اطفال می‌رقصد میان باغ بر یک پا


    پریشان گیسوی شمشاد و افشان طره‌ی سنبل

    نه از نامحرمان شرم و نه از بیگانگان پروا


    میان سبزه غلطد با صبا نسرین بی تمکین

    عیان با لاله جام می‌زند رعنای نارعنا


    به پاسخ نارون گفتش کز اطفال چمن بگذر

    که امروز امهات از شوق در رقصند با آبا


    همایون روز نوروز است امروز و به فیروزی

    بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی ماوا


    شهنشاه غضنفر فر پلنگ آویز اژدر در

    امیرالمؤمنین حیدر علی عالی اعلا


    به رتبت ساقی کوثر به مردی فاتح خیبر

    به نسبت صهر پیغمبر ولی والی والا


    ولی حضرت عزت قسیم دوزخ و جنت

    قوام مذهب و ملت، نظام الدین و الدنیا


    از آنش عقل در گوهر شمارد جفت پیغمبر

    که بی چون است و بی‌انباز آن یکتای بی‌همتا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #119
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا

    غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها


    طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل

    کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا


    رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو

    مکلل شد به تاج لافتی و افسر لولا


    شد از دستت قوی دین خدا آیین پیغمبر

    شکست از بازویت مقدار لات و عزت عزا


    نگشتی گر طراز گلشن دین سر و بالایت

    ندیدی تا ابد بالای لا پیرایه الا


    در آن روز سلامت سوز کز خون یلان گردد

    چو روی لیلی و دامان مجنون لاله گون صحرا


    کمان بر گوشه بر بندد گره چون ابروی لیلی

    علم بگشاید از پرچم گره چون طره‌ی لیلا


    ز آشوب زمین و ز گیر و دار پر دلان افتد

    بدانسان آسمان را لرزه بر تن رعشه بر اعضا


    که پیچد بره را بر پای، حبل کفه‌ی میزان

    درافتد گاو را بر شاخ، بند ترکش جوزا


    یکی با فتح همبازی یکی با مرگ هم بالین

    یکی را اژدها بر کف یکی در کام اژدرها


    کنی چون عزم رزم خصم جبریل امین در دم

    کشد پیش رهت رخشی زمین پوی و فلک پیما


    سرافیلت روان از راست میکالت دوان از چپ

    ملایک لافتی خوانان برندت تا صف هیجا


    به دستی تیغ چون آب و به دستی رمح چون آتش

    برانگیزی تکاور دلدل هامون نورد از جا


    عیان در آتش تیغ تو ثعبان‌های برق افشان

    نهان در آب شمشیر تو دریاهای طوفان‌زا


    اگر حلم خداوندی نیاویزد به بازویت

    چو یازی دست سوی تیغ و تازی بر صف اعدا


    ز برق ذوالفقارت خرمن هستی چنان سوزد

    که جانداری نگردد تا قیامت در جهان پیدا


    ز خاک آستان و گرد نعلینت کند رضوان

    عبیر سنبل غلمان و کحل نرگس حورا


    ز افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم لیکن

    تویی دانم امام خلق بعد از مصطفی حقا


    به هر کس غیر تو نام امام الحق بدان ماند

    که بر گوساله‌ی زرین خطاب ربی‌الاعلی


    من و اندیشه‌ی مدح تو، باد از این هوس شرمم

    چسان پرد مگس جائی که ریزد بال و پر عنقا


    به ادنی پایه‌ی مدح و ثنایت کی رسد گرچه

    به رتبت بگذرد نثر از ثریا شعر از شعرا


    چه خیزد از من و از مدح من ای خالق گیتی

    به مدح تو فراز عرش و کرسی از ازل گویا


    کلام الله مدیح توست و جبریل امین رافع

    پیمبر راوی و مداح ذاتت خالق یکتا


    بود مقصود من ز این یک دو بیت اظهار این مطلب

    که داند دوست با دشمن چه در دنیا چه در عقبی


    تو و اولاد امجاد کرام توست هاتف را

    امام و پیشوا و مقتدار و شافع و مولا


    شها من بنده کامروزم به پایان رفته از عصیان

    خدا داند که امیدم به مهر توست در فردا


    پی بازار فردای قیامت جز ولای تو

    متاعی نیست در دستم منم آن روز و این کالا


    نپندارم که فردای قیامت تیره‌گون گردد

    محبان تو را از دود آتش غره‌ی غرا


    قسیم دوزخ و جنت تویی در عرصه‌ی محشر

    غلامان تو را اندیشه‌ی دوزخ بود حاشا


    الا پیوسته تا احباب را از شوق می‌گردد

    ز دیدار رخ احباب روشن دیده‌ی بینا


    محبان تو را روشن ز رویت دیده‌ی حق بین

    حسودان تو را بی‌بهره زان رخ دیده‌ی اعمی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #120
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نسیمی به دل می‌خورد روح‌پرور

    نسیمی دلاویز چون بوی دلبر


    نسیمی چو انفاس عیسی مقدس

    نسیمی چو دامان مریم مطهر


    نسیمی همه نفخه‌ی مشک سارا

    نسیمی همه نشاه‌ی خمر احمر


    نسیمی در آن نگهت مهر پنهان

    نسیمی در آن لذت وصل مضمر


    نسیمی از آن جیب جان دامن دل

    پر از عنبر اشهب و مشک اذفر


    چه باد است حیرانم این باد دلکش

    که عطر عبیر آرد و بوی عنبر


    نسیم بهار است گویا که خیزد

    ز روی گل تازه و سنبل تر


    نسیمی است شب‌ها به گلشن غنوده

    ز گل کرده بالین و از سبزه بستر


    بر اندام او سوده ریحان و سنبل

    در آغوش او بوده نسرین و عنبر


    غلط کردم از طرف بستان نیاید

    نسیمی چنین جان‌فزا و معطر


    نسیم ریاض جنان است گویی

    که رضوان به دست صبا داده مجمر


    نسیم بهشت است و دارد نشان‌ها

    ز تفریح تسنیم و ترویح کوثر


    که از روی غلمان گشوده است برقع

    که از فرق حوران ربوده است معجر


    ز گیسوی حوران و زلفین غلمان

    بدین سان وزد مشکبیز و معنبر


    خطا گفتم از باغ جنت نیاید

    نسیمی چنان دلکش و روح‌پرور


    نسیمی است از باغ الطاف صاحب

    نکو ذات و نیک‌اختر و نیک‌محضر


    چراغ دل روشن اهل معنی

    فروغ شبستان اهل دل آذر


    محیط فضایل که دریای فکرش

    کران تا کران است لبریز گوهر


    سپهر معالی که بر اوج قدرش

    هزاران چو مهر است تابنده اختر


    مدار مناقب جهان مکارم

    که افلاک عز و شرف راست محور


    مراد افاضل ملاذ اماثل

    که بر تارک سروران است افسر


    جوادی که در کف جودش ز خواری

    چو خیری بود زرد رخساره‌ی زر


    کریمی که بر درگهش ز اهل حاجت

    نبینی تهی دست جز حلقه‌ی در


    زهی پیش یاجوج شهوت کشیده

    دل پاکت از زهد سد سکندر


    از آن در حریم طواف تو پوید

    که کسب سعادت کند سعد اکبر


    شب و روز گردند آبای علوی

    به صد شوق در گرد این چار مادر


    که شاید پدید آید اما نیاید

    از ایشان نظیر تو فرزند دیگر


    به معنای مشکل سرانگشت فکرت

    کند آنچه با مه بنان پیمبر


    به گفتار ناراست تیغ زبانت

    کند آنچه با کفر، شمشیر حیدر


    صور جمله‌ی کاینات و تو معنی

    عرض جمله حادثات و تو جوهر


    جهان با نهیب تو دریا و طوفان

    زمین با وقار تو کشتی و لنگر


    کلام تو با راح و ریحان مقابل

    بیان تو با آب حیوان برابر


    فنون هنر فکرتت را مسلم

    جهان سخن خامه‌ات را مسخر


    ز کلک بنان تو هر لحظه گردد

    نگاری ممثل مثالی مصور


    که صورتگر چین ندیده‌است هرگز

    به آن حسن تمثال و آن لطف پیکر


    لالی منظوم نظم تو هر یک

    درخشنده نجمی است از زهره ازهر


    که در وادی عشق گمگشتگان را

    سوی کعبه‌ی کوی یار است رهبر


    گلی می‌دمد هر دم از باغ طبعت

    به نکهت چو شمامه‌ی مشک و عنبر


    بری می‌رسد هر دم از شاخ فکرت

    به لذت چو وصل بتان سمنبر


    وفا پیشه یارا خداوندگارا

    یکی سوی این بنده از لطف بنگر


    ز رحمت یکی جانب من نظر کن

    که چرخم چسان بی تو دارد به چنبر


    تنم ز اه و جان ز اشک شد در فراقت

    چو از باد خاک و چو از آب آذر


    تو در غربت ای مهر تابان و بی تو

    شب و روز من گشته از هم سیه‌تر


    کنون بی تو دارم سیه روزگاری

    چو روی گنه کار، در روز محشر


    به دل کامها پیش ازین بود و زانها

    یکی برنیاورده چرخ ستمگر


    کنونم مرادی جز این نیست در دل

    کنونم هوائی جز این نیست در سر


    که امروز تا از می زندگانی

    نمی‌هست در این سفالینه ساغر


    چو مینا به بزم تو آیم دمادم

    چو ساغر به روی تو خندم مکرر


    بیا خود علی رغم چرخ جفا جو

    برآر آرزوی من ای مهرپرور


    به گردون بی‌مهر مگذار کارم

    که جورش بود بی‌حد و کینه بی‌مر


    ز غربت به سوی وطن شو روانه

    به خود رحم فرما به ما رحمت آور


    خوش آن بزم کانجا نشینیم با هم

    نهان از حریفان خفاش منظر


    تو بر صدر محفل برازنده مولا

    منت در مقابل کمر بسته چاکر


    تو محفل فروز از ضمیر منیرت

    منت مستنیر از ضمیر منور


    بخوانیم با هم غزل‌های رنگین

    تو از شعر هاتف من از نظم آذر


    بسوزیم داغی به دل آسمان را

    بدوزیم چشم حسودان اختر


    مرا دسترس نیست باری خوش آن کس

    که این دولتش هست گاهی میسر


    در این کار کوشم به جان لیک چتوان

    که نتوان خلاف قضای مقدر


    هنر پرورا زین اقاویل باطل

    که الحق نیازی بود بس محقر


    نه مقصود من بود مدحت نگاری

    که مدح تو بر ناید از کلک و دفتر


    تو را نیست حاجت به مداحی آری

    بس اخلاق نیکو تو را مدح گستر


    ولی بود ازین نظم قصدم که دلها

    ز زنگ نفاق است از بس مکدر


    نگویند عاجز ز نظم است هاتف

    گروهی که خود گاه نظمند مضطر


    نیم عاجز از نظم اشعار رنگین

    تو دانی گر آنان ندارند باور


    عروسان ابکار در پرده دارم

    همه غرق پیرایه از پای تا سر


    ولیکن چه لازم که دختر دهد کس

    به بی‌مهر داماد بی‌مهر شوهر


    نباشد چو داماد شایسته آن به

    که در خانه‌ی خود شود پیر دختر


    در ایجاز کوشم که نزدیک دانا

    سخن خویش بود مختصر خوشتر اخصر


    الا تا قمر فربه و لاغر آید

    ز نزدیکی و دوری مهر انور


    محب تو نزد تو بادا و فربه

    عدوی تو دور از تو بادا و لاغر


    تو را جاودان عمر و جاویدان عزت

    مدامت خدا ناصر و بخت یاور

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 12 از 23 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/