نمی دانم چگونه اغاز کنم دلتنگیم را
برگ سفیدی از ارزوهایم را برداشتم
و شروع به نوشتن دردهای خودم کردم
1و2و3و برگه پر شد
چیزی برای نوشتن دلتنگیهایم نماند
نمی دانم چگونه اغاز کنم دلتنگیم را
برگ سفیدی از ارزوهایم را برداشتم
و شروع به نوشتن دردهای خودم کردم
1و2و3و برگه پر شد
چیزی برای نوشتن دلتنگیهایم نماند
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ،کجاست گهواره ی من .....
.
.
.
نگو بزرگ شدی ،نگو که دیره
نگو گریه دیگه بهت نمیاد
.
.
.
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد
دقایقی توی زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ می شه
که دلت می خواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی
با تمام وجودت بغلش کنی
تنها تو هستی که مرا فراموش نکرده ای
همه مرا فراموش کردند و رفتند تنها تو ماندی....
تنها تو به صدایم گوش می دهی....
برایت از چه بگویم؟
از بی وفایی روزگار یا از دل کوچک تنهایم؟
تو هم خواهی رفت....
و من می مانم و دنیای تنهایی....
تا به کی انتظار تا به کی انتظار
تا به کی منتظر ماندن و نوشتن تا بیایی؟
شاید من اشتباه می کنم
دوست دارم وقت رفتن خبرم کنی
تا برای آخرین بار در آغوشت گم شوم
تا برای آخرین بار دستان گرم و پر محبت
را با تمام وجود در بر گیرم
و با تمام احساس لمس کنم....
برو....
ولی فکر غریبه کوچک باش
امشب دلم سنگینی میکند
دیواره از غم مرا فرا گرفته است
زندگی با من سازگار نیست
آیا سرنوشت من این است ؟
که همیشه غمگین باشم .
آیا چنین است...
نمی دانم شاید من آنقدر بدهستم که زندگی با من سازگار نیست ...
یا شاید هم دنیا بی وفاست که سرنوشت را طوری برایم رقم میزند که همیشه غمگین و اشک آلود باشم .
نمی دانم ، نمی دانم .....
امشب سقف اتاقم بر سرم سنگینی میکند ،مانده ازچه چیزی برات بنویسم ؛از آنهائی که دیروز با من بوده اند یا توئی که همیشه حرفهای مرا میخوانی؟!
از چه بنویسم ؟! از زمین یا از زمان یا از یک نگاه مهربان ،از آسمانی که در حال عبور است، یا از دلی که سوت و کور است ...
در انتظار باریدن چشمانم سر بر بالین می گذارم تا مرهمی برای کمرم باشد که زیر بار غم خم شده ،
به دنبال هم دلی میگردم تا پا به پایم با اشک هایش ریشه ی بی رحمی را خشک کند.
چه کسی بهتر از آسمان!!؟؟
ببار تا راه گلویم باز شود .
دلم تنگ است
دلم مي سوزد از باغي كه مي سوزد
نه ديداري
نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي سازد چنين آشفته بازاري
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن بپاي تو مردن وبه عشق تو سوختن؛ وچه تلخ وغم انگيز است، دور از توبودن، براي تو گريستن؛ و به عشق و دنياي تو نرسيدن؛ ايکاش مي دانستي بدون تو، مرگ گواراترين زندگيست؛ بدون تو وبه دور ازدستهاي مهربانت، زندگي چه تلخ وناشکيباست. ايکاش مي دانستي مرز خواستن کجاست، وايکاش ميديدي قلبي راکه فقط براي تو مي تپد
وقتی دلت تنگ میشه ومی گیره
دوست داری باهاش حرف بزنی تا آرومت کنه .
وقتی حس میکنم هست و اینجا پیشمه احساس قدرت می کنم .
نگاه کردن توی چشماش خیلی سخته .
بودنش خیلی خوبه آرامش می گیرم .
با شنیدن صداش احساس می کنم خوشبخت ترین آدم دنیام .
وقتی باهاش حرف می زنم به اینده امیدوار میشم .
تموم زندگیمه و اگه نباشه نیستم .
مرد رویاهامه و تمام تاروپودم و جونم پر از اسم قشنگشه .
وقتی اسمش رو می شنوم یا می نویسم یا می خونم روحیه می گیرم .
آروزی لمس دستاش رویامه .
رویای بودن در کنارش تا اخر دنیا رویای خیلی بزرگیه .
حرفاش امیدوارم میکنه به اینکه اونم مثه خودم حس میکنه .
انگار نیمه ی گمشده ام رو پیدا کردم .
وقتی بهش فکر میکنم جونم تازه میشه .
خیلی دوســــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــش دارم خیلی .
دلم تنگ است دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است…
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است ..
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)