وردکی با کمان بی تیر به جنگ می رفت که تیر از جانب دشمن آید بر دارد گفتند شاید نیاید گفت آنوقت جنگ نباشد
وردکی با کمان بی تیر به جنگ می رفت که تیر از جانب دشمن آید بر دارد گفتند شاید نیاید گفت آنوقت جنگ نباشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
زن بخا رائی دختری بیاورد مادرش می گفت دریغا اگر در میان پایش چیزی بودی دایه گفت تو عمرش از خدا بخواه اگر بماند چندان چیز در میان پایش ببینی که ملول شوی
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
خراسانی را اسبی لاغر بود گفتند چرا این را جو نمی دهی گفت هر شب ده من جو می خورد گفتند پس چرا لاغر است گفت یکماهه جوش در نزد من به قرض است
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
خراسانی را مست با پسرکی بگرفتند پیش ضیاء الملک بردن ملک از خراسانی پرسید که هی چرا چنین کردی گفت خانه خالی دیدم ترک پسری چون آفتاب خاوری مست افتاده و خفته غلامچه راست بگو اگر تو بودی نمی کردی
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی تیری به مرغی انداخت خطا رفت رفیقش گفت احسنت تیر انداز بر آشفت که مرا ریشخند می کنی گفت نی می گویم احسنت اما به مرغ
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
کفش طلحک را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته طلحک می گفت سبحان الله من خود مسلمانم و کفشم ترساست
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود چوبهای سقف بسیار صدا می کرد به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد پاسخ داد که چوبها ی سقف ذکر خدا می کنند گفت نیک است اما می ترسم که این ذکر منجر به سجده شود
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
واعظی بر سر منبر می گفت هرگاه بند ه ای مست میرد مست دفن شود و مست سر از گور بر آورد خراسانی در پای منبر بود گفت به خدا آن شرابیست که یک شیشه آن به صد دینار می ارزد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
غلامباره ای در حمام رفت ترک پسری یک چشم در آنجا بود مرد یکی چشم بر هم نهاد به پسر گفت مرا گفته اند که اگر کسی در کو تو کنند چشمت بینا شود خدا یرا بر خیز و مرا بگا که خدای تعالی چشم من بینا کند ترک باور کرد و برخاست و مردک را ئید او چشم باز کرد و گفت الحمد الله که بینا شدم پس پسر آن را بدید گفت من چشم تو بینا کردم تو نیز چشم من بینا کن غلامباره ترک را از سر ارادت تمام در کار کشید چون در او انداخت گفت ای غر خواهر دور شو که آن چشم دیگرم نیز بیرون خواهد افتاد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مولانا قطب الدین در حجره مدرسه یکی را می گا نا گاه شخصی دست بر در حجره نهاد در باز شد مولانا گفت چی می خواهی گفت هیچ جائی می خواستم که دو رکعت نماز بگذارم گفت اینجا جائی است گفت کوری نمی بینی که ما از تنگی جا دو دو بر سر هم رفته ایم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)