صفحه 11 از 39 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    غنچه ی راز

    چهره ام تازه چو برگ گل ناز است هنوز
    نگهم غهچه ی نشکفته ی راز است هنوز
    به درنگی دل ما شاد کن، ای چنگی ی ِ عشق!
    که بسی نغمه درین پرده ی ساز است هنوز
    از من و صحبت من زود چنین دست مدار
    که مرا قصه ی جانسوز، دراز است هنوز
    دامن از ما مکش، ای دوست! چو خورشید غروب
    که به دامان توام دست نیاز است هنوز
    سرد مهری مکن، ای شمع فروزان امید!
    بوسه ام آتش پرهیز گداز است هنوز
    نفسی در بر من باش، که عطر نفسم
    چون شمیم گل تر، روح نواز است هنوز
    من خداوند وفایم، ز برم روی متاب
    ای بسا سر که به خکم به نماز است هنوز
    به سر گیسوی سیمین دل دیوانه ببند
    زانکه این سلسله دیوانه نواز است هنوز...

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    آتش تمنّا

    هوای وصل و غم هجر و شور مینا مُرد
    برو!برو! که دگر هر چه بود در ما، مُرد
    لب خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست
    به نای من- چه کنم- نغمه ی های گویا مُرد
    به چشم تیره ی من راز عاشقی گم شد
    میان لاله ی او شمع شام فرسا مُرد
    به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست!
    درون سینه ی ما آتش تمنّا مُرد.
    ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم
    میان جمع درخشید، لیک تنها مُرد
    ندید جلوه ی او چشم آشنایی را
    گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد
    دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود
    شکوفه یی که شبانگه شکفت و فردا مُرد؟
    ز دیده ی کس و نکس نهان نماند، دریغ!-
    چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد.

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سفره ی رنگین

    رخ نغز و دل گرم و لب شیرین داری:
    گر کسی حُسن، یکی داشت، تو چندین داری
    چنگ در پرده ی عشاق زن، ای چنگی ی ِ عشق!
    که درین پرده عجب پنجه ی شیرین داری!
    دامن آلوده به خون تو شد، ای دل، غم نیست
    که به بزم شب خود سفره ی رنگین داری
    حالم، ای چشمه ی جوشنده! به شب می دانی
    که خود از سنگ سیه بستر و بالین داری
    امشب، ای شمع، بسوز از غم و دردم که تو هم
    با من سوخته جان الفت دیرین داری
    آسمانا! ز ستم های تو خورشید گرفت
    دامنت سبز! جگر گوشه ی خونین داری
    تو که خود عاشق و دیوانه ی یار دگری
    کی خبر از دل دیوانه ی سیمین داری؟

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    زنجیر

    برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام،
    خوار در جولانـْگه ِ باد خزان افتاده ام
    اشک ابرم کاینچنین بر خک ره غلتیده ام
    واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
    قطره یی بر خامه ی تقدیر بودم - رو سیاه -
    بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
    جای پای رهرو ِ عشقم، مرا نشناخت کس
    بر جبین خک، بی نام و نشان افتاده ام
    روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
    غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده ام
    کوه پا برجا نِیم، سرگشته ام، آواره ام
    پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
    شاخه ی سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
    جفت خک ره، چون نقش سایبان افتاده ام.
    استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:
    همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
    قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
    بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
    آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
    این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام!

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    درخت تشنه

    ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است
    ز شهر عشقم و، دیوانگی شمار من است
    منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح
    همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
    چو برکه، از دل صافم فروغ عشق بجوی
    اگرچه ایت غم چهر پرشیار من است
    مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت
    که من عقابم و، مردار کی شکار من است؟
    دریغ، سوختم از هجر و، باز مُرد حسود
    درین خیال که دلدار در کنار من است
    درخت تشنه ام و، رسته پیش برکه ی آب
    چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟
    به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم
    نشانی از دل پرسوز بیقرار من است
    چو آتشی که گذاردْ به جای خکستر
    ز عشق، این دل افسرده یادگار من است.

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    گل زهر


    سالها پیش، خاطر رنجور
    شادمان بود و نوبهاری داشت،
    دل من باغ دلفریبی بود:
    سبزه یی داشت، لاله زاری داشت...
    آفتاب محبت گرمی
    گل او را به ناز می پرورد،
    هر سحر دیده ام چو می شد باز،
    شاخه یی می دمید و گل می کرد...
    رفت چندی ّ و حیف! دانستم
    گل این باغ رنگ قهری داشت،
    غنچه ی دلفریب زیبایش
    عطر آمیخته به زهری داشت.
    سحری با دو چشم اشک آلود
    همه را خشمگین ز بُن کندم،
    آن همه عشق و ناز و مستی را
    پیش پای زمان پرکندم.
    سال ها رفت و گلشنم پژمرده؛
    خاطرم دشت سنگلاخی شد:
    نه به شاخی نهال او آراست،
    نه به برگی نهفته، شاخی شد.
    لیک کنون، که آفتاب دگر
    دامن خویش را بر او گسترد،
    مژده آرید، مژده ای یاران!-
    باز هم سنگلاخ گل آورد!
    بگذارید دشت بی جانم
    با بهاری دوباره زنده شود؛
    بشکفد غنچه های دل، تا باز
    عطرشان زهری و کشنده شود!...

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    تاریکی شب


    من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
    گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم
    خنده یی کردم و دل بُردم و با لطف ِ نگاهی
    تا بمیری ز حسد وعده ی دیدار گرفتم!
    دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟
    گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم.
    بعد ازین ساخته ام با، نی و چنگ و می و ساقی
    بی تو من دامن ِ ‌این چار با ناچار گرفتم
    لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم
    انتقام از دل سنگ تو، به گفتار گرفتم!
    من کجا یاد تو از خاطر سودازده راندم؟
    یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟
    تا رُخت شمع فروزنده ی بزم دگران شد
    من چو تاریکی شب گوشه ی دیوار گرفتم
    گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد
    دیدی، ای دوست، به یاری ز تو اقرار گرفتم؟

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بهانه

    بیا که رقص کنان جام را به شانه کشم
    به بزم گرم تو، چون شعله یی، زبانه کشم
    به ککل تو نهم چهره و بگریم زار
    به تار عشق، ز الماس سفته دانم کشم
    شوم چو پرتو مهتاب و تابم از روزن
    که تن به بستر گرمت بدین بهانه کشم
    شوم درخت برومند وسرکشم از بام
    که دست شوق تو را سوی بام خانه کشم
    شوم چو برق جهان سوز خشمگین، که مگر
    به کوه درد و غمت، سخت، تازیانه کشم
    هزار چک دلم شد ز تاب این حسرت
    که پنجه در سر زلفت بسان شانه کشم
    به چشم، سرمه کشم تا دلت بلرزد سخت
    هنر بود که خدنگی براین نشانه کشم
    شبی به کلبه ی سیمین، اگر به روز آری
    دمار از غم ناسازی زمانه کشم.

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بی شکیب

    نامه ام را به من باز ده- وای!...
    آنچه در او نوشتم، فریب است:
    کی مرا عشقی و آتشی هست؟
    کی مرا از محبت نصیب است؟
    نامه ام را به من بازده - وای!...
    آن چه خواندی به نسیان سپارش:
    گفتمت:«دوست دارم»؟ - ندارم!
    این دروغ است... باور مدارش!
    در دل این شبانگاه ِ خاموش
    گِرد من کودکان خفته هستند:
    این نفس های سنگین و آرام
    گوییا بر من آشفته هستند.
    آتشی می فروزد به جانم
    سرزنش های پنهانی من.
    در فضا خامشی می پذیرد
    ناله های پشیمانی من.
    من که صدبار با خویش گفتم:
    درد بی عشقیم جاودانی ست.
    پیکر سرد بی آرزویم
    گور تاریک عشق و جوانی ست.
    من که نقش امید هوا را
    از نهانخانه ی دل ستردم،
    پس برای چه پیمان شکستم؟
    پس چرا توبه از یاد بردم؟
    گوش کن: ای نفس های سنگین
    صد زبان با همه بی زبانی ست-
    آه، بشنو که اینها نفس نیست،
    ناله و شکوه و سرگرانی ست
    من ندانسته بودم- دریغ-
    تا چه اندازه خودکام و پستم!
    وای بر من، ببخشای، یارب
    کاین همه خودسر و خودپرستم!
    نامه ام را به من بازده ... وای!...
    آن چه خواندی به نسیان سپارش:
    گفتمت دوست دارم؟ ندارم!
    این دروغ است... باور مدارش!

  10. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نامه ی شکوفه

    از عمر، چون غروب، زمانی نمانده است
    وز جور ِ‌ شام تیره امانی نمانده است
    چون شبنم خیال به گلبرگ یاد ِ یار
    از ما نشانه دیر زمانی نمانده است
    بودیم یک فغان و خموشی مزار ماست
    جز لحظه یی طنین فغانی نمانده است
    از ما به جز نسیم، که برگ شکوفه برد
    در کوی عشق، نامه رسانی نمانده است
    شمعیم پک سوخته در بزم عاشقی
    تا ماجرا کنیم، زبانی نمانده است
    آغوش ِ گلشنیم که بعد از بهارها
    در ما به جز دریغ ِ خزانی نمانده است
    بس فرش سبزه بافت بهار ِ دلم کزو
    در مهرگاه عمر نشانی نمانده است
    بر توسنِ نسیم روانیم همچو عطر
    تا باز ایستیم عنانی نمانده است
    سیمین! شراب شعر تو بس مست می کند؛
    در ما به یک پیاله توانی نمانده است.

صفحه 11 از 39 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/