فصل چهل و یکم - جنگ بین صلیب و شاخ در طبس
علامت رسمی پیروان آتون خدای جدید صلیب حیات بود و این صلیب را بشکل گردنبند بگردن میآویختند یا اینکه روی لباس نقش میکردند.
پیروان آمون خدای قدیم شاخ را علامت رسمی خود کردند و فرعون هم نمیتوانست که نصب شاخ را بر سر ممنوع کند زیرا از روزی که ملتی در مصر بوجود آمد حمل شاخ یکی از تزئینات مجاز مردها بود و هیچ خدا و فرعون نمیتوانست این زینت طبیعی را قدغن نماید.
مردها یک شاخ و گاهی دو شاخ بر سر نصب مینمودند و شاخ یا شاخهای آنها در نزاع و پیکار سلاحی مخوف بشمار میآمد.
من بدواٌ نمیدانستم که چرا پیروان آمون شاخ را علامت رسمی خود کردهاند ولی بعد مطلع شدم که شاخ یکی از اسماء اعظم آمون است. (در قدیم خدایان مصر دو نوع اسم داشتند یکی اسامی معمولی که عوامالناس میشناختند و بدان وسیله خدا را میخواندند و دیگری اسم خاص یا اسم اعظم که کاهنان با آن نام خدا را طرف خطاب قرار میدادند و بعضی از خدایان قدیم مصر تا بیست اسم اعظم داشتهاند – مترجم).
پیروان آمون با شاخ بدرب دکان پیروان آتون حملهور میشدند و در را میشکافتند و سبدهای پر از میوه و سبزی و ماهی را واژگون میکردند و فریاد میزدند ما شاخ داریم و شکم آتون را پاره میکنیم... ما پیرو آمون هستیم و آمون بما شاخ داده تا این که سینه و شکم دشمنان او را بدریم.
وقتی مزاحمت شاخداران بجائی رسید که پیروان آتون دیدند نمیتوانند زندگی کنند درصدد بر آمدند که صلیبهائی از فلز بسازند که شاخه بلند آن مثل کارد باشد.
بنابراین دشنههائی بوجود آوردند که قبضه آن مثل دو شاخه صلیب و خود دشنه شاخه بلند آن بود و این دشنهها را زیر لنگ یا لباس بر کمر میبستند و به محض اینکه شاخداران درصدد اذیت آنها بر میآمدند دشنهها را بیرون میآوردند و به شاخداران حملهور میشدند. (هنوز هم دستههای شمشیر و خنجر در بعضی از ممالک اروپا بشکل صلیب است و این رسم از مصر و کرت بجاهای دیگر سرایت کرد و صلیب مدتی قبل از مسیحیت علامت رسمی مذاهب یا ملل بود – مترجم).
اختلاف آمون و آتون و شاخ و صلیب طوری در طبس وسعت گرفت که پسر از پدر و زن از شوهر به مناسبت این اختلاف جدا میشد.
روزی که من وارد طبس شدم تصور میکردم که طبس شهر آمون است و طرفداران آتون در آن وجود ندارند.
ولی پس از ورود به شهر و چند روز اقامت باشتباه خود پی بردم و متوجه شدم که خدای جدید در طبس دارای طرفداران زیاد بویژه بین جوانان و کارگران و غلامان میباشد.
خدای جدید از این جهت بین جوانان و کارگران و غلامان طرفدار پیدا کرد که چیزهائی میگفت که به مذاق این طبقات خوشآیند بود. جوانان برای مخالفت با پیران عقیده جدید را میپذیرفتند و کارگران و غلامان برای مخالفت با اغنیاء بخدای جدید میگرویدند و خدای جدید بویژه بین باربران بندر طبس و کارگران نساجی و دباغخانه و غلامان دارای طرفداران متعصب بود زیرا این طبقات بیش از سایر طبقات کارگران زحمت میکشیدند و احساس محرومیت میکردند آنها میشنیدند که خدای جدید میگوید که تفاوت بین غنی و فقیر و ارباب و غلام و کارفرما و کارگر باید از بین برود و تصور میکردند که پس از این آنها ثروت اغنیاء را تصاحب خواهند کرد و آنان را وادار به کارگری و غلامی خواهند نمود.
در بین پیروان متعصب خدای جدید من هیچ طبقه را وفادارتر از سارقین شهر اموات (قبرستان طبس – مترجم) ندیدم. سارقین قبور میدانستند که فرعون به مناسبت نفرتی که از خدای سابق دارد دیگر قبور اموات را مورد حمایت قرار نمیدهد برای این که نام خدای سابق روی قبور و ظروف و البسه و زورقهای اموات نوشته شده است.
آنها میگفتند که ما میرویم تا این که اسم آمون را در قبور محو نمائیم ولی منظور آنها یغمای اشیاء گرانبهای قبور بود و اشیاء سبک وزن را شبانه به میکده دمتمساح میآوردند و در اطاقهای خصوصی میخانه مزبور به سوداگران میفروختند.
ولی اشیاء سنگین وزن را به مناسبت اینکه جلب توجه میکرد نمیآوردند بلکه در انبارهای مخصوص جمع مینمودند و سوداگران را به آن انبارها میبردند و بیشتر به ثمنبخس میفروختند.
دسته دیگر از کسانی که از روی کار آمدن خدای جدید استفاده میکردند کسانی بودند که پیروان خدای سابق را به مامورین فرعون بروز میدادند تا اموال آنها را تصاحب کنند. و آنها میدانستند که اگر روزی وضع عوض شود و خدای جدید سرنگون گردد و خدای سابق روی کار بیاید بیچون و چرا آنها را به قتل خواهند رسانید.
این بود که برای حفظ حکومت خدای جدید میکوشیدند. و ضعفاء و فقرا را پیوسته به عنوان این که طرفدار خدای سابق به مامورین فرعون معرفی میکردند.
مامورین فرعون در طبس مثل مامورین شهر افق عمل مینمودند.
آنها شاخداران نیرومند را که بطور علنی تظاهر به طرفداری از خدای سابق میکردند دستگیر نمینمودند. چون میترسیدند که کشته شوند یا مجروح گردند اما یک کارگر یا کاسب فقیر را که بر حسب عادت بدون قصد مخصوص نام آمون را بر زبان میآورد دستگیر میکردند و به معدن میفرستادند.
شب ها طرفداران شاخ یا صلیب از میخانههای مخصوص خود خارج میشدند زیرا پیروان شاخ و صلیب در میخانههای مربوط بخود آبجو مینوشیدند و این دو دسته در خیابانهای طبس بحرکت در میآمدند و چراغهای را سرنگون و مشعلها را خاموش میکردند و عربده میکشیدند و اگر دو دسته مخالف بهم میرسیدند پیکار در میگرفت و چند کشته روی زمین میماند.
کسانی که در اماکن عمومی به کار اشتغال داشتند یا در جستجوی کار در خیابانها گردش میکردند همواره یک شاخ و یک صلیب همراه داشتند و اگر میدیدند که ارباب موقتی آنها شاخدار است شاخ را بوی نشان میدادند و هرگاه مشاهده میکردند که صلیب دارد خویش را پیرو صلیب معرفی مینمودند.
در بین طرفداران خدای جدید و خدای سابق عدهای وجود داشتند که هم از آمون به تنگ آمده بودند هم از آتون. آنها آرزو داشتند که در طبس آرامش و صلح برقرار شود که بتوانند بکار یا کسب خود بپردازند ولی به آرزوی خود نمیرسیدند.
این طبقه نمیتوانستند بیطرفی خویش را حفظ نمایند زیرا از دو طرف مورد حمله قرار میگرفتند و اجبار داشتند که با در نظر گرفتن وضع زندگی و مصالح و حامیان و دوستان خود یا طرفدار شاخ شوند یا هواخواه صلیب.
کاپتا مدتی در قبال هر دو دسته مقاومت کرد و برای دکه خود غلامتی ننمود. وی دمتمساح را بهترین علامت میخانه خود میدانست تا بتواند هم از شاخداران باج بگیرد و هم از حاملین صلیب.
ولی شاخداران که میدانستند میخانه او پاتوق عدهای کثیر از غارتگران قبور است کاپتا را آسوده نمیگذاشتند منتها جرئت نمیکردند که روز یا شب به میخانه وی حملهور شوند. چون میدانستند که کاپتا مستحفظین قوی دارد که از میخانه وی دفاع خواهند کرد. اما هنگام شب روی دیوار میخانه شکل شاخ را با تصاویر مستهجن میکشیدند و تا مدتی هر بامداد کاپتا مجبود بود که آن تصاویر را حذف نماید.
پس از این که من در طبس مقیم شدم متوجه گردیدم که بیماران جز باربران بند و غلامان بمن مراجعه نمینمایند در صورتی که قبل از آن بیماران محله ما بمن مراجعه میکردند.
یک روز دو نفر از مردان ساکن محله ما در نقطهای خلوت مرا دیدند و گفتند سینوهه ما از تو رنجش نداریم و زنان و فرزندان ما هم بیمار هستند و محتاج علم تو میباشیم ولی میترسیم بتو مراجعه کنیم زیرا مطب تو به مناسبت این که صلیب حیات را از گردن آویختهای خطرناک است و ما اگر برای مداوای بیماران خود بتو مراجعه نمائیم مورد خشم طرفداران شاخ قرار خواهیم گرفت.
ما از لعن آمون نمیترسیم زیرا از جنگ خدایان به تنگ آمدهایم و نمیدانیم که این خدایان از جان ما چه میخواهند و چرا ما را به حال خود نمیگذارند که هر طور میل داریم بزندگی ادامه بدهیم.
ولی اگر شاخداران بدانند که ما برای معالجه به مطب تو مراجعه میکنیم ما را به قتل میرسانند یا اطفال ما را هنگامی که ما در خانه نیستیم و بکار مشغول می باشیم مضروب مینمایند یا درب خانههای ما را میشکنند. زیرا همه میدانند که تو پزشک مخصوص فرعون و طرفدار آتون هستی و صلیبی که از گردن آویختهای معرف عقیده تو میباشد.
لیکن باربران بندر و غلامان بدون ترس از شاخداران و حاملین صلیب به مطب من میآمدند و همین که من میخواستم بگویم که انسان ولو باربر یا غلام باشد میتواند آزاد زندگی کند آنها میگفتند سینوهه تو هنوز ضربات چوب و تازیانه را روی پشت خود احساس نکردهای وگرنه میفهمیدی که تا انسان یک کارگر و غلام میباشد محال است که آزاد زندگی کند و تا انسان باید برای دیگری بکار مشغول باشد و ثمر کار خود را باو تسلیم نماید و در عوض یک قطعه نان و یک پیمانه آبجو مزد بگیرد آزاد نیست.
معهذا ما تو را دوست داریم زیرا تو ساده و خوب هستی و بدون اینکه از ما هدایا دریافت کنی ما را معالجه مینمائی و روزی که در طبس جنگ در گرفت و طرفداران آمون و آتون یکدیگر را قتلعام کردند (چون این روز خواهد آمد) تو به منطقه بندری بیا تا اینکه تو را پنهان کنیم و از خطر مرگ یا جرح مصون بمانی.
با اینکه همه میدانستند من طرفدار آتون هستم نه کسی به من حملهور گردید و نه روی در و دیوار خانه من تصاویر مستهجن کشیدند. زیرا هنوز فرعون بقدری محترم بود که پزشک مخصوص وی تقریباٌ مثل خود او احترام داشت.
از این موضوع گذشته تمام همسایگان مرا میشناختند و از من حمایت میکردند و مامورین نظامی فرعون در طبس نیز حامی من بودند و شاخداران جرئت نمیکردند بکسی که این همه حامی دارد حملهور شوند.
یک روز تهوت گریهکنان از کوچه بخانه آمد و موتی دید که از بینی طفل خون میریزد و یک دندان او را شکستهاند.
وقتی موتی طفل را میشست که خونهای صورت و سینهاش را بزداید میگریست و از او پرسید چرا مجروح شده؟ تهوت گفت فرزندان مرد نساج که همبازی من بودند مرا کتک زدند و دندانم را شکستند و گفتند چون طرفدار آتون هستی باید کتک بخوری.
موتی چوبی بدست گرفت و براه افتاد و گفت فرزندان نساج چه طرفدار آمون باشند و چه طرفدار آتون باید چوب بخورند.
بزودی فریاد پنج پسر نساج از کوچه شنیده شد و وقتی مادر و پدر اطفال به حمایت فرزندان خود آمدند موتی آنها را هم چوب زد و هنگامی که بخانه مراجعت کرد من دیدم از خشم رنگ صورتش تیره شده و خواستم باو بفهمانم که کینهتوزی خوب نیست زیرا خشم سبب بروز غضب می شود و کینه ایجاد کینه مینماید اما موتی بسخن من گوش نداد.
روز بعد موتی از غضب فرود آمد و برای اطفال نساج و والدین آنها نانهای شیرینی که با عسل طبخ کرده بود برد و با آنها صلح کرد.
از آن ببعد خانواده نساج با موتی و تهوت دوست شدند و فرزندان نساج پیوسته با تهوت بازی میکردند بدون اینکه او را مضروب و مجروح کنند و موتی هر وقت به تهوت شیرینی میداد سهمی هم به فرزندان نساج میبخشید.
وقتی توقف من در طبس طولانی شد یک مرتبه بر حسب امر فرعون بکاخ زرین (کاخ سلطنتی) آن شهر رفتم و اگر فرعون دستور نداده بود که به آنجا بروم از بیم مهونفر قدم به آن کاخ نمیگذاشتم. ولی برای اطاعت امر فرعون مجبور شدم که پنهانی بیاطلاع مهونفر وارد کاخ شوم تا اینکه آمی کاهن بزرگ آتون را ملاقات کنم.
روزی که وارد کاخ گردیدم مانند خرگوشی که از بیم شاهین از یک بیشه به بیشه دیگر میگریزد من هم از بیم مهونفر خود را زیر درختها پنهان میکردم تا اینکه آمی کاهن بزرگ را دیدم.
کاهن بزرگ آتون بمن گفت سینوهه با اینکه من رئیس کاهنان معبد آتون هستم رفتار فرعون را نمیپسندم زیرا این مرد مثل اینکه نمیداند چه میگوید و نتیجه اوامری که صادر میکند چیست؟ اگر میتوانی او را براه راست هدایت کن و اگر نمیتوانی بوسیله داروهای خوابآور وی را بخوابان که پیوسته در خواب باشد و این اوامر عجیب را صادر نکند.
امروز بر اثر مقررات حیرتآور فرعون قدرت حکومت از بین رفته است زیرا فرعون مجازات اعدام را لغو نموده و گفته است دیگر دست سارقین و گوش و بینی مجرمین را قطع نکنند و غلامان فراری را به شلاق نبندند. در این صورت چگونه میتوان انتظار داشت که مردم قوانین را محترم بشمارند آنهم قوانینی که هر روز بنابر هوس فرعون تغییر میکند.
از یک طرف فرعون با سوریه پیمان صلح منعقد مینماید و من بموجب آن پیمان موظف میشوم که گندم به سوریه حمل کنم. از طرف دیگر هورمهب کشتیهای حامل گندم را که باید به سوریه بروند در ممفیس متوقف میکند و وقتی از او میپرسم چرا نمیگذاری کشتیها بروند میگوید فرعون گفته که نباید بعد از این گندم مصر به سوریه حمل شود.
ایکاش که من از نخست از شهر آفتاب خارج نمیشدم و بر حسب تشویق مادر فرعون که سینوهه خود ناظر مرگ او بودی بفکر تحصیل مقام و جاه طلبی نمیافتادم تا اینکه امروز خویش را گرفتار مشکلات نمیدیدم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)