صفحه 10 از 46 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #91
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست

    لیکن از دشمن نمی‌ترسم، که میلم سوی تست

    چاره‌ی دل در فراقت جز جگر خوردن نبود

    وین جگر خوردن که می‌بینم هم از پهلوی تست


    سال عمرم بر مهی شد صرف و آن مه عارضت

    روز عیشم بر شبی شد خرج و آن شب موی تست


    بر نمی‌دارم ز زانو سر به حق دوستی

    تا نگه کردم سر زلفت که بر زانوی تست


    گفته‌ای: مشکل برآید کام ازین طالع ترا

    مشکلی در طالع من نیست، مشکل خوی تست


    بر دل بیچارگان امروز هر زخمی که هست

    زان کمان سخت می‌آید که بر بازوی تست


    عالمی در گفت و گوی اوحدی زان رفته‌اند

    کو شب و روز اندرین عالم به گفت و گوی تست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #92
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دلم ز هر دو جهان مهر پروریده‌ی تست

    تنم به دست ستم پیرهن دریده‌ی تست


    ز حسرت دهنت جان من رسید به لب

    خوشا کسی که دهانش به لب رسیده‌ی تست!


    گزیده‌ی دو جهانی بسان طالع سعد

    غلام طالع آنم که بر گزیده‌ی تست


    ز سرکشی غرضت گر همین ستمکاریست

    تو سرمکش، که دلم خود ستم کشیده‌ی تست


    دلم چو خال تو در خون، چو زلفت اندر تاب

    ز بوی آن خط مشکین نودمیده‌ی تست


    فغان این دل مجروح تیر خورده‌ی من

    ز دست غمزه‌ی ترک کمان کشیده‌ی تست


    بدیدمت: همه را کرده‌ای ز بند آزاد

    جز اوحدی، که غلام درم خریده‌ی تست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #93
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست

    کار دلم نه بر نهج کار دیگرست

    از هیچ یار بر دلم این بار غم نبود

    یاران، مدد، که این ستم از یار دیگرست


    ای دردمند عشق، به درمان مدار گوش

    کامشب طبیب ما بر بیمار دیگرست


    در خانه اوست چون نبود، ماه، گو: متاب

    وانگه به روزنی که ز دیوار دیگرست


    بر عشق می‌زنم دگر و هر چه باد باد!

    ای دل، به هوش باش، که این بار دیگرست


    جز بهر عشق هر که کمر بست بر میان

    نزدیک من کمر نه، که زنار دیگرست


    ای اوحدی، مجوی تو از عشق نام و ننگ

    بگذر، که آن متاع به بازار دیگرست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #94
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست

    روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست

    تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک

    شکر شیرین دهان او ز تنگی دیگرست


    از میان دلبران شنگ و گل رویان شوخ

    یار ما را می‌رسد، شوخی و شنگی دیگرست


    بیدلان خسته را زان زلفهای چون رسن

    هر زمان در گردن دل پالهنگی دیگرست


    بی‌وفا خواند مرا خود پیش ازین در عشق او

    نام من بد گشته بود، این نیز ننگی دیگرست


    چون بگویم: صلح کن، گوید: بگیرم در کنار

    راستی صلحی چنین بنیاد جنگی دیگرست


    ای نصیحت‌گو،دمی چنگ از گریبانم بدار

    کین زمانم دامن خاطر به چنگی دیگرست


    از کمان ابروی آن تیر بالا هر نفس

    اوحدی را در دل مسکین خدنگی دیگرست


    پیش ازین سنگی ز راه خویش اگر بر می‌گرفت

    این زمان نتوان، که دستش زیر سنگی دیگرست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #95
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست

    بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

    گر کنم رندی، سزد، کندر جوانی وقت گل

    محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست


    عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست

    من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست


    زان چنین در دانهای خال او دل بسته‌ام

    کندرین دام بلا بی‌دانه نتوانم نشست


    هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت

    من چنین در خانه‌ای بیگانه نتوانم نشست


    من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها

    بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست


    روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ

    بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست


    عقل عیبم می‌کند: کافسانه خواهی شد به عشق

    گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست


    گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب

    محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست


    اوحدی، گو، زهد خود می‌ورز، من باری به نقد

    بشکنم پیمان، که بی‌پیمانه نتوانم نشست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #96
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    صورت او را ز معنی آشنایی با دلست

    ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست

    صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی

    بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست


    هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی

    کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست


    ما نظر با روی او از راه معنی کرده‌ایم

    آنکه ما را بسته‌ی صورت شناسد غافلست


    چون دلی داری، به دلداری فرو بندش روان

    ور نداری، رو، که ما را این حکایت با دلست


    گر فقیه از عشق منعت می‌کند،مشنو،که او

    سالها تحصیل کرد و هم چنان بی‌حاصلست


    طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق

    و آنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست


    ترک عشق و باده خوردن چون توان کرد؟ ای سبک

    تا گرانی چند گویندم که: مردی فاضلست


    اوحدی، اقبال می‌جویی، رخش را قبله ساز

    هر که او مقبول این درگاه گردد مقبلست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #97
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هم ز وصف لبت زبان خجلست

    هم ز زلف تو مشک و بان خجلست

    تا دهان و رخ ترا دیدند

    غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست


    دل به جان از رخ تو بویی خواست

    سالها رفت و همچنان خجلست


    دیده را با رخ تو کاری رفت

    دل بیچاره در میان خجلست


    عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه

    که تو دانی که: میزبان خجلست


    ای قلم، شرح حال من بنویس

    که ز بی خدمتی زبان خجلست


    اوحدی کی به پیشگاه رسد؟

    آنکه از خاک آستان خجلست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #98
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    انجمن شهر ملای گلست

    باده بیاور، که صلای گلست

    ناله‌ی مرغان سحرخوان به صبح

    از سر عشقت، نه برای گلست


    بر رخ خوبان جهان خط کشید

    سبزه، که خاک کف پای گلست


    باغ، که او خاک معنبر کند

    سنبل او خواجه سرای گلست


    پیرهن یوسف مصری، که شهر

    پرصفت اوست، قبای گلست


    سر به در دوست نهادند خلق

    در همه سرها چو هوای گلست


    اوحدی، اینها همه گفتی، ولی

    با رخ آن ماه چه جای گلست؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #99
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست

    جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟


    تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک

    ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست


    یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان

    با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست


    ای باد صبح، راز دل لاله عرضه دار

    روزی که باشد آن بت سوسن عذار مست


    از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم

    گر در شوم شبی به شبستان یار مست


    سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتی

    در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست


    لب برنگیرم از لب یار کناره گیر

    گر گیرمش به کام دل اندر کنار، مست


    یکسو نهم رعونت و در پایش اوفتم

    روزی اگر ببینمش اندر کنار، مست


    می‌خانه هست، از آن چه تفاوت که زاهدان

    ما را به خانقاه ندادند بار مست؟


    ما را تو پنج بار به مسجد کجا بری؟

    اکنون که می‌شویم به روزی سه بار مست


    از ما مدار چشم سلامت، که در جهان

    جز بهر کار عشق نیاید به کار مست


    ای اوحدی، گرت هوس جنگ و فتنه نیست

    ما رای به کوی لاله‌رخان در می‌آرمست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #100
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    روی تو، که قبله‌ی جهانست

    از دیده‌ی من چرا نهانست؟


    جایی بجز از درت ندارم

    گر درنگری، بجای آنست


    در دل زده‌ای تو آتش عشق

    وین آه، که می‌زنم، دخانست


    دل یاد تو در ضمیر دارد

    آن نیست که بر سر زبانست


    این سر، که به عاشقی سبک شد

    بی‌روی تو بر تنم گرانست


    وصل تو بدین ودل خریدم

    گر سود کنیم و گر زیانست


    یک بوسه اگر به جان فروشی

    منت می‌نه، که رایگانست


    با من تن لاغر و دل تنگ

    از عشق تو کمترین نشانست


    مار را ز غم تو اوحدی وار

    جان بر کف و خرقه در میانست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 10 از 46 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/