صفحه 10 از 19 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دلاويزترين



    از دل افروز ترين روز جهان،

    خاطره اي با من هست.
    به شما ارزاني :

    سحري بود و هنوز،
    گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
    گل ياس،
    عشق در جان هوا ريخته بود .
    من به ديدار سحر مي رفتم
    نفسم با نفس ياس درآميخته بود .
    ***
    مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !
    بسراي اي دل شيدا، بسراي .
    اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
    تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

    آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
    روح درجسم جهان ريخته اند،
    شور و شوق تو برانگيخته اند،
    تو هم اي مرغك تنها، بسراي !

    همه درهاي رهائي بسته ست،
    تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !
    بسراي ... ))

    من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !
    ***
    در افق، پشت سرا پرده نور
    باغ هاي گل سرخ،
    شاخه گسترده به مهر،
    غنچه آورده به ناز،
    دم به دم از نفس باد سحر؛
    غنچه ها مي شد باز .

    غنچه ها مي رسد باز،
    باغ هاي گل سرخ،
    باغ هاي گل سرخ،
    يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
    چون گل افشاني لبخند تو،
    در لحظه شيرين شكفتن !
    خورشيد !
    چه فروغي به جهان مي بخشيد !
    چه شكوهي ... !
    همه عالم به تماشا برخاست !

    من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !
    ***
    دو كبوتر در اوج،
    بال در بال گذر مي كردند .

    دو صنوبر در باغ،
    سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
    مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
    رو نهادند به دروازه نور ...

    چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
    در سرا پرده دل
    غنچه اي مي پرورد،
    - هديه اي مي آورد -
    برگ هايش كم كم باز شدند !
    برگ ها باز شدند :
    ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
    با شكوفائي خورشيد و ،
    گل افشاني لبخند تو،
    آراستمش !
    تار و پودش را از خوبي و مهر،
    خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
    (( دوستت دارم )) را
    من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
    ***
    اين گل سرخ من است !
    دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
    كه بري خانه دشمن !
    كه فشاني بر دوست !
    راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

    در دل مردم عالم، به خدا،
    نور خواهد پاشيد،
    روح خواهد بخشيد . »

    تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
    اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
    نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
    « دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

    « دوستت دارم » را با من بسيار بگو

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    در میان برگهای زرد
    در میان برگهای زرد

    تاب می خورم
    تاب می خورم
    می روم به سوی مهر
    می روم به سوی ماه
    در کجا به دست کیست
    بند گاهواره ام ؟
    برگهای زرد
    برگهای زرد
    روی راهی از ازل کشیده تا ابد
    مثل چشم های منتظر نگاه میکنند
    در نگاهشان چگونه بنگرم
    چگونه ننگرم ؟
    از میانشان چگونه بگذرم
    چگونه نگذرم ؟
    بسته راه چاره ام
    از درون اینه
    چهرهای شکسته خسته
    بانگ می زند که
    وقت رفتن است
    چهره ای شکسته خسته
    از برون جواب می دهد
    نوبت من است؟
    من در انتظار یک شایاره ام
    حرفهای خویش را
    از تمام مردم جهان نهفته ام
    با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
    مثل قصه شنیده آه
    نشنود کسی دوباره ام
    ای که بعد من درون گاهواره ات
    سالهای سال
    می روی به سوی مهر
    می روی به سوی ماه
    یک درنگ
    یک نگاه
    روی راهی از ازل کشیده تا ابد
    در میان برگهای زرد
    می تپد به یاد تو هنوز
    قلب پاره پاره ام

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    من دلم مي‌خواهد
    خانه‌اي داشته باشم پر دوست،

    کنج هر ديوارش

    دوست‌هايم بنشينند آرام


    گل بگو گل بشنو...؛




    هر کسي مي‌خواهد


    وارد خانه پر عشق و صفايم گردد


    يک سبد بوي گل سرخ


    به من هديه کند.




    شرط وارد گشتن


    شست و شوي دل‌هاست


    شرط آن داشتن


    يک دل بي رنگ و رياست...




    بر درش برگ گلي مي‌کوبم


    روي آن با
    قلم سبزبهار

    مي‌نويسم اي يار


    خانه‌ي ما اينجاست




    تا که سهراب نپرسد ديگر


    " خانه دوست کجاست؟
    "


    فريدون مشيري

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    گزیده اشعار فریدون مشیری

    کوچه

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق ديوانه کهبودم
    در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
    باغ صد خاطره خنديد
    عطر صد خاطره پيچيد
    يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
    پر گشوديم ودر آن خلوت دلخواسته گشتیم
    ساعتی بر لبان جوی نشستیم .....
    تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت
    من همهمحو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بختخندان و زمان رام
    خوشه ماه فروريخته در آب
    شاخهها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل سنگ....
    .همه دل داده به آوای شباهنگ
    يادم آید تو به منگفتی از اين عشق حذرکن
    لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
    آب آینه عشق گذراناست
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باشفردا که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی چندی از اين شهرسفر کن
    با تو گفتم حذر از عشق ندانم
    سفر از پيش توهرگز نتوانم
    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد..
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی من نه رمیدم
    نهگسستم
    باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو در افتم همهجا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر ازپيش تو هرگز نتوانم نتوانم
    اشکی از شاخه فرو ریخت
    . مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
    اشک در چشم تولرزید
    ماه بر عشق تو خندید
    یادم آید که دگراز تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم نگسستمنرمیدم
    رفت در ظلمت غم آن شب وشبهای دگر هم
    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نکنی دیگر ازآن کوچه گذر هم
    بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  6. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    اشکی در گذرگاه تاریخ

    از همان روزی که دست حضرت قابیل
    گشت آلوده به خونحضرت هابیل
    ازهمان روزی که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
    آدمیت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
    ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
    آدمیت مرده بود
    بعد دنیاهی پر از آدم شد و این اسباب
    گشت و گشت
    قرنها از مرگ آدم هم گذشت
    ایدریغ
    آدمیت برنگشت
    ***
    قرن ما
    روزگار مرگ انسانیت است
    سینه دنیا ز خوبیها تهی است
    صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
    صحبت از موسی و عیسی و محمدنابجاست
    قرن موسی چومبه (1)هاست
    روزگار مرگ انسانیت است
    ***
    من که از پژمردن یکشاخه گل
    از نگاه ساکت یک کودک بیمار
    از فغان یک قناری در قفس
    از غم یکمرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
    اشک در چشمان و بغضم در گلوست
    وندرین ایامزهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
    مرگ او را از کجا باور کنم
    ***
    صحبت ازپژمردن یک برگ نیست
    وای جنگل را بیابان میکنند
    دست خون آلود را در پیش چشمخلق پنهان میکنند
    هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
    آنچه این نامردمان باجان انسان میکنند
    ***
    صحبت از پژمردن یک برگ نیست
    فرض کن مرگ قناری در قفس هممرگ نیسم
    فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
    فرض کن جنگل بیابان بوداز روز نخست
    در کویری سوت و کور
    ***
    در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
    صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
    گفتگو از مرگ انسانیت است
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  8. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    آخرین جرعه این جام

    همه میپرسند :
    چیست در زمزمه مبهم آب ؟
    چیست در همهمه دلکش برگ ؟
    چیست در بازی آن ابر سپید ؟
    روی این آبی آرام بلند ،
    که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟

    چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟
    چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
    چیست در خنده جام ؟
    که تو چندین ساعت
    مات و مبهوت به آن می نگری ؟

    نه به ابر ،
    نه به آب ،
    نه به برگ،
    نه به این آبی آرام بلند،
    نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
    نه به این خلوت خاموش کبوترها ،
    من به این جمله نمی اندیشم !

    من مناجات درختان را هنگام سحر ،
    رقص عطر گل یخ را با باد ،
    نفس پاک شقایق را در سینه کوه ،
    صحبت چلچله ها را با صبح ،
    بغض پاینده هستی را در گندم زار ،
    گردش رنگ و طراوت را در گونه گل ،
    همه را میشنوم ،
    می بینم ،
    من به این جمله نمی اندیشم

    به تو می اندیشم ،
    ای سراپا همه خوبی ،
    تک و تنها به تو می اندیشم .
    همه وقت ،
    همه جا ،
    من به هر حال که باشم به تو می اندیشم ،
    تو بدان این را تنها تو بدان .
    تو بیا ،
    تو بمان با من تنها تو بمان.
    جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب !
    من فدای تو به جای همه گلها تو بخند!
    اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز ،
    ریسمانی کن از آن موی دراز ،
    تو بگیر،
    تو ببند !

    تو بخواه !
    پاسخ چلچله ها را تو بگو،
    قصه ابر هوا را تو بخوان !
    تو بمان با من تنها تو بمان !

    در دل ساغر هستی تو بجوش
    من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است ،
    آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  10. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    نغمه ها

    دل از سنگ بايد كه از درد عشق
    ننالد خدايا دلم سنگ نيست
    مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
    كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
    به لب جز سرود اميدم نبود
    مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
    چنان دل به آهنگ او خو گرفت
    كه آهنگ خود را فراموش كرد
    نمي دانم اين چنگي سرونوشت
    چه مي خواهد از جان فرسوده ام
    كجا مي كشانندم اين نغمه ها
    كه يكدم نخواهند آسوده ام
    دل از اين جهان بر گرفتم دريغ
    هنوزم به جان آتش عشق اوست
    در اين واپسين لحظه زندگي
    هنوزم در اين سينه يك آرزوست
    دلم كرده امشب هواي شراب
    شرابي كه از جان برآرد خروش
    شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
    شرابي كه هرگز نيابم بهوش
    مگر وارهم از غم عشق او
    مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
    همه زندگي نغمه ماتم است
    نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  11. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  12. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    نمي خواهم بميرم


    نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟
    كجا بايد صدا سر داد ؟
    در زير كدامين آسمان ،
    روي كدامين كوه ؟
    كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
    كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد !
    كجا بايد صدا سر داد ؟
    فضا خاموش و درگاه قضا دور است
    زمين كر ، آسمان كور است
    نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟
    اگر زشت و اگر زيبا
    اگر دون و اگر والا
    من اين دنياي فاني را
    هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم .
    به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
    وجودم گرچه گردآلود سختي هاست
    نمي خواهم از اين جا دست بردارم !
    تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين بسته است .
    دلم با صد هزاران رشته ، با اين خلق
    با اين مهر ، با اين ماه
    با اين خاك با اين آب ...
    پيوسته است .
    مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نيست
    توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
    هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست .
    جهان بيمار و رنجور است .
    دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
    اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است .
    نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
    بمانم تا عدالت را برافرازم ، بيفروزم
    خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
    به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
    چه فردائي ، چه دنيائي !
    جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي و نور است ...
    نمي خواهم بميرم ، اي خدا !
    اي آسمان !
    اي شب !
    نمي خواهم
    نمي خواهم
    نمي خواهم
    مگر زور است ؟

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  13. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  14. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    گل های کبود


    ای همه گلهای از سرما کبود
    خنده هاتان را که از لب ها ربود
    مهر هرگز این چنین غمگین نتافت
    باغ هرگز این چنین تنها نبود
    تاجهای نازتان بر سر شکست
    باد وحشی چنگ زد بر سینه تان
    صبح می خندد خود آرایی کنید
    اشک های یخ زده ایینه تان
    رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
    عطر رنگ آمیزتان نابود شد
    زندگی در لای رگها تان فسرد
    آتش رخساره هاتان دود شد
    روزگاری شام غمگین خزان
    خوشتر از صبح بهارم مینمود
    این زمان حال شما حال من است
    ای همه گلهای از سرما کبود
    روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
    تا بخوانم قصه مهتاب را
    این زمان دور از ملامتهای ماه
    چشم می بندم که جویم خواب را
    روزگاری یک تبسم یک نگاه
    خوشتر از گرمای صد آغوش بود
    این زمان بر هر که دل بستم دریغ
    آتش آغوش او خاموش بود
    روزگاری هستیم را می نواخت
    آفتاب عشق شورانگیز من
    این زمان خاموش و خالی مانده است
    سینه از آرزو لبریز من
    تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
    خنده ام را اشک غم از لب ربود
    زندگی در لای رگهایم فسرد
    ای همه گلهای از سرما کبود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  15. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  16. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    از خدا صدا نمیرسد


    ای ستاره ها که از جهان دور
    چشمتان به چشم بی فروغ ماست
    نامی از زمین و از بشر شنیده اید
    درمیان آبی زلال آسمان
    موج دود و خون و آتشی ندیده اید
    این غبار محنتی که در دل فضاست
    این دیار وحشتی که در فضا رهاست
    این سرای ظلمتی که آشیان ماست
    در پی تباهی شناست
    گوشتان اگر به ناله من آشناست
    از سفینه ای که می رود به سوی ماه
    از مسافری که میرسد ز گرد را ه
    از زمین فتنه گر حذر کنید
    پای این بشر اگر به آسمان رسد
    روزگارتان چو روزگار ما سیاست
    ای ستاره ای که پیش دیده منی
    باورت نمیشود که در زمین
    هرکجا به هر که میرسی
    خنجری میان پشت خود نهفته است
    پشت هر شکوفه تبسمی
    خار جانگزای حیله ای شکفته است
    آنکه با تو میزند صلای مهر
    جز ب فکر غارت دل تو نیست
    گر چراغ روشنی به راه تست
    چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
    ای ستاره ما سلام مان بهانه است
    عشقمان دروغ جاودانه است
    در زمین زبان حق بریده اند
    حق زبان تازیانه است
    وانکه با تو صادقانه درد دل کند
    های های گریه شبانه است
    ای ستاره بورت نمی شود
    درمیان باغ بی ترانه زمین
    ساقه های سبز آشتی شکسته است
    لاله های سرخ دوستی فسرده است
    غنچه های نورس امید
    لب به خنده وانکرده مرده است
    پرچم بلند سرو راستی
    سر به خک غم سپرده است
    ای ستاره باورت نمیشود
    آن سپیده دم که با صفا و ناز
    در فضای بی کرانه می دمید
    دیگر از زمین رمیده است
    این سپیده ها سپیده نیست
    رنگ چهره زمین پریده است
    آن شقایق شفق که میشکفت
    عصر ها میان موج نور
    دامن از زمین کشیده است
    سرخی و کبودی افق
    قلب مردم به خک و خون تپیده است
    دود و آتش به آسمان رسیده است
    ابرهای روشنی که چون حریر
    بستر عروس ماه بود
    پنبه های داغ های کهنه است
    ای ستاره ای ستاره غریب
    از بشر مگوی و از زمین مپرس
    زیر نعره گلوله های آتشین
    از صفای گونه های آتشین مپرس
    زیر سیلی شکنجه های دردنک
    از زوال چهره های نازنین مپرس
    پیش چشم کودکان بی پناه
    از نگاه مادران شرمگین مپرس
    در جهنمی که از جهان جداست
    در جهنمی که پیش دیده خداست
    از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
    از غریو زنده ها میان شعله ها
    بیش از این مپرس
    بیش از این مپرس
    ای ستاره ای ستاره غریب
    ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
    پس چرا به داد ما نمیرسد
    ما صدای گریه مان به آسمان رسید
    از خدا چرا صدا نمرسد
    بگذریم ازین ترانه های درد
    بگذریم ازین فسانه های تلخ
    بگذر از من ای ستاره شب گذشت
    قصه سیاه مردم زمین
    بسته راه خواب ناز تو
    میگریزد از فغان سرد من
    گوش از ترانه بی نیاز تو
    ای که دست من به دامنت نمی رسد
    اشک من به دامن تو میچکد
    با نسیم دلکش سحر
    چشم خسته تو بسته میشود
    بی تو در حصار این شب سیاه
    عقده های گریه شبانه ام
    بر گلو شکسته میشود
    شب به خیر

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  17. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 10 از 19 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/