صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 109

موضوع: مهدي سهيلي

  1. #91
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    قیامتب و انابتی!

    زمین چاک شد، کوه، بگداخته

    فلک بر زمین آتش انداخته
    به پا خاست هنگامه ی رستخیز
    همه دیده ها سرخ و خونابه ریز
    ثریّا و پروین بهم ریخته
    همه عِقد منظومه بگسیخته
    پراکنده مردم، چو پروانه ها
    چوموران که دورند از لانه ها
    ستاره فرو ریزد از آسمان
    بمیرد زمین و نمانَد زمان
    سراسیمه در کوه و صحرا و حوش
    ز اعماق دریا برآید خروش
    دمیده بسی نفخه در صورها
    برآورده مردم سر از گورها
    برآید ز عمق زمین های و هو
    به یکدم شود گورها زیر و رو
    همه موی کَن، مویه کن بیمناک
    نفس، آتش آسا زبان، چاک چاک
    گریزنده، مادر ز فرزند خویش
    پدر نیست دلسوز دلبند خویش
    همه کوه ها پنبه ی سوده گیر!
    زمین و زمان را تو نابوده گیر!
    نیابی به پشت زمین آدمی
    همه معده هاست راست بینی همی
    شکافنده بشکافد این خاک را
    بهم ریزد ایوان افلاک را
    به هر سو روان کوه ها همچو رود
    ستاره فتد بر زمین در سجود
    چو آغازِ صبح قیامت شود
    گنهکار، غرق ندامت شود
    برآرد خروشی که : ای وایِ من!
    چه وحشت سرایی بود جای من
    ستم پیشه را لرزه بر تنست
    که این خود مجازات اهریمن است
    گنه پیشه، چون شمع افروخته
    تن، آتش گرفته، زبان سوخته
    در آن عرصه ی ضجّه وای وای
    پناهی نباشد به غیر از خدای
    ز بیم قیامت همه اشک ریز
    بنی آدم از یکدگر در گریز
    به فرزند، مادر برآرد خروش:
    رهایم کن و دیده از من بپوش
    که من خود پریشان و بیچاره ام
    در این وادیِ هول، آواره ام
    ملَکمیزند نعره بر آدمی
    که اَلمُلکُ لِله باشد همی
    بیندیش و با دیده ی تیز بین
    سرای قیامت شررخیز بین
    بپا میشود دادگاه خدای
    بّدا بر گنهکار ناپارسای
    *
    خدایا ز فردا بلرزد تنم
    ز بیم قیامت همه شیونم
    بزرگا! گنه، جان من تیره کرد
    هوی و هوس را به ما چیره کرد
    تو باغّی و من دردِمَن مانده ام
    بدا! بر سرایی که من مانده ام
    تو نوریّ و من مانده در ظلمتم
    تو معبودی و من همه غفلتم
    خدایا در آن ورطه ی هولناک
    مبادا گنهکار خیزم ز خاک
    در آن بی پناهی پناهم بده
    ز رحمت به فردوس و جنّت مباد!
    ز جنّت همه آرزویم تویی
    به فردوس هم آنچه جویم تویی
    دلم را به شوق تو پیراستم
    که تنها ز هستی تو را خواستم
    تو بودی به هر حال معبود من
    تو هستی به هر لحظه مقصود من
    مرا از گنه شستشویی بده
    به خاک درت آبرویی بده
    به مردن مرا از گنه پاک کن
    چو بخشیدی ام همدم خاک کن
    نگویم که در بررُخم باز نیست
    همای مرا حال پرواز نیست
    اگر چه خدا جوی دیرینه ام
    نشسته غباری بر آئینه ام
    مرا نفس امّاره در خاک کن
    به مهرت غبار از دلم پاک کن
    به دست تو آئینه یابد جلا
    به امر تو هر سنگ گردد طلا
    به فرمان تو گا برآید ز سنگ
    ز نقش تو شد غنچه هفتاد رنگ
    چراغ همه آسمان ها ز تست
    تویی بی نشان! این نشان ها ز تست
    به مهر تو هر شاخه در گُل نشست
    بسی نغمه در نای بلبل نشست
    همه رودها در خروش تواَند
    چمن ها همه لاله پوش تواند
    تو بر ابر، فرمان باران دهی
    گل و لاله بر مرغزاران دهی
    ز آهو برآورده یی بوی مُشک
    عطا کرده یی میوه از چوب خشک
    تو رخشنده کردی دل مشتری
    چه کس می کند جز تو مینا گری؟
    مه و مهر روشن دو فانوس توست
    همه آسمان ها زمین بوس تست
    جهان از تو بالا و پستی گرفت
    همه نیستی از تو هستی گرفت
    تو بر خیل جنبندگان جان دهی
    تو هستی که بر ذرّه فرمان دهی
    عطای تو بر چشم ما خواب ریخت
    به شب بر فلک نور مهتاب ریخت
    به هر جا نشستم، خیال تو بود
    به هر باغ دیدم جمال تو بود
    بسا نقش بر سنگ، بگذاشتی
    سپاست که بر صخره گل کاشتی!
    همه نخل ها سبز پوش تواَند
    همه نحل ها باده نوش تواَند
    خدایا جهان پُر ز آهنگ تست
    به هر گل نموداری از رنگ توست
    تو از کوه ها چشمه انگیختی
    تو در آب ها زندگی ریختی
    ز چشم غزالان تو را دیده ام
    به بوی تو از شاخه گل چیده ام
    برآری بسی چشمه از سنگ ها
    به دریا که خود عالمی دیگرست
    درون صدف ها بسی گوهرست
    خدایا! چه گویم چه ها کرده یی
    گُل از قعر دریا برآورده یی
    شدم در شگفتی ز دیدارِ سنگ
    که هر سنگ دریاست، هفتاد رنگ!
    به دریا هنر ها برافراختی
    به دریاچه گلخانه ها ساختی
    به جنگل اگر پا گذارد کسی
    ز حیرت تحمَل نیارد بسی
    ز ببیننده گل میکند دلبری
    به هر برگ، صد گونه صورتگری
    هوا سبز و سر تا سر بیشه سبز!
    به جنگل بیا نقش کندو ببین
    چو بینی، همه نقشی او ببین
    کجا میتواند کسی حس کند
    که زنبور کار مهندس کند؟
    به جز او که گفت آن نواندیش را
    مسدّس کند خانه ی خویش را؟
    که آموختش دل به گلُ باختن
    به گُل ها نشستن، عسل ساختن؟
    چه صورتگری، نقش گل ریخته؟
    چه دستی چنین طرحی انگیخته؟
    به گل ها چه کس اینهمه رنگ داد؟
    به بلبل چه کس شور آهنگ داد؟
    چه کس روشنی در قمر ریخته
    چو فانوس، بی تکیه آویخته؟
    چه کس بیشه را اینهمه رنگ زد
    چه دستی دو صد نقشه بر سنگ زد؟
    اگر باشدت دیده ی دل، نکوست
    به هر پرده ی چشم ما نقش اوست
    ببین مردم چشم خود را دمی
    که در نقطه پیدا بود عالمی
    خدایا تو هستی در اندیشه ام
    دوَد نور تو در رگ و ریشه ام
    بزرگا! ز حیرت به فریاد، من
    ز پا تا به سر حیرت آباد، من
    از این باده هایی که در دست تست
    سراپا وجودم همه مست تست
    ز مستی ندانم ره خانه را
    نداند کسی حال دیوانه را
    کجا مور داند سلیمان کجاست؟
    کجا لعل داند بدخشان کجاست؟
    ز بس نقش حیرت به دل میزی
    کلاه از سر عقل می افکنی
    ندانم به درگاه تو چیستم؟
    چه گویم؟ که خود کمتر از نیستم
    چنانم به حیرت، که دیوانه ام
    به شمع تو عمریست پروانه ام
    از این شمع خلقت بر افروختن
    چه آید ز پروانه جز سوختن؟

    آذر 1365


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #92
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آینه ی تیره!

    در پیر خمیده، هوسی پیدا نیست
    در پیکر بی جان، نفسی پیدا نیست
    گفتی که: خدا ز چشم من پنهانست
    در آینه ی تیره ، کسی پیدا نیست!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #93
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    روشن ترین آینه!

    خُرم آن مرغ که آزاد شود از قفسش
    نغمه خوان پر بگشاید به هوای هوسش
    *
    بیدل آن بلبل افسرده که هنگام بهار
    شود آویخته بز شاخه ی گل ها قفسش
    *
    مستِ آواره بسی شاد شود در شب سرد
    که بیفتد به سر راه و بگیرد عسسش
    *
    کاروانی که بود بدرقه اش اشک وَداع
    ناله خیزد ز دل من به صدای جرسش
    *
    هر کسی لب بگشاید به هواداری خلق
    عطر گل های بهاری بدمد از نفسش
    *
    ناخدا در دل دریا نکند میل غدیر
    رهر و راه توک ل چه نیازی به کسش؟
    *
    هنر مرد به چشم همه مردم پیداست
    نیست روشنتر از این آینه در دسترسش!

    آبان 1365





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #94
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در خواب!

    ز راه آمد، سرانگشتی به در زد

    زهر گلدان گلی چید و به سر زد
    چو مرغ نغمه خوان در خوابم آمد
    گشودم دیده را، از خانه پر زد!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #95
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سوسوی چراغ!

    در فصل بهاران لبِ جوی و دلِ باغی
    خوش باشد اگر دست دهد، وصلِ فراغی!
    *
    بر بستر گل، تکیه زنی بی غم ایّام
    یک لحظه نگیرد ز تو اندوه، سراغی
    *
    بنگر که نسیم از همه سو پیک بهارست
    تا عطر چمن را برساند به دِماغی
    *
    از بوی خوشش مست شوم در شب مهتاب
    چون عطر هلو را شنوم از رمِ باغی
    *
    دل می بَردم نیمشبان با تن تنها
    در دهکده یی دیدن سوسوی چراغی.

    گلندوئک_ اردی بهشت 1366


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #96
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    باده ی توحید!


    سحري بود و دلم مست گل آوازِ سروش
    ديده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
    *
    دلربا زمزمه ي بلبل شوريده به باغ
    نرم نرمک غزل باد بهاري در گوش
    *
    شب مهتابي و بزم چمن از نقره سپيد
    ماه در جلوه، چنان دختر مهتاب فروش!
    *
    پيِ خوشبويي عالم همه جا پيک نسيم
    شادمان، پويه کنان عطر اقاقي بر دوش
    *
    دختر غنچه به خواب خوش و، نرگس بيدار
    بلبلان گرمِ غزلخواني و گل ها خاموش
    *
    بانوي بيد، سرِ زلف بر افشانده به باغ
    شانه ميزد همه دم باد سحر بر گيسوش
    *
    شاخه، ياقوت نشان بود ز بسياريِ گل
    قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
    *
    عندليبي به کنار گل و سرگرم نياز
    که ببين حال من و ناز به عاشق مفُروش!
    *
    روي گل در عرقِ شرم ز تشويش وصال
    پرِ بگشاده ي بلبل ز دو سو چون آغوش!
    *
    لاله ها ساغر لرزنده ي بلبل، که: بگير
    اَرغوان ساقيِ پروانه ي لرزان، که بنوش
    *
    رازها ميشکفد از لب گل وقت سحر
    روشن آن دل که به هر حال بود راز نيوش
    *
    نقش ها بُلعجب و چهره ي نقاش، نهان
    جان عارف همه روشن ز تماشاي نقوش
    *
    مست آن منظره ها بودم و ديوانه ي دوست
    آنچنان مست که افتادم و رفتم از هوش
    *
    سر خوش از باده ي توحيد نخفتم تا صبح
    کاشکي هر نفَسم همر بر آيد چون دوش
    *
    چه شب عمرفزايي همه مستي، همه شور
    چه بهاري، چه هوايي، همه لذّت، همه نوش!


    اردی بهشت 1366


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #97
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    چراغ جان!


    اين خرمن جان آدمي سوختنيست
    در عمر تو بس حکمت آموختنيست
    خامش منشين و شعله ور خويش افکن
    کاين (طُره چراغيست ) که افروختنيست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #98
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    خِش خِش پا!


    اي گوشِ دل من به گل آهنگ صدايت
    وي ناي وجودم به تمنّاي نوايت
    *
    چون بانگ پرندين تو از دور برآيد
    مستانه دَوَد در رگ من خون صدايت
    *
    با قافله ي صبح بيا همره خورشيد
    تا جان بدمد در تن ما بانگ درايت
    *
    بر چشمه ي مهتاب زده، هاله ي ابرست
    يا ريخته بر مرمرِ تن زلف رهايت؟
    *
    گر مژده ي دامم بدهي، دانه نخواهم
    پرواز کنم همچو کبوتر به هوايت
    *
    طرحي ز سر زلف تو بر شانه ي من بود
    هر نسترني ريخت به ديوار سرايت
    *
    چون برگ درختان ز نسيمي بخروشد
    در گوش من آيد به گمان خشِ خشِ پايت
    *
    دارم همه شب دست دعا سوي سماوات
    کز چشم حسودان بسپارم به خدايت
    *
    ما را به سحر ياد کن اي همسفر شب
    جان و دل يک قافله محتاج دعايت
    *
    چشمم به در و سينه ي من خانه ي مهرت
    گوش دل من هم به گل آهنگ صدايت
    *
    در شام سيه از مه و پروين خبري نيست
    اي ظلمت شب! ديده ي من سوي سُهايت
    *
    اي عمر گرانمايه! تو را قدر شناسم
    يک لحظه نپوشم نظر از ثانيه هايت!
    *
    گر در پي نامي به هنر دست برآور
    خود دشمن حاسد کند انگشت نمايت!

    دی ماه 1365


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #99
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کوشیار؟


    بالاي تو را که ديد، کوپست نشد؟
    يا پاي کشيد از تو و از دست نشد؟
    کو عارف هشيار که با ديدن تو
    از گردش جام نگهت مست نشد؟!



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #100
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    الاهی...!


    الاهي غمم بار خاطر نباشد
    که در غم، مرا جان صابر نباشد
    *
    الاهي نباشد وَداعي، وگر هست
    براي کسي بار آخِر نباشد
    *
    به هنگام کوچ عزيزان الاهي
    نگه کردن از چشم شاعر نباشد
    *
    الاهي کسي را که من دوست دارم
    به دوران عمرم مسافر نباشد!


    23 فروردین 1366


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/