تلويزيون روشن بود و فيلم سينمايي پخش ميشد.
با ديدن صورت پرخون مهتاب جيغ كشيدم و گلدان را زمين انداختم.
با صداي جيغم سرايدار و زنش بعد هم مجيد همگي بطرف اتاق مهتاب آمدند.
مجيد دستي به پيشانيش زد و گفت: گيتي چي كار كردي؟
سرايدار با عجله يك ملافه را روي صورت مهتاب گذاشت تا خون سرش را پاك كند و مانع خونريزی بشود.
مجيد گفت: سريع آمبولانس خبر كنيد.
اينجا نميشود كاري انجام داد.
زن سرايدار از اتاق بيرون رفت تا تلفن كند.
من كنار ديوار تكيه داده بودم و رفت و آمدهاي آنها را تماشا ميكردم.
توان حركت نداشتم انگار با اون ضربه تمام نيرويم را از دست داده بودم.
دلم سبك شده بود احساس قهرمان پيروزمند جنگي را داشتم كه فاتحانه به وطن برگشته ولي كسي تشويقم نميكرد، همه نگران مهتاب بودند.
سرايدار پرسيد: شما فكر كرديد اتاق مهتاب خانم دزد آمده؟
مجيد جواب داد: حتما وگرنه براي چي با يك گلدان به اين سنگيني بكوبه توي سر مهتاب!!
اونهم مهتاب بدبخت!!
سرايدار گفت: خانم جان شما بايد من را بيدار ميكردي من بلدم چطور با دزد جماعت رفتار كنم از اين به بعد اول من را خبر كنيد بعد خودتون دست به كار بشويد.
خانم جان عجله كردي.
مهتاب كلمه اي حرف نميزد. حالا مجيد محكم ملافه را روي صورت مهتاب نگهداشته بود.
چشمم سياهي رفت و نقش زمين شدم.
آمبولانس رسيد و من و مهتاب را با هم به بيمارستان برد.
مهتاب با چند تا بخيه روي سرش نجات پيدا كرد و براي احتياط آن شب را بيمارستان ماند
ولي من به خاطر كم خوني و عدم تعادل روحي يك هفته بيمارستان ماندم.
مجيد از دكتر روانپزشكي كه از دوستانش بود كمك گرفت و من با رواندرماني دكتر به خودم آمدم.
دكتر پيشنهاد كرد هر هفته دوساعت به مطبش بروم تا بتوانم تعادل روحيم را به دست بياورم.
از وقتي كه پيش دكتر ميرفتم حالم بهتر شده بود و توانسته بودم شك و ترديد را از خودم دور كنم.
مجيد هيچ توضيحي در مورد آن شب از من نخواست و در مورد مهتاب هم نظري نداد.
دو كيسه خون به من زدند تا حالم جا آمد.
بالاخره مهتاب از خانه اي ما رفت مجيد از او خواهش كرده بود.
با اينكه رفتن او آرزوم بود ولي دلم براي مهتاب تنگ ميشد.
علي و هاله هم خيلي به اون عادت كرده بودند.
اما ديگر راه برگشتي وجود نداشت.
مهتاب از زندگي ما بيرون رفت.
دكتر روانپزشك خيلي به من كمك كرد اون قانعم كرد در مورد مجيد و مهتاب اشتباه ميكنم.
مجيد مهربان و دوست داشتني مثل سابق همراهم بود و من حق داشتم اين مرد نازنين را براي خودم حفظ كنم.
خانواده كوچك و صميمي ما بدون مزاحمت مهتاب به زندگي خودش ادامه داد ......
پــــــــــــــــــايــــ ــــــــــــان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)