براي بسياري والت ويتمن شاعر«تن» است . تن در آوازهاي ويتمن جايي خاص دارد . آوازهاي او بيشتر در رثاي تن است و اين تن است كه به فرد هويت ميبخشد.
شعر تن با آمريكاي قرن 19 در انطباق است.آمریکاسرزمين پهناوري است كه بر خلاف اروپاي متافيزيك زده اسير نظامهاي فلسفي نيست. آمريكا با ديدگان عريان و بيرون از دستگاههاي فلسفي به جهان مينگرد و در اين نگرش است كه ستايش تن پديد ميآيد.
در حقيقت ستايش تن نشاناش از خوشبيني آمريكايي است و از سوي ديگر نشان ميدهد كه چگونه آمريكايي با ديدگاه تن به جهان مينگرد. در اينجا ميتوان اشارهاي به اروپا كرد و گفت كه چگونه «صنعت» و «آداب»، تن را در جامعه اروپايي له كردهاند . «تن» اروپايي فلسفي است. اين بدين معني است كه تن به عنوان پديدهاي ديناميك در جوامع اروپايي معني ندارد. در اروپا تنها استثنا شايد نتيجه باشد كه تن را ميستايد. ستايش تن توسط ويتمن در «آواز من» «song of my self» ديده ميشود. در اينجا معصوميت تن و روح خود را به نمايش ميگذارد. ستايش تن در همان ابتداي آواز من، ديده ميشود: در اينجا گفته ميشود كه من خود را جشن ميگيرم و براي خود آواز ميخوانم. آواز تن شامل اتمهاي تن نيز هست. گويي كه به واسطه اين آواز است كه اين اتمها به زندگي دوباره در ميآيند.
اين آواز، آواز هستي است. براي هستي است كه آواز خوانده ميشود واين هستي است كه توسط تن به اوج ميرسد. دنياي هستي در اينجا توسط آواز گشايش پيدا ميكند و اين آواز موسيقي تن است. شعر در اينجا نوعي موسيقي است كه در خدمت تن در آمده است.
آواز هستي فقط در جهاني ميسر است كه يك سوي آن بسيار «گشاده» باشد و آواز در حقيقت گشاده را توسعه ميدهد. فضاي آمريكا در ابتداي قرن 19، فضايي«باز» است. حيطههاي باز مشخصه معين جهان آمريكايي است . اين جهان توسط تن خود را نشان ميدهد. اين تن جزيي از «طبيعت» و همگام با طبيعت است. طبيعت در آمريكا جوان و باز است و اين درست بر خلاف طبيعت اروپايي است.
طبيعت و خود در نوعي ديناميسم متقابل به سر ميبرند. خود به واسطه طبيعت رشد و نمو ميكند و لذا جزيي از طبيعت ميشود . طبيعت در خود نفوذ ميكند و جنبههاي خود را بر آن تحميل ميكند. طبيعت و تن يك مجموعه واحدند كه هر كدام باعث رشد ديگري ميشوند. گويي طبيعت و خود تابع جرياني واحدند و اين جريان همان ديناميسم است كه داراي آوازهاي خاص خود نيز هست. ستايش در اينجا با آواز و شعر همراه است. شعر براي اين سروده ميشود كه لحظاتي از ستايش را منعكس كند. «رشد» خصلت اصلي تن است و اين رشد فقط در كنار طبيعت معني ميدهد. به عبارت ديگر تن و طبيعت هر دو در يك روند رو به رشد قرار گرفتهاند. در كنار خود است كه معناي طبيعي آشكار ميشود.
اما وضعيت خود و طبيعت در اروپا به گونهاي ديگر است. خود اروپايي درگير جهان پيچيده «بودن» و «شدن» است. طبيعت براي او پديدهاي معضل آفرين است. لذا نگاه اروپايي به طبيعت لزوماً از چارچوب متافيزيك ميگذرد. براي ويتمن ريشه شعر و روز و شب يكي است: «امروز و امشب با من بمان و آنگاه خواهي توانست كه ريشه شعر را تصاحب كني» به عبارت ديگر شعر در كنار طبيعت پديد مي آيد و از آنجا است كه رشد ميكند. براي طبيعت است كه شعر به وجود ميآيد.
اما شعر در اروپا درونگرا است. اين درون داراي ديناميسم تن نيست. لذا درون گرايي بيش از آواز خواندن در اروپا داراي اهميت است. آواز خواندن در ويتمن در كنار حيطههاي باز صورت ميپذيرد. در آواز خواندن است كه «خود» رشد ميكند و اين جهان طبيعت است كه باعث رشد خود ميشود. زندگي خود جرياني اقيانوسي است كه آوازهاي خود را در بطن خود دارد.
در منظومه «آوازهاي من»،«ستايش» جنبه مسلط شعر است. در ستايش است كه آواز و شعر پديدار ميشود. در ستايش خود و طبيعت يكسان ميشوند و نتيجه آن همان شعر است. اما خود در شكل تن تجلي پيدا ميكند. در تن است كه آواز خواندن آموخته ميشود، در اينجا به جريان اقيانوسي حيات برخورد ميكنيم كه ديناميسم تن در آن نهفته است.
جريان اقيانوسي حيات شبيه كشتياي است كه در رودخانه حيات دارد حركت ميكند. لذا تن نيز شبيه كشتي است و جهان زندگي بيرون از تقسيمبندي سوبژه و ابژه است. تن نيز فراتر از سوژه و ابژه قرار ميگيرد و اين فراروي به صورت آواز خود را نشان ميدهد.
شبيهترين متفكر جهان اروپايي به ويتمن، نيچه است. براي نيچه «خستگي از تن» خود مقولهاي است كه باعث پيدايش مقولههاي ديگر ميشود. سوسياليسم، ليبراليسم و ناسيوناليسم ديدگاههاي ضد حيات هستند كه در آنها يك شكل و يا شكل ديگر «تن »انكار شده است .
از سوي ديگر ميشل فوكومكانيسمهاي سلطه بر تن را نشان ميدهد، گرچه در انديشه او چيزي به نام آواز يا شعر وجود ندارد. در انديشه هايدگر نيز شعر و آواز وجود دارد ولي ارتباطي با رهايي تن ندارد.
آوازهاي تن، آوازهايي است كه در زمان «بيگناهي» سروده ميشود و اين زمان بيگناهي همان زمان شعر نخستين است. شعر نخستين نيز همان آواز تن است. شعر نخستين با طبيعت نخستين در پيوند است. «من» در ويتمن همان من نخستين است كه به علت موقعيت خاصي كه دارد، بيشترين امكان سرودن شعر نخستين را داراست. من نخستين و شعر نخستين قبل از «ناميدن» حاصل ميشود و لذا ماقبل زباني است. در اين جريان نوعي ديناميسم وجود دارد كه پيش از ناميدن وجود داشته است.
براي ويتمن خود همان «كشتي» است كه در جريان زندگي به شنا كردن مشغول است. در اينجا هدف خاصي وجود ندارد و آنچه كه مهم است «جريان يافتن» است. هدف داشتن كشتي باعث آن ميشود كه ديناميسم تن فروكش كند. خون در رگهاي تن همين موزيك است كه تبديل به آواز تن ميشود. آوازهايي كه خوانده ميشود ، فقط قسمت اندكي از آوازهاي حياتاند. حيطههاي جغرافيايي، محل تجلي آوازهاي خود است كه در جريان سفر تن، خود را نشان ميدهد.
در اينجا ميتوان متوجه «پان وايتاليسم » ويتمن و ارتباط نزديك آن با فلسفه هنر شد. در پان وايتاليسم هنر تفاوت ميان سوژه و ابژه نيز پشت سر گذاشته شده و آنچه كه بر جاي مانده همان كشتي حيات است.
در زورق حيات آنچه كه فراگير است شنيدن صداهاي گوناگون زندگي است. صداهاي شهر ، صداي آدميان و صداها در جنگل، آن چيزي است كه شنيده ميشود. در حقيقت شنيدن سوي ديگر «شدن» است. آنچه كه در اينجا به چشم ميخورد در بعد هميشگي آن است.
در دنياي رگها است كه آواز وجود دارد و اين شدن در رگها باعث پيدايش آواز ميشود. براي ويتمن، خود همان «خود جهاني» است . خودجهاني است كه تبديل به آوازهاي تن ميشود. اما جهان ويتمن، دنيايي نارسيستي نيست. دنياهاي منظره آمريكاي شمالي يك ابژه جهت تماشا است. از تماشا است كه آواز پديد ميآيد و از تماشا است كه دنياي نخستين تن شكل ميگيرد . منظور سروده ديگر تن است. اما شنيدن در اين جهان سوژه و ابژه ارجحيت دارد. در شنيدن ناب است كه زورق تن به حركت در ميآيد و تمامي شنيدنيها در سوبژه جاي ميگيرد. براي ويتمن صداهاي صنعتي «ماند ********انوي ترن» جهان تن را گشايش ميبخشد، بر خلاف تجربه اروپايي كه صداهاي صنعت آزاردهنده است در «آوازهاي من» صداهاي صنعت نشان دهنده ميل به «گفتن » و گفت و گو است. پرحرفي خصلت عمده تن آزاد شده است.
از سوي ديگر در اينجا ابعاد «حسي» خود در قالب تن رشد ميكند و آنچه كه بر تن اثر ميگذارد، همان «حس گرايي» است حسگرايي سوي ديگر عرفان ديناميك ويتمن است. اگر دید نیچه مبتني بر «حس گرايي» در زندگي غير مفهومي باشد ديدگاه ويتمن آشتي و نزديك شدن تن با طبيعت است. در اينجا است كه «آري» به زندگي در آثار ويتمن خود را نشان ميدهد اين گفتن آري در حس اقيانوسي حيات نيز به چشم ميخورد.
ويتمن خود را فرزند منهتن ميداند، و حسي سرشار از حيات را در آن ميجويد. منهتن نيز مانند يك خود گسترش يافته است. تن در ويتمن درون طبيعت قرار ميگيرد ولي همچنان خود را حفظ ميكند. تن در اينجا هيولا و غول است. بدين ترتيب است كه حيطههاي گسترده با تن در ارتباط قرار ميگيرند. تن در اينجا بيرون از زندگي مفهومي «conceptual» به حيات خود ادامه ميدهد. دنياي صنعت زندگي مفهومي را گسترش ميدهد و لذا حيطه تن را محدود ميكند. ولي در ويتمن، زندگي مفهومي نميتواند تن را تحت سلطه در آورد. در اينجا علم بعد تخفيف گراي «Reductionism » خود را از دست ميدهد و در مقابل تن مجبور به اطاعت ميشود. «صداها» نيز آن بعد ديگري هستند كه در كنار تن رشد ميكنند. اما ويتمن در همين منظومه ميگويد كه: طمن شاعر تن و شاعر روح هستم»
اما تجربه ممتاز ويتمن، او را در مسير شاعر تن قرار داده است. همچنان كه او خود را «شاعر زمين» ميداند:
زمين چرت آلود و درختان تر / زمين غروب به سر آمده زمين كوه هاي مه گرفته.
چنين زميني با زمين هايدگر تفاوت دارد. زمين در هايدگر «اثيري» است ولي در ويتمن زمين هميشه زنده است. نيرويي در اين زمين جاري است كه آن را هميشه زنده نگه ميدارد.
زمين در اينجا رگ شاعر است و به اين خاطر است كه همه چيز در نهايت به جهان ختم ميشود. صداها، منهتن، زمين و غيره بخشي از خود هستند و در اين خود است كه دنيايي فعالانه به وجود ميآيد. در اينجا آواز پديدهاي ابدي است.
«خود» در دنياي ويتمن پديدهاي «جهاني» است و صرفاً به علت اين جهاني بودن است كه آواز به وجود ميآيد. در آواز تفاوت ميان من و جهان از ميان ميرود. آنچه كه وجود دارد دنياي من است كه جهان را ميتواند در بر گيرد. آواز در اينجا خود يك غايت است . بدين سبب است كه آواز تجلي جهان است.
اما اين كه «خود» در قالب تن خود را نشان ميدهد، «حائز اهميت خاصي است. «طلوع خورشيد ميتواند مرا بكشد». اين بدين دليل است كه خود تن در همه جا پراكندهاند . اين پراكندگي سبب ميشود كه خودو تن در قالبهاي طبيعت خود را نشان دهد.
گفتار Spuch سوي ديگر خود و تن است. در گفتار دنياي طبيعت، ديگر بودن خود را از دست ميدهد و به صورت بخشي از متن در ميآيد. در گفتار ديناميسم هستي وجود دارد كه به سوي طبيعت نيز روان است .
براي ويتمن، جامعه آمريكايي جامعه پرگفتار است. اين بدين معني است كه «زنده بودن» پر «گفتار بودن» است. پرگفتار بودن مانند جريان خون در رگها است و بدين سبب جامعه سرشار از گفتار است. گفتار در حقيقت نوعي موزيك است و به دليل سرشار بودن از موزيك است كه آوازهايي «براي من » ميتواند آوازهايي براي ديگران نيز باشد.
چرا كه در اينجا ارتباط به وسيله گفتار فراهم شده است. در جهان «گفتار» است كه تن در كنار خود ميتواند رشد كند. شفافيت خود از راه گفتار ميگذرد. گفتار نيز متعلق به كسي نيست. گفتار متعلق به همه كس و هيچ كس نيست. لذا گفتار با روح جامعه آمريكايي معاصر با ويتمن در انطباق است.
اما جامعه معاصر ويتمن خصوصيت ديگري نيز دارد: آن وجود آن «ديدگاه » است كه به جامعه ديناميسم ميبخشد. در اينجا ديدگاه و وجود آن بسيار با اهميت است چرا كه در ديدگاه است كه بعد عرفاني جهان ويتمن خود را نشان ميدهد. در اين ديدگاه است كه خود جنبههاي خود را به نمايش ميگذارد و اين در واقع به نمايش گذاشتن تمام جامعه است. در اين ديدگاه عرفاني است كه تمام پديدههاي مبهم به روشني در ميآيند.
Walt Whitman,"song of myself" The Northon Anthology of American Literature
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)