بی‌صورت
با جامه‌ای سپید
به خانه باز می‌گردی
به آینه نگاه می‌کنی:
کسی نیست.
به راه ِ آمده فکر می‌کنی،
کجا
در کجای خیابان
چهره‌ات را برف پوشاند؟
نگاهت را
در کدام چشم به جای نهادی؟
سکوت شب وْ
خس خِس برفدانه‌ها بر شیشه.
زنگ خانه به صدا در می‌آید
می‌روی اما
هیچ کس نیست؛
باز می‌گردی
در آیینه اما
هیچ کس نیست؛
زنگ خانه به صدا در می‌آید
می‌روی اما
کوچه بی چراغ
سنگین وْ سپید به خواب رفته است.

از کوچه بی چراغ
نه کسی گذشته است
و نه انگشتی بر زنگ.

با جامه‌ای سپید
به خیابان باز می‌گردی.