صفحه 14 از 19 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #131
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    آسمان را که میبینم بیشتر هوس پرواز میکنم
    اما چه کنم که پر پروازی ندارم
    وگرنه از اینجا تا آسمان
    تا بالای ابرها پرواز میکردم
    دلم میخواهد از زمین و وابسته گی هایش دل بکنم ...
    دلم میخواهد پاهایم از زمین فاصله بگیرد ...
    از اینجا تا آسمان راه زیاد است..
    دیگر به فکرم نیستی میدانم ..
    اما میترسم وقتی به ان بالا هم رسیدم
    باز هم به دنبال تو باشم...
    از من دیگر چیزی نمانده جز تو
    ...

  2. #132
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    من این روزها مدام خودم را خط میزنم
    بین ماندن و رفتن مرددم
    نه تاب ماندن دارم نه توان رفتن
    نمیدانم چه میخواهم لبخندی مصنوعی بر لب دارم
    تا نگاهم که میکنی بگویی شاد است
    دیگر خودم برایم مهم نیست
    مداد را بر میدارم بر روی صورتم لبخندی میکشم هر چه باشد از این همه اخم که بهتر است
    درست مثل رویا های کودکی
    که مدادم را بر میداشتم و خط خطی میکردم
    گذشت ان
    روزگارانم
    این روزها عجیب دلتنگم ...

  3. #133
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    چقدر تنهایم
    تنهایی به گمانم از تو تنهاترم
    دارم از یاد میبرم روزها را
    شب ها
    تو را
    خودم را
    فراموشی هم دارد یارم میشود
    دارم از تنهایی درمیایم
    فراموشی با من یار بود اما نمیدانم چرا غریبگی میکرد
    دیگر نای نوشتن هم ندارم
    این قلم هم دیگر در دستانم آرام نمیگیرد
    من خسته ام
    به اندازه ی تمام دنیا....

  4. #134
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    از جام و شراب و دُرد و پیمانه بدم می آید

    از عشق ، از این حالت مستانه بدم می آید


    با ناز و ادا جوانی و شادی من را بردی

    از طرز ادای مهربانانه بدم می آید ...


    دست از دل من برکش و از جانم و زلفم یارا

    از زلف گره کرده و از شانه ، بدم می آید


    یک عمر غریبه با دلم بودی و اما حالا ،

    حَد دار ... که از لحن صمیمانه بدم می آید


    چشمم که به راه و راه، تا کی برسی بی تابم

    حال از قدم ساده ی سلانه بدم می آید


    از ماه چهارده که هی مست و خرابم می کرد

    از عشق ... من از عاشق دیوانه بدم می آید


    هر روز دل و چشم و نگاهم پی آوایت بود

    امروز ، ز آوای غریبانه بدم می آید ...


    هر گوشه ی این خانه ی دل ، یاد نگاهت زنده ست

    از یاد نگاه تو ، از این خانه بدم می آید . . .

  5. #135
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دیشب تمام رویاهایم را فروختم

    به باد . . .

    . . . به برگی زرد

    که می ریزد . . .


    کفش هایم کو ؟

    می خواهم تو را ترک کنم


    می خواهم هستی خیالی ام را بشکنم

    . . . و بعد با اندوهی که از پوچی و فریب برایم مانده ،

    بگریم . . .

    بمیرم . . .


    . . . دیشب ، تمام رویاهایم را فروختم !

  6. #136
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    چوبی میان چرخ دلم گیر کرده بود

    خورشید، پشت کوه خدا ... دیر کرده بود


    مهتاب بی حیا از بالای ابرها ،

    خود را به چشم ناز تو زنجیر کرده بود


    چشمم به ماه و ماه ، نگاه و نگاه و آه ...

    دوری و درد و اشک مرا پیر کرده بود ...


    دیشب میان روح خودم پرسه می زدم

    یک "دل" میان قلب و سرم گیر کرده بود!


    یک دل که هِی بهانه ی چشمانِ ... بگذریم ...

    کافیست هر چه چشم تو تدبیر کرده بود !


    کافیست هر چه پنجره ی بغض ابری ام

    عمرش فدای ناله ی شبگیر کرده بود ...


    کافیست هر چه آسمان تا صبح ، بی دلیل

    چشمان خسته ام را ، تحقیر کرده بود


    انصاف نیست ... چشم تو اما به جای من ،

    پروین و ماه و زهره را در گیر کرده بود ...!! __________________

  7. #137
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    كسي ميان خستگي تو را مرور مي كند
    و بيت هاي خيس شعر كه جفت و جور مي كند
    به ياد خنده هاي تو دلش شكوفه مي دهد
    و زردي خزان غم از او عبور مي كند
    هنوز هم نگاه تو همان نگاه آشناست
    تمام حجم قلب را غريق نور مي كند
    به حرمت حضور تو ميان بيت هاي او
    قلم ، به سطح كاغذش غزل صدور مي كند
    طنين نام ساده ات ، بهانه اي براي او
    شبيه يك ستاره در دلش ظهور مي كند
    دوباره خاطراتي از دقايقي كه رفته اند
    به ذهن شاد و روشن دلش خطور مي كند
    دوباره ياد رفتنت حقيقتي شبيه درد
    كه فكرهاي خوب را هميشه دور مي كند

  8. #138
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    درست مانند همان زمان ...
    من ساده ِحرف هایت را باور میکنم ...
    چه صادقانه خیالت را باور دارم ،
    هنوز هم مانند کودکیمان چشم میگذارم ،
    میشمارم ....
    هنوز دارم به دنبالت میگردم ...
    که پیدات کنم ..
    این چه بازی بود با من شروع کردی ...
    دارد دیر میشود ،
    کجایی ...!!!

  9. #139
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    باتو بودن در میان وحشت زندان خوش است
    باتو بودن در دیار غربت واحزان خوش است

    گرچه در ایام ما افسانه شد مهرووفا
    باتو نالیدن چو نی تاصبح بیداران خوش است

    میبرد هوش من این چشمان چون جادوی تو
    عشق ومستی در میان سحر این چشمان خوش است

    حالیا افتاده ام از پای چون سهراب زال
    جان گرفتن از نگاه عاشق جانان خوش است

    بی فروغ تو تمام عمر در رنج وعذاب
    در دم آخر کنار مرحم ودرمان خوش است

    از وجود گرم تو ای آفتاب مهربان
    گرم ماندن تا ابد ، تا آخر دوران خوش است

    با امید وصل تو سوزوگدازم سهل گشت
    شمع بودن با وصالت در سحرگاهان خوش است





  10. #140
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    شکسته تموم بال و پر من
    مرده تموم خیال و باور من
    این سکوت سرد و مبهم
    شده تنها یادگار همسفر من
    قصه ی من از کجا شروع شد
    مردن چرا همیشه شد سهم آخر من

    __________________

صفحه 14 از 19 نخستنخست ... 4101112131415161718 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/