صفحه 13 از 19 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #121
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    حالا دوستت دارم ... دوستم داری قصه ی کهنس
    حالا پیشم نمیایی... منو نمیخوایی... حرفای تازس

    بیا با من بمون.... باهام بخون... دنیا رو عشقه
    بیا جلوی چشام ...با عشوه هات ... ناز تو عشقه

    اره یادت میاد... یادم بیار ... دستت توی دستام
    اره اون گریه ها...اون خنده ها... لبت روی لبهام

    بگو اخه چرا ...یه دفعه کجا ... تنهام میزاری
    بگو وقت سحر... زنگ میزنی... قراری داری

    دیدی رفتی یهو... از بر من... با قهر چشمات
    دیدی تاب نداری... نا نداری... شل شده دستات

    طاقت بیار ...عشقو بیار .... خدا بزرگه
    بریم سرقرار ... ساعت فرار ... خدا بزرگه
    __________________


  2. #122
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    تندیس قدیس من بیا برات بگم از روز شکست تو
    یادت میاد اون روزها که خیلی هم دور نیست؛چقدر باورت داشتم چقدر قبولت داشتم چقدر بهت اعتماد میکردم و چقدر دوستت داشتم و میخواستم باهات حرف بزنم و باهات باشم!!!

    کوه صبر و حوصله
    خردشدی، شکستی، مگه چی بهت گذشته؟!!
    چی بهت گذشت که دیگه حوصله هیچ حرف یرو نداری . مگه تو نبودی که دم از طاقت میزدی از دوری و عشق؛ حالا چی شده که فقط ازت یه سایه مونده
    یه مرده متحرک منتظر
    مگه نمیدونی انتظار ادمو پیر میکنه وقتی پیر بشی کم حوصله میشی بی طاقت میشی
    عزیز دلم که حتی پرسیدن حالت برام یه رویا شده ای کاش مثل اون روزا که خیلی هم دور نیست یادم میکردی ؛ دلم نمیاد سراغت بیام مبادا با صدای پاهام فکر کنی انتظار به سر رسیده ؛ طاقت دیدن لبخند ماسیده روی صورتت رو ندارم
    عزیزکم اندکی صبر سحر نزدیک است میاد اون روزها که خیلی هم دور نیست...

  3. #123
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    چشمهایش...!
    تصویر چشمهایش لرزه بر دل‌ نازکم می‌اندازد ...
    و این تنها یادگاریست که از آن نگاه نافذش به دل‌ دارم ...
    لحظه بس کوتاه بود!
    لحظه‌ای که دلم با نور عجیب چشمهایش، لرزید ..... در بی‌ زمانی‌ گم شد!
    در بی‌ زمانی‌ رویاها...!

    و چشمهایش تبلور رویاهای من است...
    چشمهایش تقدس هر چه خوبیست ...
    چشمهایش به بی‌ انتهای فلسفه راه دارد...
    و سهم دل من ....چه اندک بود از این عظمت عزیز، و چه بسیار در خاطره دلم جاودانه شد!
    همان لرزش دل‌ ،همان نور نگاه ، همان لحظه رویائی
    همین تمام دنیای مرا فرا گرفته است ...!...چشمهایش ......!

    چشمهای نازنینش را دوست میدارم ..!

  4. #124
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    زندگی با نوشتن آغاز شد

    و نوشت بر برگی از سعادت ، بر آسمانی از شقایق و بر شبنم ساده و بی آلایش نشسته بر گل وجود

    و چه نوشت ....

    ساده نوشت .....

    زندگی تجسم لحظه هاست ، لحظه ای که بدانی برای چه آمدی ، برای چه میمانی و برای چه میروی

    عاشق بودن ، عاشق ماندن و با عشق مردن این راه و این لحظه ها را آسان میکند

    و برای آنکه عاشق شوی ، عاشق بمانی و عاشق بمیری نیاز به تلاش نیست ...

    و فقط نیاز است تا زندگی کنی .....

  5. #125
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اینجا هوا ابری است...
    وغروب غمگینی بیداد می کند
    کاشکی خورشید چشمانت طلوع کند
    بسکه هوای بود سرد است
    بسکه دلی می لرزد از تردید
    تمام کوچه پس کوچه های شهر من تاریک است و سرد
    کاشکی خورشید چشمانت طلوع کند

  6. #126
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    کسی نمی داند تو را دوست می دارم
    تو و سیاهی چشمانت را
    حتی خودت هم نمی دانی
    روزهای بسیاری است کوله پشتی خاطراتم را
    پر کردم از دست نوشته های احساسم!
    هر جا که می روم
    توی خیابانهای شلوغ شهر
    یا در خلوت کوچک تنهاییم
    چشمان تو
    مرا خیره به دیوار میکند
    کاشکی می دانستی
    بعد از گذر کابوسهای شبانه
    بعد از رفتن کسی که آواره روزهایم کرد
    تو با چشمهایت مسیر زندگیم را روشن کردی
    دوباره به خودم باز گشتم
    چشمهایت را دوست دارم
    ساده است و آرام
    و مرا به خواب میبرد
    کاشکی تا همیشه در خواب باشم

  7. #127
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دعا می کنم که مهربانی باد
    برگ برگ حکایت ما را
    به نشانی سبز ستاره ها برساند
    دعا می کنم که بیایی
    بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
    بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی..

  8. #128
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    شیشه ها چه سردشان بود
    پشت قاب پنجره های برف
    و دلتنگ برای تو
    برای ‌آه گرم تو
    و آن سرپنجه
    تا بر تن غبار گرفته شان
    یادگار بنویسی...
    افسوس
    پشت پنجره ها
    جای چشمانت
    چه خالی است...

  9. #129
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    گفته بودی،
    از غرورم،
    از سکوتم،
    خسته ای،
    من شکستم هر دو را

    گفته بودم،
    از سکوتت،
    از غرورت خسته ام،
    به خاموشی مغرورانه ات شکستی تو مرا

  10. #130
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    در دل من چيزي است
    مثل يك بيشه نور
    مثل خواب دم صبح
    و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
    بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
    دورها آوايي است كه مرا مي خواند ...

صفحه 13 از 19 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/