صفحه 10 از 19 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #91
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    زیبا هوای حوصله ابری است
    چشمی از عشق ببخشایم
    تا رود آفتاب بشوید
    دلتنگی مرا

    زیبا
    هنوز عشق
    در حول و حوش چشم تو می چرخد
    از من مگیر چشم
    دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
    با من بگرد
    یادم بده چگونه بخوانم
    تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
    یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
    در تندباد عشق نلرزد

    زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
    احساس می کنم
    آنگونه عاشقم که نیستان را
    یکجا هوای زمزمه دارم
    آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

    زیبا
    چشم تو شعر
    چشم تو شاعر است
    من دزد شعرهای چشم تو هستم

    زیبا
    کنار حوصله ام بنشین
    بنشین مرا به شط غزل بنشان
    بنشان مرا به منظره ی عشق
    بنشان مرا به منظره ی باران
    بنشان مرا به منظره ی رویش
    من سبز می شوم

    زیبا ستاره های کلامت را
    در لحظه های ساکت عاشق
    بر من ببار
    بر من ببار تا که برویم بهاروار
    چشم از تو بود و عشق
    بچرخانم
    بر حول این مدار

    زیبا
    زیبا تمام حرف دلم این است
    من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
    در هر کجای عشق که هستی
    آغاز کن مرا

  2. #92
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اک بیهوده است...
    این تلاش خسته ی انکار
    من خودم می دانم از اینجا که من هستم
    تا آنجا که تو رفتی
    سالهای سال تنهایی است
    چشمهایم رنگ رنگارنگ چشمان تو را دیگر نخواهد دید
    سینه ام از سردی پاییز خواهد مرد
    دستهایم بی نوازشهای دست مهربانت
    خشک خواهد شد
    قلب من فردا برای "دوستت دارم"
    سرد خواهد بود...
    و نفس را حبس خواهم کرد
    در مسیر رویش گلهای بابونه
    بی تو فردا سخت بی رنگ است ...فردا نیست ...امرزو است
    برایم از نگاهت رد پای "من دلم تنگ است" را بفرست
    من اینجا در مسیری گنگ
    پشت خاطرات خوب می مانم
    کسی انسوی باران نیست
    برایم اندکی باران کنار فالهای هر شب یلدا
    مهیا کن...
    اگر قسمت شود با گریه می آیم.....


  3. #93
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دلتنگیهای آدمی را باد ترانه‌یی می‌خواند،
    رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد،
    و هر دانه‌ی برفی به اشکی نریخته می‌ماند.
    سکوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست؛
    از حرکات نا‌کرده،
    اعتراف به عشق‌های نهان ،
    و شگفتی‌های به زبان نیامده،
    دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
    حقیقت تو و من.

    برای تو و خویش
    چشمانی آرزو می‌کنم،
    که چراغها و نشانه‌ها را در ظلمات‌مان ببیند.
    گوشی
    که صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود.
    برای تو و خویش
    روحی
    که این‌همه را در خود گیرد و بپذیرد.
    و زبانی
    که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،
    و بگذارد از آن‌چیزها که در بندمان کشیده‌است سخن بگوییم.

    گاه آنچه که ما را به حقیقت می‌رساند،
    خود از آن عاریست!
    زیرا تنها حقیقت است که رهایی می‌بخشد.

    از بختیاری ماست شاید
    که آنچه می‌خواهیم یا به دست نمی‌آید،
    یا از دست می‌گریزد.

  4. #94
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    داشتم می مردم
    در پس صخره غم
    در دل جنگل انبوه هراس
    در بلندیٍ تبٍ چنگ به ماه
    و چه بیهوده من از روزنه کوچک خواب
    ماه را می دزدیدم...
    نور در خانه نبود
    و نه امید به باران امیدی در دل
    شب من پر تپش از حجم سیاهی مجهول
    چشمهایم مبهوت ، و نگاهم بیزار
    آسمان رنگ گناه آدم
    یا پی وسوسه های حوا
    دشت در پیش نگاهم مرده
    زندگی حنجره ای جر خورده
    داشتم می مردم...
    فارغ از دیر.. و چه زود... و ای کاش..
    فارغ از باز.. خدایا.. آیا...
    عشق منفورترین حادثه بود
    و پر خسته ی مرغابی دل
    خسته از بال زدن در تردید
    خونین بود
    داشتم می مردم...
    باز هم درته یک کوچه بن بست به شب برخوردم
    ومن آن روز پی حس خدا می گشتم
    پی باران یقین
    که در این خشک شده چشم همیشه خیسم
    خنده یاس و اقاقی باشد
    پی دیوانگی ام می رفتم
    پی خاکی شدن و حس گناه
    که تو از پیچ خیابان سلام
    نرسیده به دو راهی نگاه
    جنب آغوش خدا
    روبروی تب خواهش در ما
    آشناوار نگاهم کردی
    چشمهای تو پری واره به فریاد رسید
    من هنوزم پرم از لحظه شیرین گناه
    که تو از جاده ی دل خنده کنان می رفتی
    و من انگار پر از حس خدایا !انگار...
    لحظه ای خندیدم
    آسمان آبی شد
    خانه ام پر ز کلامی زیبا
    دلم از مرگ رها شد، بیدار
    پری کوچک من
    پیغامی است :
    که مرا از دل شب تا خود روشنی ماه سفر خواهد برد
    پری عاشق من
    رنگ انکار همه سختی هاست
    من چه نورم با او
    و خدایم نزدیک
    مرگ اندیشه ی و یرانی ما را در گور
    با خودش خواهد برد
    من ُپرم با پری ام از پرواز
    و شبانم روشن
    قلب من مثل گل یاس صدا می زندش
    او همه حس من است
    گفته بودم آری ...
    داشتم می مردم
    ولی انگار خدا پنهان نیست
    پری من آیه است
    و در او خیره تر از هر آیه من به آغاز اهورایی ی خود نزدیکم
    ای الهه، ای خوب
    تو مرا می دانی
    دل من می خندد:
    یک بهانه باقی است... پری من اینجاست
    با تو من تا خود فردا جاری
    از سیاهی پنهان
    و زمین زیبا تر
    ماه اینجا پایین
    پری من زیباست
    چون فرشته اینجاست
    من دلم می خواهد زندگی را آرام درنگاه چشمش
    باز آغاز کنم
    و در آتشکده دستانش
    آتش بودن را بی هراس فردا
    در دل احساس کنم
    من می مانم...
    تا دل فرداها فرصت رفتن هست...
    تا پری چهره ی من هست خدایی هم هست...



  5. #95
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    می نویسم فریاد تو بخوان آرامش
    می نویسم آتش تو بخوان آب و نسیم
    شاید اندوه نوشتم ...تو بخوان شادی محض
    یا اگر اشک... بخوان قهقهه ای از ته دل
    که کجا بود و چرا؟ باز نمی آرم یاد
    می نویسم دلتنگ تو بخوان دل از سنگ
    می نویسم دل من باز گرفته اینجا
    تو بخوان این دل ما وه که چه خوب است بجان رفقا
    می شمارم باران تو بگو قطره اشکی ناچیز
    می روم تا ته اندیشه مرگ
    تو بمان در پس این تاریکی ،ماورای نگه برف به برگ
    می نویسم غمگین ،.... جامانده ، رد پایی انگار روی دلها مانده
    تو بخوان باغ بخوان اوج پرستویی شاد نه دلی وامانده
    می نویسم خونین می نویسم بن بست می نویسم ای کاش...
    تو بخوان رنگارنگ ته یک جاده ی زیبا، دربند... تو بخوان آه چه مستم امشب
    می نویسم شاید... تو بخوان هرگز نه...
    می نویسم تکرار
    تو بخوان خسته شدم دست بردار...

  6. #96
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض


    در قلبم باران می بارد
    و چشمهایم این مسافران بی هدف
    از خستگی تکرار
    با حسرت به خاک می نگرند
    و آرامشی پنهان در دنیای نبودگان...
    و تو دیگر از حوالی تاریک تنهاییم
    ترانه ای تازه نخواهی شنید
    تا عطش پرغرورت را برای معشوق بودن بهانه باشد و پاسخ....
    .تو نگاه خواهی کرد و من نخواهم بود...
    .در فانوسهای روشن رابطه
    که دیگران می افروزند خورشیدهای ماندگار من جایی ندارند.....
    اندوه های من جاری است در اشکهایم
    بر صورتی که همیشه لبخند می زند....

  7. #97
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دوست می دارمت
    و این جسارت ساده ای نیست
    از لحظه نگاه تا لحظه شکستن
    انگارکه فاصله ای نیست
    و دوست داشتن مرا کسی نمی داند
    کسی نمی فهمد... آتش به جان برگ اگر که بیفتد
    حتی درخت هم سر خم نمی کند
    در سوگ برگ
    و این حکایت امروز یا ابد
    همچون حکایت سرما است با نسیم
    تو اما چه ساده مرا آب می کنی
    با حجم تازه ای از نور و حادثه
    اندوه های سرد مرا خواب می کنی
    بانوی یاد و خاطره!
    از من گذر نکن
    بی تو حکایت من سرد و ساکت است

  8. #98
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    گذار که ماه بمیرد رود بخشکد
    دریا پی قطره آبی بدود
    و دیگران در آغوشت بگیرند
    و دیگران دوستت بدارند
    و دیگران شاد باشند و هلهله کنند
    بگذار نگاه مادر بزرگ گم شود در کوچه های کودکی ام
    بگذار بغضم بماند تا گلویم تکه پاره شود
    قلبم را رها کن تا در آغوش نامحرمان بگرید
    و دیگران چشم در چشم تو از آسمان بنوشند
    خدای را چه باک......


    چیزی نگو
    که به آسمان بربخورد
    یا دامن خدایی آن قادر مطلق لکه دار شود
    بگذار حکایت ما حکایت باران باشد با کوه
    حکایت گندم با داس
    و گلو ی بریده ی چیزی که عشق می خوانندش
    و من همیشه را برای تو دوست داشتم
    مرگ را برای کنون
    نپرس
    بی تو هوای دل چرا بارانی است
    چرا لبان گر گرفته ام خونین است
    و حکایت ما حکایت بی پایانی است
    مرا پنهان کن در هوای عاشقانه های قلبت
    جایی که فقط من باشم و تو ...من و تو ...ما
    خدای را رها کن
    که در پس آخرین دقائق مرگم
    بخشیدمش...ساده ...ساده ...ساده...تا بداند
    خدای بودن اینگونه خرجی ندارد
    خدای را رها کن و در آغوشم بگیر
    در گندمزارهای روشن بی فردایی
    در شبانه های بی نظیر من و چشمانت
    دیوانه ام کن ...دیوانه تر از این هیات عاقل بی چشم
    و از سوختن من نهراس
    که من اگر نسوزم می میرم
    پری خوی و پری عطر و پری چشم و پری آسا
    تنت را در تنم گم کن
    و بگذار دیگران غریبه عاشقانه های تکراری خود را مرور کنند
    و نامحرمان گریه های قلب مرا نظاره گر باشند
    خیالم راحت است ... راحت
    که هیچ کس مثل من تو را نسرود
    و هیچ شرابی شیرینی بوسه ی مراو تو را نداشت
    و هیچ تنی همچون تن من در مارهای تن تو گره نخورد
    و هیچ خداوندی عاشقانه تر از من ترا نپرستید
    و هرگز ترکیب عطر تن من و تو در پی هماغوشی بی هراس
    در ذهن هیچ کودن و بی درد ره نیافت
    من با تو تا ته احساس رفته ام
    دیگر چه حسرتی ؟؟؟
    با تو تمام عمر ...من در دقایق یک روز مهربان
    (شاید سه شنبه بود)
    آری سه شنبه بود....
    در اوج یک شب پر حرف با امید
    از مرگ گم شدم
    دیگر چه حسرتی؟؟؟
    چیزی نگو
    من با دستهای خیس
    در کوچه های اشک آلود می نویسم
    دوستت دارم!
    واین کافی است به اندازه ی تمام دوست داشتن ها
    در کوچه هایی که من با باران اشک خود نام مقدس تو را
    فریاد می زدنم...
    چه بیهوده دیگران پرسه می زنند....


  9. #99
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    قسم ات چاره ویرانی من نیز نبود
    باز انگار صدا می زنیم
    از پس پنجره روشن شب
    من تو را در لحظات خوش خود می بویم
    و پریشان تر از اندیشه ی ویرانی خود
    من پریشانی شبهای پریشان تو را می جویم
    تو چه آرام رها از غم من می رفتی
    من چه سوزان ره بیهودگی ام می پویم
    من در اندیشه پنهان سفر کردن تو
    تو پر از حس تماشای شب پنجره ها
    من و این پنجره ی تار غبار
    تار مانند سحرگاه سفر رفتن تو
    تو واندیشه ی پایان بهار
    و فرو ریختن قلب فروریخته ام
    من و دیوانگی و حسرت و اندوه و عذاب
    تو و بی من چه شبی !!لذت خواب.

  10. #100
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    آتش آتش می کشد این خواب بی مهتاب را
    قلب وامانده در آتش می پریشد خواب را
    نیستی ای واقعی تر از خیال این حباب
    تشنه ام.. از تشنگی بینم سرابم آب را
    اشکهای ساکتم را می چشم در دوریت
    در پی خورشید می بویم کمی شبتاب را
    بی تو بارانی است هر لحظه حوالی دلم
    عشق ؟ من بیهوده میجویم زر نایاب را
    ای پری ناز شب تنهایی این مرد سرد
    من به صد لبخند نفروشم غمت!این ناب را


صفحه 10 از 19 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/