دوست می دارمت
و این جسارت ساده ای نیست
از لحظه نگاه تا لحظه شکستن
انگارکه فاصله ای نیست
و دوست داشتن مرا کسی نمی داند
کسی نمی فهمد... آتش به جان برگ اگر که بیفتد
حتی درخت هم سر خم نمی کند
در سوگ برگ
و این حکایت امروز یا ابد
همچون حکایت سرما است با نسیم
تو اما چه ساده مرا آب می کنی
با حجم تازه ای از نور و حادثه
اندوه های سرد مرا خواب می کنی
بانوی یاد و خاطره!
از من گذر نکن
بی تو حکایت من سرد و ساکت است