باز ساعت ۴ بعد از نیمه شب
صدای ناله ی گرگها
ماه کامل و دیوانگی دلی که زمانی بره بود
بروی عکست دست می کشم
هنوز شب است
از شب دلگیرم...از روز دلگیرتر
هذیان می نویسم
آهنگ تو را گوش می دهم
ولی چیزی کم است....
پاییز رسیده ..سردم است
حتی فنجان قهوه در دستم یخ زده
زل می زنم به دیوان
حافظ هم دل و دماغ ندارد
هجمه ی صدای سگان
ساعت ۵ است
قلبم دارد زیر پایشان له می شود
کجایی ؟
کاش خواب باشی
من همچنان هذیان می نویسم....