صفحه 6 از 19 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #51
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    خواب بودم ...خواب
    و کسی آرام ، به لطافت گلبرگی ار کنار آرامش من گذر کرد و رفت
    دگر یادم نیامد
    ولی از گذر آن رویا بود که دگر
    نه من و نه کودک دل
    خواب بر چشممان نیامد
    بیدار مانده ایم و گاه در کابوس به سر می بریم
    آشفته ، آشفته
    چنان مجنون ، چنان باد صحرا گرد
    و او...که نامش را هم نمی دانم
    دگر هیچ گاهی نیامد
    و من همیشه در حسرت آنم که ای کاش در خواب نبودم!!
    و من ...بیدارم ...بیدار

  2. #52
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    بودن يا نبودن ...
    راستي مساله چه بود ؟؟
    بودن يا نبودن !!!
    اين روزها دارم با خودم كنار مي آيم ..
    اما قول نمي دهم ..
    مي بيني مني كه اين همه حرف از رفتن مي زدم ...
    حالا مرا ببين ..
    خودم را گره زدم به پنجره ي اتاقم ..
    مي گويم مي شود سهم من رفتن نباشد ...
    مي داني خداحافظي اندكي مردن است ..
    باور كن آنقدر بسته شدم به خيالت ...
    كه ...كه ...
    نه مرا توان رفتن نيست ...
    من مثل هميشه بازنده هستم ..
    مي شود فقط باشم ...
    همين ...
    سهمم را هم نخواستم ..
    رفتن سهم خودت ...

  3. #53
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    همین خوب است...
    همین که همیشه می رویم
    و کسی نمی تواند تو را در لحظه ای از زمان محصور کند...
    شاید با جسمت بمانی !
    ولی روحت پرواز می کند... پرواز
    به آبی دریاها...سبزی دشتها
    گلبرگهای گل سرخ...شاید کویری در دوردست..نمی دانم روی خاری در بیابان
    به هر جا شد سفرکن...
    باید که رفت..دگر این روزگار جایی برای ماندن نیست...

  4. #54
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دیگر اینجا سکوت معنا دارد وبس!
    حرفی نخواهم گفت..
    تو اگر می خواهی به دنبال نگاهم بیا...
    و اگر از دوردستها حرفم را از سکوت شب می شنوی
    به آسمان نگاهی کن...
    من هم نگاه حواهم کرد
    بیا با هم در بیکران ماه غرق شویم
    زمین برای احساس من تنگ است!

  5. #55
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دلم سخت گرفته ای دوست
    چون هنوزم دل در گرو اوست
    جز خوردن غصه و غم کار دگر ندارم
    چیزی نمانده از تن جز استخوانی و پوست
    خانه دل فردا می شود پر از خاطراتش
    تنها با عطر نفس هایش این خانه خوشبوست
    دیده، دیده! چهره هزار از آدمیان را
    اما تنها اوست که در دیده دل، خوش بر و روست

  6. #56
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    گفتی که نیستم!
    آری ... دیرگاهیست که نیستم...
    گم شدم در خویش و این هوا...عجیب مسموم است
    حرفی نیست...تمام حرفهایم گویی که تکرار خواب است ورویا
    در کوچه ها راه می روم و به چشمان ناآرام بیگانگان نگاه می کنم
    همه با هم غریبند و دلپریش
    و من در اندیشه این روزها عجیب دلم برای آنکس که از من به من نزدیکتر است...تنگ است!
    صدایی از دور مرا می خواند...
    و من به ان پاسخ نمی دهم
    مثل همیشه سرم به بازی روزگار گرم است...
    می ترسم!
    گاهیکه صدا مرا با خود ببرد...
    آنگاه او به من پاسخی ندهد!!
    اگر به گلدسته های دعا دستت رسید ؛ برای آرامش قلب من هم گلی بچین!

  7. #57
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    لمس کن دلنوشته هایم را
    که برايت مي نويسم
    تا بخوانی و بدانی که چقدر
    جايت خاليست
    تا بدانی آزارم مي دهد نبودنت
    لمس کن
    دلنوشته هايم را که
    لمس نشدنی، لخت و عريان است
    كه ازته قلبم بر قلم و كاغذ می چكد
    لمس کن
    گونه هايم را که خيس اشك است
    لمس کن
    لحظه هايم را ...
    تويی که نمي دانی من كه هستم!
    لمس کن
    اين بی تو بودن ها را
    بی تو ماندن ها را
    لمس کن

    __________

  8. #58
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    ای که بر دوستان همی‌گذری
    تا به هر غمزه‌ای دلی ببری

    ما خود از کوی عشقبازانیم
    نه تماشاکنان رهگذری


    هیچم اندر نظر نمی‌آید
    تا تو خورشیدروی در نظری . .

  9. #59
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    انتظارش همه زهر است!
    عمرت را پوچی ست
    دگر ندارد صبر برایت معنا!
    گر رود بی خبر
    تنها بگوید که من رفتم ای رهگذر
    بگوید آغاز کرده ام یک سفر
    انتظارش همه تلخ است
    گر بگوید یافته است همسفرش را
    آن همه دیروز فدایش کردی، که بیابی و ببینی او را در فردا
    همه پوچی ست دنیا، گر نباشد او
    انتظار را همه تلخی ست
    انتظارش همه تلخ است
    گر نباشد در فردا
    انتظار کشیدن را چه سود؟
    انتظارش همه تلخ است.....

  10. #60
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    چه شب هایی را که تنها با یاد تو سر کردم
    و چه شیرین اند لحظه های با تو بودن
    و شب ها را با دعا سحر کردم، که در خیالت بسوزانی این فاصله ها را
    بدان همه شب من با تو شبگردم
    کجایی تا من در جمع همگان دورت بگردم
    تو را صادقانه میخواهم، بی هوس، بی ریا
    میخواهمت به شفافی دل پروانه ها
    همچو پروانه ایی که به شوق در آغوش کشیدن شمع، به دست شعله می سپارد بالهایش را
    گر بیایی به همین پاکی احساس، سوگند، که میسوزانم تمام تن را در شعله نگاهت
    بدان...
    آنقدر با یاد تو سر کردم که حال دگر بدون تو هیچ ام، هیچ....


صفحه 6 از 19 نخستنخست ... 234567891016 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/