نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: داستانهای کودکانه

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #8
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض دوست کوچک من

    دوست کوچک من
    چاقالو دوست کوچک من است.
    او خیلی مهربان است.
    من این اسم را برایش گذاشته ام. چون او با اینکه کوچولوست، خیلی چاق است.
    وقتی دستم را روی سرش می کشم، گوشهایش را بالا می گیرد و هی تکان می دهد.
    او نمی تواند حرف بزند، برای همین با گوشهایش از من تشکر می کند.
    وقتی یک بار گوشش را تکان می دهد، یعنی یک تشکر از من می کند.
    وقتی چند بار گوشش را تکان می دهد، یعنی خیلی خیلی تشکر می کند.
    چاقالو کوچولو با من بازی هم می کند.
    او چشمهایش را می بندد و من می دوم و پشت مادرم قایم می شوم.
    آن وقت چاقالو کوچولو می گردد و آخرش هم پیدایم می کند.
    اما هر وقت او خودش را قایم می کند، من نمی توانم راحت پیدایش کنم.
    چون او می رود و گم می شود و دیگر یادش می رود که پیدا بشود.
    در همانجا که گم می شود، خوابش می برد.
    چاقالوی کوچولوی من، خیلی گم می شود. اما دوست خوبی است. فقط خیلی می خوابد و کمی تنبل است. خوب نیست که یک چاقالو کوچولو اینقدر بخوابد! وقتی می خوابد، یادش می رود که من دوستش هستم. هرچه تکانش می دهم که بیدار بشود، بیدار نمی شود، همه چیز یادش می رود.
    گاهی وقتها تنهایی می رود توی کوچه، یک روز به چاقالو کوچولو گفتم: چاقالوی کوچولوی من، اگر همین طور هرجا دلت خواست بروی، من دیگر با تو دوست نمی شوم.
    می دانید او چه کار کرد؟ به جای اینکه گوشهایش را چند بار تکان دهد و چند بار ازمن تشکر کند، با من قهر کرد. آخر او قهر کردن را هم خیلی خوب بلد است. او با من قهر کرد و رفت یه گوشه نشست، هرچه به او گفتم: بیا آشتی کنیم، قبول نکرد که هیچ تازه گفت: قهر قهر تا روز قیامت.
    من از دستش خیلی عصبانی شدم، گرفتمش توی دستم و از پنجره پرتش کردم توی حیاط.
    ولی دلم خیلی زود برایش سوخت. چون خیلی دردش گرفت. از کار خودم خیلی ناراحت شدم. آنقدر ناراحت شدم که گریه کردم. چاقالو کوچولو گردنش شکسته بود. دوست گردن شکسته ام را برداشتم و بردم و به مادرم نشان دادم.
    مادرم اصلا ناراحت نشد. گریه هم نکرد. نمی دانم چرا گریه نکرد! تازه کمی هم خندید و گفت: دخترم اینکه دیگر گریه کردن ندارد! من سر این خرس کوچولوی قشنگ را دوباره به بدنش می دوزم، مثل روز اول می شود.
    مادرم رفت نخ و سوزن آورد. بعد کله دوستم را به بدنش دوخت.
    گردن چاقالو کوچولو درست شد. یواشکی چشمهایش را باز کرد. وقتی فهمید من گریه کرده ام، گوشهایش را چندبار تکان داد. انگار داشت می گفت: زهرا جان، گریه نکن! من حالم خیلی خوب است.
    چاقالو کوچولو با من آشتی کرد و قول داد دیگر با من قهر نکند. من هم به او قول دادم که وقتی عصبانی می شوم، او را از پنجره توی حیاط پرت نکنم. راستی من به شما نگفتم که این دوست من اصلا کیست؟ دوست من یک خرس کوچولوی چاقالوست. دوست من از پارچه درست شده است. آن را دایی ام وقتی از سربازی برگشته بود، برای من سوغاتی آورده بود.
    من دوستم را خیلی دوست دارم.

    669209ryu1v130mw


    جعفر ابراهیمی(شاهد)
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/