زیبا سلام من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که درآید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان
یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان
چو بسویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز بسویم نگران
چه جهانیست جهان ،نگه آنجا كه بود
از بد و نیك جهان هر چه بجویند نشان
گه ازو داد، پدید آید و گاهی بیداد
گه ازو درد همی خیزد و گاهی درمان
نگه مادر پر مهر، نمودی از این
نگه دشمن پر كینه، نشانی از آن
گه نمایندة مستی و زبونیست نگاه
گه فرستادة فر و هنر و تاب و توان
بس که در راز جهان فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود از تن جان
چون شدم شیفته روی تو ، از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
نارسیده به زبان ، شرم رسیدی به سخن
لرزه افتادی هم بر لب و هم بر دندان
من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
کرد دشوارترین کار ، بزودی آسان
تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان
من برآنم که یکی روز رسد در گیتی
که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان
به نگاهی همه گویند به هم راز درون
وندر آن روز رسد روز سخن را پایان
به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود
هم بخندند و بگریند و برآرند فغان
بنگارند نشانهای نگه در دفتر
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان
خواهم آن دم كه نگه جای سخن گیرد و من
دیده را برشده بینم به سر تخت زبان
من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه
تو مگر پاسخم از مهر ندادی چونان ؟
بود آن پرسش و پاسخ همه در پرتو مهر
ور نه این راز بماندی به میانه پنهان
مردمان نیز توانند سخن گفت به چشم
گر سپارند ره مهر هماره همگان
بی گمان مهر در آینده بگیرد ، گیتی
چیره بر اهرمن خیره سر آید یزدان
به نگه باز نما هر چه در اندیشة توست
چو زبان نگهت هست به زیر فرمان
ای كه از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ
زندگی نو كن و بستان ز گذشته تاوان
با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس
سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان
گوهر خود بنما تا گهری همچو تورا
به گهر مادر گیتی نفروشد ارزان
__________________
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)