زیبا سلام
محو تا دوردست
همه آب است و سراب
تا کجا باید ساخت
قلعه از خاک و صدف, مملو از یکی هدف
تا به تو خواهد گفت عشق را عاشق باش, قلعه ی تو نشود خانه خراب!
قلم تو نشود نقش بر آب!
گویی این آب روان همه جا یکسان نیست, گوشه ای از دنیا
صاف است و زلال و آرام
ساحلی دیگر را طوفانیست
نشود کردش رام
زندگی یعنی این...تقدیر همان است و زمان هم همین
تا بخندی بر او دلشاد است, خانه ات آباد است
ناکجا آبادی از سیل طغیانگر این آب بسوخت
لب به هم دوخت و مهربانی را
تکه ای عشق و شایانی رابه زروزیور دنیافروخت
یاد من باشد در کهن بوم سراب
قلعه را محکم و استوار سازم, نشوم خانه خراب!
نرود تا دوردست

ز رنج زیستن آوازمزاث