نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

    علي اسفندياري معروف به نيما يوشيج در سال 1276 خورشيدي در روستاي يوش مازندران به دنيا آمد. پدرش كه ابراهيم خان نوري نام داشت،از راه كشاورزي و گله داري روزگار مي گذرانيد. دوان كودكي اش را در آنجا سپري نمود و پس از اتمام تحصيلات ابتدايي، از آنجا به تهران آمد تا در دبيرستان سن لوئي كه متعلق به موسسه كاتوليك هاي رُِم بود، به تحصيل خود ادامه دهد. در اينجا بود كه علاقه وي به سرودن شعر در اثر يكي از معلمان وي كه نظام وفا نام داشت، بيشتر و بيشتر شد و به سرودن شعر روي آورد. او به زبان فرانسه (زبان بين المللي آن دوران) را به خوبي فراگرفت و با ادبيات اروپا آشنا شد. محمد رضا عشقي در روزنامه قرن بيستم خويش بخشي از شعر افسانه نيما را منتشر كرد. نيما يوشيج توانست در سال 1317 جزء گروه كاركنان مجله موسيقي، مجله ماهانه وزارت فرهنگ درآيد. وي در اين مجله يك سلسله مقالات در خصوص نظريات فيلسوفان در خصوص هنر و همچنين تاثير ادبيات اروپا را بر برخي از ممالك شرقي (آسيا) به چاپ رسانيد و مورد بررسي قرار داد. او در سال 1328 در روابط عمومي و اداره تبليغات وزارت فرهنگ مشغول به كار شد . نيما در نخستين آثار خود از اوزان عروضي پيروي مي كند، اما كم كم با مشاهده آثار ادبيات اروپا، در آثار بعدي خود شعرش را از چهارچوب وزن و قافيه آزاد مي سازد و راهي نو و سبكي تازه در شعر مي آفريند، كه به سبك نيمايي مشهور است.اين شاعر بزرگ در سال 1338 در منطقه تجريش تهران دارفاني را وداع گفت. برخي از آثار او عبارت اند از : شعر من، ماخ لولا، ناقوس،شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده ها،قلم انداز، نامه هاي نيما به همسرش،كندوهاي شبانه و .... . در ضمن در سال 1364 مجموعه اي كامل از آثارش منتشر شد. نيما در نتيجه آشنايي با زبان فرانسه با ادبيات اروپا آشنا گرديد و سبب به وجود آمدن سبكي نو در شعر پارسي شد. همچنين تحول عظيمي را در شعر فارسي ايجاد نمود.

    show imagephpid20365


    مير داماد


    مير داماد ، شنيدستم من ،
    كه چو بگزيد بن ِ خاك ، وطن
    بر سرش آمد و از وي پرسيد
    مَلَك ِ قبر ، كه : « مَن ربّك ؟ من ؟ »
    مير بگشاد دو چشم ِ بينا
    آمد از روي ِ فضيلت به سخن :
    اُسطُقُسّي‌ست – بدو داد جواب –
    اُسطُقُسّات ِ دگر ، زو مُتقَن .
    حيرت افزودش از اين حرف ، مَلَك
    برد اين واقعه پيش ِ ذوالمن
    كه : « زبان ِ دگر اين بنده‌ي ِ تو
    مي‌دهد پاسخ ِ ما ، در مدفن . »
    آفريننده بخنديد و ، بگفت :
    « تو به اين بنده‌ي ِ من حرف نزن ؛
    او درآن عالم هم ، زنده كه بود
    حرف‌ها زد كه نفهميدم من ! »


    ------------------- لاهيجان ، 16 ارديبهشت 1309

    نيما نخستين شاعر نوپرداز در ايران نبود، پيش از او نيز افراد ديگر، چون ابوالقاسم لاهوتي ، تقي رفعت و ... بيرون از قالب هاي رسمي اشعاري سروده و منتشر كرده بودند. ولي نيما كسي بود كه با دقت زياد و صرف وقت بسيار (حدود 38 سال) توانست قالبهاي كهن را در هم بريزد و راهي نو پيش پاي شعر فارسي باز كند. او بدنبال ساختن قالبي آزاد و نوين بود كه داراي ايهام و رواني خاص خود باشد بناي شعري كه او آن را به بالا برد خود محركي براي سرآيندگان پس از او شد به قول ارد بزرگ انديشمند برجسته كشورمان : برآزندگان خواهند ساخت سرآيندگان از پس آن خواهند سرود و زمين آيندگان را بارور مي سازند . و نيما دقيقا نمونه بارز اين سخن شيوا و جاودانه است . كودكي نيما (به قول خويش) در بين شبانان و آرامش كوهستان گذشت. مقدمات درسي را در مكتب خانه ي ده آموخت و سپس به تهران آمد. در تهران او به مدرسه ي كاتوليك "سن لوئي" كه دروسش به زبان فرانسه تدريش مي شد رفت و آشنايي او به زبان فرانسه، سرآغاز دگرگوني در وي شد. نيما خود مي نويسد:"تمام خيالات من براي شناسايي چيزهاي خوبي بود كه مي خواستم فقط با آن شناسايي بر همسران خود تفوق يابم... در پانزده سالگي مي رفتم مورخ شوم، گاهي نقاش مي شدم و ... خوشبختانه هر نوع قوه خلاقه در من وجود داشت، ولي مراقبت و تشويق يك معلم خوش رفتار، كه "نظام وفا" شاعر به نام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت." نظام وفا غزل سرايي بود كه نيما "افسانه" را به او تقديم كرد.

    نيما همزمان با تحصيل در مدرسه ي سن لويي به آموزش زبان عربي پرداخت.

    در سال 1298 شمسي در سن 22 سالگي به استخدام دولت درآمد، ولي كار اداري را دوست نداشت.

    در سال 1300 شمسي نخستين كتاب شعرش را يك مثنوي بود به نام "قصه ي رنگ پريده خون سرد"، با سرمايه ي شخصي در 30 صفحه منتشر كرد.

    تاريخ سرايش اين شعر 1299 شمسي و امضاي سراينده ي آن "نيما نوري" بود.

    "نيما" نام قهرماني طبري، به معناي قوس و كمان بزرگ است.



    show imagephpid21074
    در پاييز 1301 شمسي نيما شعر "اي شب" را مي سرايد.

    "اي شب"، انحرافي جدي و بنيادي از شعر سنتي نبود ولي شور و سوزي كه در شعر بود نام شاعر را بر سر زبان ها انداخت، به ويژه آنكه در نشريه ي ادبي معتبر "نوبهار" نيز چاپ شده بود كه نشريه ي ادباي شناخته شده آن زمان بود.

    در دي ماه همين سال نيما شعر "افسانه" را مي سرايد و آن را در چند شماره ي پياپي در مجله ي "قرن بيستم"، (به مديريت ميرزاده ي عشقي ) به چاپ مي رساند.

    "قرن بيستم" تندروترين و بي پرواترين نشريه ي ادبي- سياسي آن سال ها بود و اثر افسانه در جامعه چنان بود كه نيما به عنوان شاعر "افسانه" شناخته مي شود.

    ولي افسانه با همه ي نوآوري ها و ارزش و اعتبارش، چهره ي انقلابي نيما را مشخص نمي كند.

    انقلاب نيما با دو شعر "ققنوس" (بهمن 1316 ش) و "غراب" (مهر 1317 ش) آغاز مي شود و او اين دو شعر را در مجله "موسيقي" كه يك مجله دولتي بود منتشر كرد.

    نكته ي قابل توجه اين است كه در فاصله ي افسانه تا ققنوس (1300 تا 1316) نيما فقط اشعاري در قالب سنتي مي سرود.

    نيما يوشيج علاقه اي به انتشار اشعارش، به ويژه در مجلات نداشت. او جز همين چند شعر كه در فاصله اي حدود بيست سال در" قرن بيستم" و مجله ي "موسيقي" چاپ كرد، تا پايان عمرش دو سه شعر ديگر منتشر كرد.

    نيما يوشيج از سال هاي بيست به بعد، هر روز منزوي تر شد و پس از كودتاي 1332 اعتمادش را از همه، جز يكي دو تن كه در نامه ها از آنها ياد كرده است، از دست داد ولي بهترين اشعارش را نيز در همين سال ها سروده است.

    در مطالعه شعر نيما آنچه توجه را بيشتر جلب مي كند، نگاه تازه او به طبيعت و جهان است.

    توجه او به درختان، گياهان، حيوانات و حتي حشرات يادآور نوعي دقت نظر است كه در ديگران كمتر ديده مي شود.

    اما مهم ترين ويژگي شعر نيما كه سرآغازي براي حركت ديگران نيز شد، كوتاه و بلند كردن مصراع هاي شعر است.

    نيما "وزن" را براي شعر ضروري مي دانست ولي معتقد بود يكسان بودن طول مصراع ها در يك شعر مهم نيست.

    (در شعر كهن علاوه بر رعايت وزن طول مصراع ها نيز با هم برابر است)

    show imagephpid21075
    در واقع نيما از وزن و قافيه كه مربوط به شعر كهن است، سود مي برد ولي با بلند و كوتاه كردن مصراع ها، جان تازه اي به شعر مي بخشد.

    نيما در شب 13 دي ماه 1338 ش در گذشت.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نمونه هايي از اشعار نيما:

    خواب ِ زمستاني

    سر شكسته‌وار در بالش كشيده ،
    نه هوايي ياريش داده ،
    آفتابي نه دمي با بوسه‌ي ِ گرمش به سوي ِ او دويده ،
    تيزپروازي به سنگين خواب ِ روزانش زمستاني
    خواب مي‌بيند جهان ِ زندگاني را ،
    در جهاني بين ِ مرگ و زندگاني .


    همچنان با شربت ِ نوشش
    زندگي در زهرهاي ِ ناگوارايش .
    خواب مي‌بيند فرو بسته‌ست زرّين بال و پرهايش
    از بر ِ او شورها برپاست .
    مي‌پرند از پيش ِ روي ِ او
    دل‌به‌دو‌جايان ِ ناهمرنگ ،
    و‌آفرين ِ خلق بر آن‌هاست .


    خواب مي‌بيند ( چه خواب ِ دلگزاي او را )
    كه به‌نوك‌آلوده مرغي زشت ،
    جوش ِ آن دارد كه برگيرد ز جاي او را
    و اوست مانده با تن ِ لخت و پر ِ مفلوك و پاي ِ سرد .


    پوست مي‌خواهد بدرّاند به تن بي‌تاب
    خاطر ِ او تيرگي مي‌گيرد از اين خواب
    در غبارانگيزي از اين‌گونه با ايّام
    چه بسا جاندار كاو ناكام
    چه بسا هوش و لياقت‌ها نهان مانده
    رفته با بسيارها روي ِ نشان ، بسيارها چه بي‌نشان مانده
    آتشي را روي پوشيده به خاكستر
    چه بسا خاكستر او را گشته بستر


    هيچ كس پايان ِ اين روزان نمي‌داند .
    برد ِ پرواز ِ كدامين بال تا سوي ِ كجا باشد .
    كس نمي‌بيند .
    ناگهان هولي برانگيزد
    نابجايي گرم برخيزد
    هوشمندي سرد بنشيند ،
    ليك با طبع ِ خموش ِ اوست
    چشم‌باش ِ زندگاني‌ها
    سردي‌آراي ِ درون ِ گرم ِ او با بال‌هايش ناروان رمزي است
    از زمان‌هاي ِ رواني‌ها .
    سرگراني نيستش با خواب ِ سنگين ِ زمستاني
    از پس ِ سرديّ ِ روزان ِ زمستان است روزان ِ بهاراني .


    او جهان‌بيني‌ست نيروي ِ جهان با او
    زير ِ ميناي ِ دو چشم ِ بي‌فروغ و سرد ِ او ، تو سرد منگر
    رهگذار ! اي رهگذار
    دلگشا آينده روزي است پيدا بي‌گمان با او .


    او شعاع ِ گرم از دستي به دستي كرده بر پيشاني ِ روز و شب ِ دلسرد مي‌بندد
    مرده را ماند . به خواب ِ خود فرو رفته‌ست امّا
    بر رخ ِ بيداروار ِ اين گروه ِ خفته مي‌خندد .


    زندگي از او نشسته دست
    زنده است او ، زنده‌ي ِ بيدار .
    گر كسي او را بجويد ، گر نجويد كس ،
    ورچه با او نه رگي هشيار .


    سر شكسته‌وار در بالش كشيده ،
    نه هوايي ياريش داده ،
    آفتابي نه دمي با خنده‌اش دلگرم سوي ِ او رسيده
    تيزپروازي به سنگين خواب ِ روزانش زمستاني
    خواب مي‌بيند جهان ِ زندگاني را
    در جهاني بين ِ مرگ و زندگاني .


    ------------------------5 خرداد ِ 1320

    اي آدمها!

    اي آدمها كه بر ساحل نشسته، شاد و خندانيد!
    يك نفر در آب دارد مي سپارد جان
    يك نفر دارد كه دست و پاي دائم مي زند
    روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي دانيد
    آن زمان كه مست هستيد
    از خيال دست يا بيدن به دشمن
    آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد
    كه گرفتستيد دست ناتواني را
    تا توانايي بهتر را پديد آريد
    آن زمان كه تنگ مي بنديد
    بر كمرهاتان كمربند
    در چه هنگامي بگويم من؟
    يك نفر در آب دارد مي كند بيهوده جان، قربان


    ***


    آي آدمها! كه بر ساحل بساط دلگشا داريد
    نان به سفره، جامه تان برتن
    يك نفر در آب مي خواند شما را
    موج سنگين را به دست خسته مي كوبد
    باز مي دارد دهان با چشم از وحشت دريده
    سايه هاتان را ز راه دور ديده
    آب را بلعيده در گود كبود و هر زمان، بي تابيش افزون
    مي كند زين آبها بيرون
    گاه سر، گه پا
    آي آدمها!
    او ز راه مرگ، اين كهنه جهان را باز مي پايد
    ميزند فرياد و اميد كمك دارد
    آي آدمها كه روي ساحل آدرام، در كار تماشاييد!


    ***

    موج مي كوبد به روي ساحل خاموش
    پخش مي گردد چنان مستي به جاي افتاده، بس مدهوش
    مي رود نعره زنان؛ وين بانگ باز از دور مي آيد:
    "آي آدمها!"
    و صداي باد هر دم دلگزاتر
    در صداي باد بانگ او رهاتر
    از ميان آبهاي دور و نزديك
    باز در گوش اين نداها:
    "آي آدمها!"...


    مي تراود مهتاب


    مي تراود مهتاب
    مي درخشد شب تاب
    نيست يك دم شكند خواب به چشم كس وليك
    غم اين خفته ي چند
    خواب در چشم ترم مي شكند
    نگران با من استاده سحر
    صبح مي خواهد از من
    كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را
    در جگر ليكن خاري
    از ره اين سفرم مي شكند
    نازك آراي تن ساق گلي
    كه به جانش كشتم
    و به جان دادمش آب
    اي دريغا به برم مي شكند
    دست ها مي سايم
    تا دري بگشايم
    بر عبث مي پايم
    كه به در كس آيد
    در و ديوار به هم ريخته شان
    بر سرم مي شكند


    ***

    مي تراود مهتاب
    مي درخشد شب تاب
    مانده پاي آبله از راه دراز
    بر دم دهكده مردي تنها
    كوله بارش بر دوش
    دست او بر در، مي گويد با خود:
    غم اين خفته چند
    خواب در چشم ترم مي شكند


    تلخ


    پاي‌آبله ز راه ِ بيابان رسيده‌ام
    بشمرده دانه دانه كلوخ ِ خراب ِ او
    -------------------برده به‌سر به بيخ ِ گياهان و آب ِ تلخ


    در بر رخ‌ام مبند ، كه غم بسته بر درم
    دل‌خسته‌ام به زحمت ِ شب‌زنده‌داري‌ام
    -------------------ويرانه‌ام ز هيبت آباد ِ خواب ِ تلخ


    عيب‌ام مبين ، كه زشت و نكو ديده‌ام بسي
    ديده گناه‌كردن ِ شيرين ِ ديگران
    -------------------وز بي‌گناه دل‌شدگاني ثواب ِ تلخ


    در موسمي كه خستگي‌ام مي بَرَد ز جاي
    با من بدار حوصله ، بگشاي در ز حرف
    -------------------امّا در آن نه ذرّه عتاب و خطاب ِ تلخ


    چون اين شنيد ، بر سر ِ بالين ِ من گريست
    گفتا : كنون چه چاره ؟ بگفتم : اگر رسد
    -------------------با روزگار ِ هجر و صبوري ، شراب ِ تلخ !


    ----------------------------12 آبان 1327


    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    يادداشت ِ نيما درباره‌ي ِ « حرف‌هاي ِ همسايه » :


    همسايه !
    خواهش مي‌كنم اين نامه‌ها را جمع كنيد . هرچند مكرّرات و عبارات ِ بي‌جا و حشو و زوايد زياد دارند و بايد اصلاح شود ، امّا يادداشت‌هايي است . اگر عمري نباشد براي ِ نوشتن ِ آن مقدّمه‌ي ِ حسابي درباره‌ي ِ شعر ِ من ، اقلّاً اين‌ها چيزي‌ست .
    من خيلي حرف‌ها دارم براي ِ گفتن . نگاه نكنيد كه خيلي از آن‌ها ابتدايي است ؛ ما تازه در ابتداي ِ كار هستيم . به اسم ِ « به همسايه » يا « حرف‌هاي ِ همسايه » باشد ، اگر روزي خواستيد به آن عنواني بدهيد .
    در واقع اين كار وظيفه‌يي‌ست كه من انجام مي‌دهم . شما در هركدام از آن‌ها دقّت كنيد خواهيد ديد اين سطور با چه دقّتي كه در من بوده است نوشته شده است . اميدوارم روزي شما هم اين كار را بكنيد و به اين كاهش بيفزاييد .


    ------------------------نيما يوشيج
    ------------------------خرداد 1324


    در سال 1317 به عضويت هيأت تحريريه مجله "موسيقي" در آمد و به انتشارمقالات و اشعار خود در آن پرداخت. چندي نيز در ادارهٔ انطباعات وزارت فرهنگ به خدمت مشغول بود. شهامت نيما در تاختن به مرزهاي تنگ تفكر كهن، با تكيه بر اصالت ايمان او به اين تحول و طبع حاصل خيزش، شعر و جايگاه او را از ديگراني كه در اين راه قلم مي زدند، متمايز ساخته است.
    "مايه ي اصلي اشعارمن، رنج است. به عقيده‌ي من گوينده‌ي واقعي بايد آن مايه را داشته باشد. من براي رنج خود شعر مي‌گويم. فرم و كلمات و وزن و قافيه، در همه وقت، براي من ابزارهايي بوده‌اند كه مجبور به عوض كردن آنها بوده‌ام تا با رنج من و ديگران بهتر سازگار باشد."
    عق:

    "اي فسانه! مرا آرزو نيست
    كه بچينندم و دوست دارند
    زاده‌ي كوهم، آورده‌ي ابر،
    به كه بر سبزه ام واگذارند
    با بهاري كه هستم در آغوش
    كس نخواهم زند بر دلم دست،
    كه دلم آشيان كسي هست
    ز آشيانم اگر حاصلي نيست،
    من بر آنم كز آن حاصلي هست،
    به فريب و خيالي منم خوش"
    سال هاي حوالي 1320 اوج شكوفايي شعري او محسوب ميشوند."ناقوس"، "دنيا خانه من است" ،"مانلي" ،"شهر صبح، شهر شب" و... از ديگر آثار او هستند.
    او در سال 1338 پس از بازگشت ازسفري به يوش،در اثر ابتلا به ذات الريه درگذشت. راهي كه نيما يوشيج آغازگر آن شناخته مي شود، سراسر مبارزه بود براي "شعري كه زندگي است". براي كلماتي كه آهنگشان از بطن رقص حروف برمي خيزد نه الزام قافيه ها. و حافظه زمان، اين عصيان گر متهم به آشوب را، پدر شعر نوين ايران مي شناسد. شعر بي وزني خود گويي ناجي قافيه ها شد...

    نيما، درآورد گاه جهان
    «علي اسفندياري» (نيما يوشيج) از پدري خان زاده؛ به نام «ابراهيم» و مادري فرهنگ دوست به دنيا آمد. او تا دوازده سالگي در ميان قبايل كوهستاني و چادرنشين و در متن آوردگاه زندگي به سر برد و درس ها آموخت. پدر، كشاورز و گله دار بود و بنا به رسم ، سواركاري و تيراندازي را به پسرش آموخت. مادرش اما، به فرهنگ و هنرعلاقه داشت. ادب پارسي را مي دانست و در گفت و گوهايش از حكايات هفت پيكر «نظامي» و غزليات «حافظ» مثال مي آورد و هم چنين پسرش را تشويق مي كرد تا اين ها را بياموزد.
    علي خود در مورد كودكي اش مي گويد: «زندگي بدوي من، در بين شبانان و ايلخي بانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور، ييلاق و قشلاق مي كنند و شب، بالاي كوه ها، ساعات طولاني با هم به دور آتش جمع مي شوند. از تمام دوره بچگي خود، من به جز زد و خورد هاي وحشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي بچگي خود، كوچ نشيني و تفريحات ساده آن ها، در آرامش يك نواخت و كور بي خبر از همه جا، چيزي به خاطر ندارم. در همان دهكده كه من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم. او مرا در كوچه باغ ها، دنبال مي كرد و به باد شكنجه مي گرفت. پاهاي نازك مرا به درخت هاي ريشه و گزنه دار مي بست، با تركه هاي بلند مي زد و مرا مجبور مي كرد به از بركردن نامه هايي كه معمولن اهل خانواده دهاتي، به هم مي نويسند و خودش آن ها را به هم چسبانده و براي من طومار درست كرده بود.»
    او از سال 1300 نام «نيما» را براي خود برگزيد كه نام كوهي است در مازندران. به اين ترتيب از همان ابتدا، انگار مي خواست بگويد كه چون كوه در مقابل سنت هاي كور اجدادي خواهد ايستاد.
    «وقت است كه نعره اي به لب آخر زمان كشد
    نيلي بر اين صحيفه بر اين دودمان كشد
    سيلي كه ريخت خانه ي مردم زهم چنين
    اكنون سوي فرازگهي سرچنان كشد
    بركنده دارد اين بنياد سست را
    بردارد از زمين هر نادرست را ...»
    اما عشق، خيلي زود به سراغ اش آمد. اگرچه اين عشق، طليعه حيات شاعرانه او گشت، اما ناكام گسست و باعث دل گيرشدن نيما و آزردگي روح حساس اش شد كه بعدها به همراه عشقي ديگر و اين بار عشقي وحشي در ميان قبايل كوهستاني به سرودن افسانه منجر شد. افسانه نيما لبريز ازعشقي سرشار، اما به شدت فردي است.
    در بهار سال 1305 دردي جان سوز به سراغ اش آمد كه آغاز اين درد از دست دادن پدر بود. غم فراق او و به دنبال اش آغاز سرپرستي خانواده، به عنوان فرزند ارشد، باعث شد تا به مسايل، جدي تر نگاه كند. در همين سال بود كه با «عاليه جهانگير» ازدواج كرد و با او زندگي مشتركي را آغازيد. عاليه از آن جا كه توانست با شكيبايي بي نظيري، بسياري از مسايل و مشكلات زندگي را - نه صرفا با يك شاعر، بل كه با يك نابغه شاعر- تحمل كند، به حق در طول تاريخ ادبي كشور ما، مطرح است. همان طور كه بعدها «آيدا» همسر زنده ياد «احمدشاملو» نيز چنين جاي گاهي را به خود اختصاص داد.
    نيما از سال 1309 به آستارا رفت و در دبيرستان «حكيم نظامي» آن جا به تدريس ادبيات فارسي پرداخت. اما دوسال بعد، به تهران بازگشت و شعر و زبان شعر را بررسي كرد تا بتواند به دستاوردهاي جديدي برسد. او درسال 1318 عضو هيات تحريريه «مجله موسيقي» شد و تا سال 1320 به كار در اين مجله ادامه داد. «ارزش احساسات» اثري است يگانه كه از او در اين مجله به يادگار باقي مانده است.
    به دنبال كشمكش هاي پديده هاي نو و كهنه كه ذكرش رفت و مدتي قبل از مشروطه آغازيد، همواره كساني در شعر فارسي نظرهاي انتقادي، از نظر فرم و محتوا داشتند. لذا قبل از نيما بودند نام آوراني كه مي توان آن ها را به عنوان پيش گامان شعر معاصر ايران نام برد. كساني چون «ميرزا تقي خان رفعت»، «ابوالقاسم لاهوتي» و بانو «شمس كسمايي» و... كه در پي ريزي شالوده شعر معاصر دخالت داشتند. از اين رو پديد آمدن شعر مدرن را نمي توان به طور مطلق، منحصر به يك فرد دانست. بل كه دگرگوني هاي كيفي شعر، از سوي تعدادي از شاعران بود كه باعث فرآيندي جدي به سوي يك تغيير اساسي شد و در نهايت به نيما رسيد و او هم با آگاهي و خلاقيت اش به آن شكل داد و به طور اساسي به آن پرداخت.
    در اين ميان اما، نيما كاري سترگ انجام داد. چرا كه از نظر زبان و تركيب واژها، آثاري جاويد به يادگار گذاشت. او در بهترين شعرهايش با واژه ها، به عنوان پديده اي كاملا زنده - كه به سبب همين زنده بودن اش تاريخي هستند- فرهنگي ديگر گونه ساخت. ارزش كار نيما در ديالكتيكي نگاه كردن به واژه ها و درنهايت به شعر است. چنين نگاهي است كه بينش جديدي، به همراه تفكري جديد مي آفريند و هرگونه نگاه انتزاعي، كهنه و پوسيده گذشته را طرد مي كند.
    نيما در اسفند 1300 با سرودن «قصه رنگ پريده، خون سرد» درعرصه ادب نوين، نوع زيبايي شناسي نويني را ابداع كرد. اين كتاب، به عنوان نخستين دفتر شعر نيما، با سرمايه شخصي در سي صفحه منتشر شد.
    «من ندانم با كه گويم شرح درد
    قصه رنگ پريده، خون سرد!»
    نيما در سال 1301 با انتشار «افسانه» اش، درچند شماره پياپي مجله قرن بيستم «ميرزاده عشقي» - كه تندروترين و بي پرواترين نشريه ادبي سياسي آن روزگار بود- در واقع سنگ بناي شعر نوين ايران را گذاشت و مي نويسد: «اين ساختمان كه افسانه من در آن، جا گرفته است و يك طرز مكالمه طبيعي و آزاد را نشان مي دهد، شايد براي دفعه اول، پسنديده تو نباشد و شايد تو آن را به اندازه من نپسندي... اما يگانه مقصود من، همين آزادي در زبان و طولاني ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخاب يك رويه مناسب تر براي مكالمه، كه سابقا هم مولانا محتشم كاشاني و ديگران به آن نزديك شده اند.»
    به اين ترتيب كار سترگ نيما آغازيد. درسال 1305 با سرمايه شخصي مجموعه «خانواده سرباز» را منتشر كرد. از سال 1307 تا حدود 1316 مشكلات زندگي، تاثيراتي در روند شعر نيما به وجود آورد. به هرحال درك تاريخي نيما او را به اجتناب ناپذير بودن تغييرات اساسي در شعر فارسي با وجود مصايب و مشكلات پيش رويش ثابت قدم كرده بود. او از سال 1318 به بعد، طي سلسله مقالات بسيار مهم اش تحت نام «ارزش احساسات» دريافت اش را تئوريزه كرد و در مجله موسيقي به چاپ رساند.
    چيزي كه هست، گاه كشفي تاريخي در دوره زماني خاص، نابغه اي را مي طلبد. پس از آن، ابزار كشف شده مورد استفاده همگان قرار مي گيرد. از اين رو مسلم است كه تكامل شعر معاصر در دوره بعد از نيما نمي بايست متوقف شده اعلام شود؛ بل كه بايد به ضرورت نگاه به دگرگوني هاي اساسي و تاريخي، شاعران بعد از نيما را نيز بررسي كرد.
    نيما با قلبي دردمند و رنج كشيده، در سيزدهم دي ماه 1338 عطاي همراهي معاصران را به لقاي شان بخشيد و روي در نقاب خاك كشيد تا بسياري از مرده پرستان، بلافاصله بعد از مرگ اش به بلند كردن نام اش بپردازند.
    خانه نيما يوشيج (پدر شعر نو كه توانست قالب هزار ساله شعر سنتي ايران را بر هم زند)، تاريخي ترين خانه روستاي يوش است كه قدمت آن به دوره قاجار باز مي گردد. اين خانه تاريخي كه روزگاري محل اقامت اجداد نيما يوشيج بوده است، در سال 1207 هجري قمري به دستور جد وي معروف به «ناظم الاياله» در محله لالوي يوش ساخته شد. اين بنا 3 ورودي، شاه نشين و اطاق هاي بي شماري دارد كه به وسيله راهروهايي به هم مرتبط هستند. در حياط مركزي اين بنا، مقبره نيما قرار گرفته است كه در سال 1373 توسط ميراث فرهنگي براي پدر شعر نو فارسي ساخته شد .

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array
    وصيّت‌نامه‌ي ِ نيمايوشيج
    شب دوشنبه 28 خرداد 1335


    امشب فكر مي‌كردم با اين گذران ِ كثيف كه من داشته‌ام - بزرگي كه فقير و ذليل مي‌شود - حقيقةً جاي ِ تحسّر است . فكر مي‌كردم براي ِ دكتر حسين مفتاح چيزي بنويسم كه وصيت‌نامه‌ي ِ من باشد ؛ به اين نحو كه بعد از من هيچ‌كس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد . به‌جز دكتر محمّد معين ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
    دكتر محمّد معين حق دارد در آثار ِ من كنجكاوي كند . ضمناً دكتر ابوالقاسم جنّتي عطائي و آل احمد با او باشند ؛ به شرطي كه هر دو با هم باشند .
    ولي هيچ‌يك از كساني كه به پيروي از من شعر صادر فرموده‌اند در كار نباشند . دكتر محمّد معين كه مَثَل ِ صحيح ِ علم و دانش است ، كاغذ پاره‌هاي ِ مرا بازديد كند . دكتر محمّد معين كه هنوز او را نديده‌ام مثل ِ كسي است كه او را ديده‌ام . اگر شرعاً مي‌توانم قيّم براي ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دكتر محمّد معين قيّم است ؛ ولو اين‌كه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد . امّا ما در زماني هستيم كه ممكن است همه‌ي ِ اين اشخاص ِ نام‌برده از هم بدشان بيايد ، و چقدر بيچاره است انسان ... !

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ازدواج نيما

    نما در سن 29 ساگي به تاريخ 6 ارديبهشت ماه 1305 خورشيدي با خانم عاليه جهانگير فرزند ميرزا اسماعيل شيرازي و خواهرزاده نويسنده ي توانا ، مبارز و شهيد صدر مشروطيت ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل ازدواج نمود . او انساني فرهيخته و بانويي فاضل و وارسته بود و به كار معلمي اشتغال داشت . اين بانوي شريف كه در خانداني اصيل و نجيب ، زاده شد و رشد و نمو يافته بود ، تا پايان عمر نيما در خدمت به او و خانواده اش كوشيد و همواره يار وفاداري براي همسرش بود . مدتي كوتاه پس از ازدواج نيما و همسرش تلخ ترين حادثه زندگي نيما يعني مرگ پدرش اتفاق افتاد .
    نيما در سال 107 به همراه همسرش راهي بارفروش (بابل) شد ، عاليه خانم به تدريس در «مدرسه دوشيزگان سعدي» مشغول شد ولي نيما شغل خاصي نداشت لذا به كارهاي متفر قه و نوشتن آثاري از جمله نمايشنامه «كفش حضرت غلمان» و آثار ديگري چون «سفرنامه بارفروش» ، «آيدين» و «حكايت دزد و شاعر» پرداخت .
    نيما پس از چند سال انتظار خدمت ، بالاخره در سال 1316 در تهران دعوت به كار مي شود و به تدريس در دبيرستان صنعتي در درس ادب يات مي پردازد . سال 1320 يكي از سخت ترين سالهايي بود كه بر مردم ايران گذشت و نيما را نيز سخت تحت تأثير قرار داد. او در اين سال تحت تأثير شرايط اجتماعي به سرودن اشعاري چون «خواب زمستاني» و «جغدي پير» پرداخت . در سال 1324 شراگيم تنها فرزند نيما و عال يه جهانگير متولد
    مي شود . اما نيما همچنان غرق در تفكرات خود است و هنوز كاري كه با آن بتواند گذران زندگي نمايد ندارد . در سال 1326 او به استخدام وزارت فرهنگ در مي آيد و تا ئپايان عمرش يعني سال 1338 خورشيدي در همين شغل بكار مي پردازد . در تيرماه سال 1325 نخستينم كنگره نويسندگان ايران تشكيل شد .

    در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 نيما كه در يوش به سر مي برد شعر معروف «دل فولادم» را سرود . پس از جريان كودتا منزل نما به جهت داشتن تفنگ مورد تفتيش قرار مي گيرد و پس از آن بيشتر دوستانش از او فاصله مي گيرند . در همين سالها كه نيما در كوچه فردوسي تجريش زندگي مي كرد بيشتر جلال آل احمد و سيمين دانشور و ابراهيم ناعم كه همسايه اش بودند با او رفت و آمد داشتند .
    نيما در اين سالها اشعار كمتري مي سرايد و در سال 1334 به همت دكتر ابوالقاسم جنتي عطايي بخشي از آثار او توسط بنگاه مطبوعاتي صفي علي شاه منتشر مي گردد . نيما سالهاي پاياني عمر را در يأس و نااميدي كه شايد ريشه در شرايط اجتماعي آن روزگار داشت به سر مي آورد . در سال 1335 وصيت نامه خود را مي نويسد و دكتر محمد معين و در كنار او دكتر ابوالقاسم جنتي عطايي و جلال آل احمد را به عنوان متولي اشعارش انتخاب مي كند و همچنين دكتر محمد معين را قيم فرزندش معرفي مي نمايد .
    روح بزرگ اين مرد انديشمند و آ زاده در چهارشنبه 13 ديماه 1338 شباهنگام از جسم خاكي خود جدا مي شود و آزادانه آن گونه كه همواره در طول حياتش مي پسنديد در آسمانها به پرواز در مي آيد . زمستان سختي بود . راههاي تهران به يوش پوشيده از برف و امكان حمل كالبد به يوش ، جايي كه نيما خواسته بود تا او را در همانجا به خاك بسپارند تا پيكرش با ذره ذره خاك آنجا در هم آميزد فراهم نبود . پيكر نيما را به امانت در امامزاده عبداله شهر ري به خاك سپردند . اين فراق و جدايي نيما از يوش بيش از 30 سال به طول انجاميد و بالا خره با پايمردي و تلاش عده اي از رادمردان خطة نور ، پيكر نيما به زادگاهش منتقل گرديد . بقيه ماجرا را به قلم آقاي محسن محسني ، دبير ستاد انتقال كالبد نيما مي خوانيم .

    انتقال كالبد

    در شهريور ماه سال 1372 خورشيدي گروه «بررسي فرهنگ سرزمين نور» كه سابقه تأسيس آن به ساليان قبل باز مي گشت ، ستادي به نام «ستاد انتقال كالبد به يوش» را تشكيل داد . اين ستاد كه به رياست سرهنگ علي پاشا نوري اسفندياري (از عموزادگان زنده ياد نيما يوشيج) و نيابت شاد روان تيمسار اسدالله روئين فر تشكيل شد متشكل بود از : آقايان حاج مسيح اسفندياري ، مرحوم طبيب زاده نوري ، جعفر محدث ، حمزه رفيعي ، محمد اسفندياري ، بهادر اسفندياري ، اميرعباس ملك محمدي نوري ، رمضان جمشيدي ، ذبيح الله شكري ، جواد جمشيدي (اميني) ، محمد داوودي و محسن محسني كه به عنوان دبير ستاد منتسب شده بود .


    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/