نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 157

موضوع: داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض محبت بی منت!

    پیرمرد ثروتمندی به سختی بیمار بود و با وجودی که چندین پسر و دختر بزرگ و بالغ داشت اما هیچکدام سراغی از پدر و مادر پیر خود نمیگرفتند و هر کدام مشغول زندگی خود بودند. این مرد ثروتمند باغبان جوانی داشت که خود را دلسوز و غمخوار زن و شوهر پیر معرفی و از آنها مراقبت میکرد. اما در عین حال دایم بر سر آنها منت میگذاشت و در مورد بیوفایی فرزندان پیرمرد بدگویی میکرد و خودش را بهترین و دلسوزترین دوست و یاور میدانست. کمکم حال پیرمرد دگرگون شد و باغبان جوان ترسید که زحماتش هدر رود به همین خاطر دایم به پیرمرد فشار میآورد که بابت زحماتش بخشی از باغ و طویله را به نام او کند. اما پیرمرد که ارث و میراث خود را متعلق به فرزندانش میدانست از این کار طفره میرفت و در نتیجه اهانت و بدگویی و فشار روانی باغبان جوان بر او و زن پیرش شدت میگرفت. سرانجام خبر رسید که مادر باغبان جوان هم دچار بیماری شده و به مراقبت نیاز دارد. باغبان جوان که حرص تصاحب طویله و باغ، او را دیوانه کرده بود نسبت به بیماری مادرش بیاعتنایی میکرد و میگفت که حال و حوصله رسیدگی به او را ندارد و باید بقیه بچهها از او نگهداری کنند. مادر باغبان چون زن فقیری بود کسی دور و برش نمیرفت و به همین خاطر شیوانا و شاگردان به او کمک میرساندند تا بهبود یابد.
    یک روز پیرمرد ثروتمند با واسطه از شیوانا برای دفع مزاحمت باغبان جوان کمک خواست. شیوانا به بالین پیرمرد رفت و متوجه شد به خاطر فشار روانی باغبان، به شدت تحلیل رفته است. شیوانا کمی حرفهای پیرمرد را شنید و سپس به باغبان گفت: "تو نزدیک شش ماه از این زن و مرد پیر مراقبت کردی و در عین حال از سفره همین آدمها تغذیه میکردی. اگر این مرد و زن پیر شخصی را برای مراقبت از خودشان استخدام میکردند حقوق آن شخص مقدار مشخصی میشد و بدون اینکه از زخمزبانهای آن شخص بابت بدگویی فرزندانشان عذاب بکشند میتوانستند از مراقبتهای یک فرد مناسب بهره ببرند. سپس شیوانا چند سکه از پیرمرد گرفت و به باغبان جوان داد و گفت: "این سکهها بابت زحمت شش ماهه تو. بنابراین دیگر حسابی با این خانواده نداری. قیمت طویله و باغ هم چند صد برابر زحمت توست و دلیلی ندارد که این مرد آنها را به خاطر نفرتی که تو در دلش کاشتی به تو بدهد."
    باغبان جوان با ناراحتی از جا برخاست و گفت: "این درست نیست! بچههای این مرد و زن خیلی بیوفا و پست هستند. آنها پدر و مادر خودشان را به حال خود رها کردهاند و پی زندگی خودشان رفتهاند و این من بودم که خودم را خوار و حقیر کردم و شش ماه از آنها مراقبت کردم. پس من از فرزندان آنها برایشان دلسوزترم و نسبت به داشتن طویله و باغ برحقترم!"
    شیوانا لبخندی زد و گفت: "وقتی قرار باشد محبت و دلسوزی را با پول محک بزنی باید در نظر داشته باشی که ممکن است طرف مقابلت اهل حساب و کتاب باشد و قیمت محبت را صفر بگیرد و فقط بهای کار تو را حساب کند. در مورد نظری که در مورد فرزندان این شخص داری بهتر است سکوت کنی و وقتی خودشان همگی اینجا جمع شدند با شهامت مقابل خودشان بگویی تا جوابت را بدهند نه اینکه پشت سرشان بدگویی کنی و مقابل چشمان پدر و مادر بد فرزندان را بگویی. در ضمن شخصی اجازه دارد در مورد عیب دیگران نظر دهد که خودش این عیب و اشکال را نداشته باشد. همین الان مادر پیر تو به شدت بیمار شده و نیازمند همراهی و مراقبت فرزند دلسوزش است. تو دیگر نگران این مرد و زن پیر و فرزندان بیوفا و طویله نباش. اینها شخصی را برای این کار استخدام خواهند کرد. سکههایت را که گرفتی نزد مادرت برو و از او مراقبت کن. با بقیه پولها هم طویلهای کوچک برای خودت دست و پا کن و بیجهت چشم طمع به طویله و باغ این خانواده نداشته باش که آنها وقتی محبت پدر و مادری والدین خود را فراموش میکنند و پی کار خود میروند صد مرتبه بدتر محبت منتدار و هدفدار تو در قبال پدر و مادرشان را نیز به فراموشی میسپارند."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/