فرانتس کافکا
بيوگرافي
مشخصات اصلي:
نام: فرانتس كافكا/ جنسيت: مرد/ قد: cm1/82/ وزن: kg65ـ،۴۵ كاهش وزن به دليل بيماري/ رنگ چشم: آبي ـ خاكستري/ رنگ مو: مشكي/ مليت: اطريشي ـ مجاري، سپس چك/ مذهب: يهودي/ تاريخ تولد: ۳جولاي سال/۱۸۸۳ محل تولد: پراگ، بوهم/ والدين: هرمان كافكا (۱۹۳۱ـ/۱۸۵۲ جولي (لوئي) كافكا (۱۹۳۴ـ۱۸۵۶)/ خواهران و برادران: جرج (۱۸۸۶ـ۱۸۸۵)/ هنريچ (۱۸۸۸ـ۱۸۸۷)/ گابريل «الي» (؟۱۹۴۲ـ۱۸۸۹)/ والري «والي» (؟۱۹۴۲ـ۱۸۹۰)/ اتيلي «اتلا» (۱۹۴۳ـ۱۸۹۲)/ تحصيلات: دكتراي رشته حقوق از دانشگاه چارلز فردينان، پراگ/ شغل: كارگر بيمه، نويسنده/ همسر: ـ/ فرزند: ـ/ تاريخ مرگ: ۳ژوئن سال/۱۹۲۴ محل مرگ: كيرلينگ ـ نزديك وين، اطريش/ علت مرگ: بيماري سل/ سن در هنگام مرگ: ۴۰سال و ۱۱ماه/
فصل اول: تولد و كودكي
فرانتس كافكا، فرزند اول هرمان و جولي كافكا در سوم جولاي۱۸۸۳ ديده به جهان گشود. والدين او از طبقه متوسط نسبتاً مرفه جامعه بودند. پدرش تاجر عمده لباس و مادرش از خانواده اي متمول بود.
هرمان كافكا در ۱۴سپتامبر سال۱۸۵۲ در شهر كوچكي ازحومه «وسك» كه در شش مايلي جنوب پراگ بود متولد شد. او فرزند چهارم يك قصاب به نام جكاب كافكا بود. خانواده فقيري داشت بنابراين در سن ۱۸سالگي به اميد بهبود بخشيدن به وضعيت زندگيش روانه پراگ شد. هرمان انسان موفقي بود چه در افتتاح فروشگاهش و چه در گزينش همسري شايسته وزيبا. مانند جولي كافكا.
جولي در ۲۳مارس سال۱۸۵۶ در «پدربري» متولد شد. او فرزند دوم جكاب لوي، تاجر ثروتمند و صاحب كارخانه آبجوسازي بود. هرمان و جولي در ۳سپتامبر۱۸۸۲ ازدواج كردند و فرانتس كه نامش را از امپراتور اطريش ـ مجارستان، فرانتس جوزف، گرفته بودند دركمتر از يكسال پس از ازدواج آنها ديده به جهان گشود.
دوسال پس از تولد فرانتس پسر ديگري به نام جرج متولد شد كه يكسال بعد درگذشت. هنريچ پسر سوم خانواده در سال۱۸۸۷ متولد شد كه او نيز درمدت كمتر از يكسال درگذشت. بيان تأثير اين دوواقعه بر فرانتس بسيار مشكل است. او بعدها اذعان داشت كه اگر اشتباهات و كوتاهيهاي پزشكان نبود مرگ آنان قابل پيشگيري مي شد. معهذا در ۲۲سپتامبر سال۱۸۸۹ اولين خواهر او «گابريل» ـ الي ـ متولد شد. سپس در ۲۵سپتامبر سال۱۸۹۰ «والري» ـ والي» و در ۲۹اكتبر۱۸۹۲ نيز «اتيلي» ـ اتلا ـ به دنيا آمدند. كودكان بنا به رسم متداول بين افراد طبقه متوسط و مرفه اجتماع در آن زمان به وسيله معلم سرخانه رشد كرده و تربيت شدند. خانواده كافكا با پيشرفت وضعيت مالي از آپارتمان به آپارتمان ديگري نقل مكان كردند و اين پيشرفت را مديون موفقيتهاي فروشگاه بودند.
فرانتس جوان، آرام، درون گرا ومنزوي بود. او علاقه داشت براي اوقات فراغت خواهرانش نمايشنامه بنويسد، همچنين علاقه وافري به مطالعه داشت.
فصل دوم: تحصيلات، يا «ادبيات آلمان ـ كه اميدوارم به درك واصل شود.»
نامه كافكا ـ۱۹۰۲
فرانتس روانه مدرسه آلمانيها شد ونه مدرسه چك كه اين خودنشاندهنده تمايل شديد پدرش به پيشرفت اجتماعي بود. در آن زمان اكثريت قريب به اتفاق مردم در پراگ به زبان چك صحبت مي كردند ولي با توجه به قدرت امپراتوري اطريش ـ مجارستان زبان آلماني زباني ممتاز و برگزيده بود. فرانتس در دوران كودكي بيشتر به زبان چك صحبت مي كرد چرا كه معلم سرخانه اش اهل چك بود ولي خيلي زود در زبان آلماني نيز تبحر فراواني يافت كه اين را مي توان در داستانها ودست نوشته هاي خارق العاده اش يافت.در مدرسه شاگردي كوشا بود و دروسي مثل لاتين، يوناني و تاريخ را به خوبي گذراند.
رشد اعتقادات مذهبي در او بيشتر محدود به اين بودكه در سال چهارمرتبه به همراه پدرش به كنيسه برود كه اين امر علاقه ديني در او ايجاد نكرد. در سال۱۹۰۱ از دانشكده آلشاتر فارغ التحصيل شد و به دانشگاه چارلز فردينان رفت و تحت تأثير يكي از دوستانش براي اولين بار تصميم گرفت درس شيمي بخواند كه اين تصميم فقط دوهفته به طول انجاميد چرا كه او به رشته حقوق روي آورد. ترم بعد مصمم شد مهارت خود را در ادبيات آلمان بيازمايد و اين بار نيز مجدداً به رشته حقوق بازگشت زيرا عقيده داشت اساتيد درامر تحقيق و پژوهش او را دقيقاً ياري نمي كنند. فرانتس حقوق را انتخاب كرد چرا كه با زندگي روحي و فكري او تداخلي نداشت. در دانشكده با «ماكس برود» كه يكسال از او كوچكتر بود آشنا شد. ماكس همان كسي بودكه تا آخر عمر دوستي بسيار نزديك و صميم با كافكا داشت و بعدها نيز نويسنده آثار و دستنوشته هاي او گرديد. كافكا در ژوئن۱۹۰۶ بااخذ درجه دكترا در رشته حقوق فارغ التحصيل شد.
فصل سوم: هرمان و كارخانه پشم شيشه، ابتداي دوران بلوغ
تقريباً از سال۱۸۹۸ بودكه فرانتس به طور جدي تري به امر نويسندگي روي آورد كه البته دستنوشته هاي ابتدائي او همگي نابود شدند. اولين داستان موجودش با عنوان «توصيف يك جدال» بين سالهاي۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵ ثبت گرديده است. در سال۱۹۰۷ اولين شغل خود را در شركت بيمه آغاز كرد كه خيلي زود آن را به دليل ساعات كاري طولاني و شرايط سخت و طاقت فرسا رها كرد. بعدها در سال۱۹۰۸ در شركت بيمه حوادث كارگران مشغول به كار شد كه تا پايان دوران بازنشستگي، عمر خود را در آنجا سپري كرد. اين كار گرچه بسيار مهم نبود ولي با داشتن ساعات كاري محدود اين امكان را به او مي داد تا زمان بيشتري براي تفكر و نوشتن داشته باشد. در سال۱۹۱۱ دولت دچار ورشكستگي و نابودي شد. اين بودكه پدرش از او خواست تا متصدي امور كارخانه پشم شيشه گردد ولي اين كار وقت زيادي از زندگي او راتلف مي كرد تا جائي كه واقعاً فرانتس را به سوي خودكشي سوق داد.
فرانتس كمابيش فوق العاده جوان به نظر مي رسيد. گاهي باوجود اينكه ۲۸سال داشت او را ۱۵ يا ۱۶ساله تصور مي كردند. در سال۱۹۱۱ سفرهاي خود را به پاريس، ايتاليا و سوئيس آغاز كرد. همچنين به تئاتر آن هم از نوع دوزبانه يعني آلماني ـ عبري علاقه زيادي داشت تا جائي كه حتي مقاله اي نيز در اين مورد دارد. او بعدها با «ايساك لوي» هنرپيشه تئاتر دوستي نزديكي برقرار كرد چيزي كه پدرش آن را بي فايده مي پنداشت. پدر تصور مي كرد كه پسرش با آن طبيعت آرام وعادات گياهخواريش بسيار غريب و غيرعادي مي نمايد.
«ماكس برود» كافكا را متقاعد كرد كه برخي از آثارش راچاپ كند. او نيز در ژانويه۱۹۱۳ كتاب «تفكرات» خود را كه مجموعه اي از داستانهاي كوتاه و خلاصه نويسي هاي اوليه اش بود به چاپ رساند. ضمناً در حال جمع آوري اطلاعاتي براي اثر ديگري با عنوان «آمريكا» بودكه در سال۱۹۱۲ شروع به نوشتن آن كرده بود.
در طول ايام تحصيل در دانشگاه و همچنين دوران كهولتش هرگز زندگي راهب گونه و زاهدانه اي نداشت.
همانگونه كه در يادداشتهاي روزانه اش در مورد ازدواج مي نويسد آن را در حكم تنبيهي تلقي مي كند كه مانع خوشبختي طرفين و با هم بودن آنهامي شود. به همين دليل هم بودكه بارها نامزد كرد ولي پس از چندي درست در آخرين لحظه آنها را بر هم مي زد. به نظر مي آمد كه فرانتس مدام از چيزي غصه مي خورد كه همان تفاوت قائل شدن بين يك زن فاسد و يك زن پاك بود. اوعقيده داشت كه هر زني يا پاك پاك است يا فاسد و بدكاره و هيچ حد واسطي مابين آنها وجود ندارد. چيزي كه «فليس باور» بخوبي درك كرده بود.
فصل چهارم: فليس
در غروب روز ۱۳آگوست۱۹۱۲ فرانتس، براي اولين بار «فليس» را در منزل «برود» ملاقات كرده و شيفته او شد. فليس در ۱۸نوامبر سال۱۸۸۷ در برلين متولد شده بود. فرانتس شروع به نوشتن نامه هاي طولاني براي او كرد كه مضمون بيشتر آنها راجب به خودش، احساساتش و حتي بي كفايتيهايش بود.
در اولين جرقه هاي آتش عشقش اثر معروف خود يعني «محاكمه» را در شبهاي۲۲ و ۲۳ سپتامبر به رشته تحرير درآورد و به فليس تقديم كرد. او اين اثر را اولين اثر كامل خودناميد و آن را با افتخار براي دوستان و خانواده اش مي خواند. در نوامبر و دسامبر همان سال اثر ديگرش با عنوان «مسخ» رانوشت و همچنين روي اثر ديگرش «آمريكا» نيز كار مي كرد كه البته گهگاه و به طور پراكنده تا سال۱۹۱۴ ادامه يافت. در طي اين دوران يعني سپتامبر۱۹۱۳ جهت بهبود وضع سلامتيش روانه بيمارستان مسلولين در «ريواي» ايتاليا شد كه البته فايده چنداني هم نداشت. در آنجا با يك دختر ۱۸ساله سوئيسي به نام «گريت وارنر» ملاقات كرد كه بسيار او را دوست مي داشت. فرانتس شب هنگام با ضربه زدن به سقف (اتاقهايشان درست بالاي سر يكديگر بود) او راخبر مي كرد وكنار پنجره با او به گفت وگو مي پرداخت و يا هنگام صرف صبحانه داستانهايي از جن و پري برايش مي خواند. گرچه اين ارتباط فقط ۱۰روز به طول انجاميد ولي به نظر مي آمد كه تأثير بسيار عميقي بر روي فرانتس گذاشت.
ضمناً خواستگاري از فليس همچنان ادامه داشت. او هر روز برايش نامه مي نوشت حتي گاهي بيش از يكبار و اغلب شكايت از اين مي كرد كه چقدر بد و ناپاك است. فرانتس سرانجام در سال۱۹۱۳ از فليس رسماً خواستگاري كرده و او نيز پذيرفت گرچه در همان نامه آخر او همچنان به اين مطلب كه چرا براي فليس مناسب نيست فراوان اشاره كرده بود.
فليس دوستي داشت به نام «گريت بلوچ» كه متولد ۱۸۹۲ بود. او با نوشتن نامه هايي به فرانتس در واقع نقش يك ميانجي را براي فليس و فرانتس بازي مي كرد. فرانتس نيز برخي مشكلات خود را با فليس براي او مي نوشت و گريت نيز سعي مي كرد كه كمكش كند. آنها با نوشتن نامه هاي زياد براي يكديگر نوعي رابطه عميق دوستي براي خود ايجاد كردند. اما به نظر مي آمد گريت چيز بيشتري مي خواست. او فرانتس را با تمام وجودش دوست مي داشت.
فصل پنجم: نويسنده پراگ در واقعه تكان دهنده تعيين هويت يك بچه.
بازپرس پراگ اخيراً كشف كرده است كه فرانتس كافكاي ۳۱ساله، كارگر بيمه كه در اوقات فراغتش داراي دست نوشته هايي هر چند پيش پا افتاده بوده است علي الظاهر پدر فرزندي است از «گريت بلوچ» ۲۲ساله كه دوست نامزد خود او يعني فليس باور ۲۶ساله است. براساس اسناد و مدارك به دست آمده بازپرس عقيده دارد كه اين دوعاشق از قرار به طور پنهاني يكديگر را ملاقات مي كرده اند و حتي گاهي نيز با حضور باور كه از روابط عاشقانه اين دو كاملاً بي اطلاع بود. بلوچ با حالتي گريان به بازپرس گفته است كه او نمي خواسته روابط بين كافكا و باور را بر هم بزند به همين دليل موضوع بارداريش را پنهان كرده است و از نظرها خود را مخفي نگاه داشته. «من عاشق او هستم و مي دانم كه اين رابطه چه معنايي برايش دارد ـ فرار كردن از زندگي جهنمي با خانواده اش.»
صريحاً عقيده دارم كه كل اين موضوع فقط كار يك روزنامه جنجالي مي باشد و بيشتر تمايل دارم كه اين موضوع را باور نكنم به خاطر يك چيز و آن هم نامه «گريت بلوچ» به يكي از دوستانش پس از گذشت ۲۵سال از آن واقعه. كه البته «ماكس برود» آن را از طريق يكي از دوستانش به دست آورده و در چاپ نوبت دوم بيوگرافي كافكا به آن افزود. گريت در آن نامه مي گويدكه او يك پسر كوچك در سال۱۹۱۴ داشته است كه در سن ۷سالگي يعني سال۱۹۲۱ در گذشته است البته براي اين ادعا هيچ دليل محكم ديگري وجود ندارد و گريت عقيده داشت كه فرانتس هيچ چيز در مورد آن بچه نمي دانسته كه البته تقريباً باور نكردني است. چرا كه يكسال پس از آن ماجرا آنها با يكديگر در ارتباط بودند. در حقيقت پس از ۷ يا ۸ماه كه فرانتس، فليس و گريت يكديگر را دوباره ملاقات كردند كسي چيز عجيب و غريبي را گزارش نكرد. فقط گريت به طور واضح گرفتار عشق فرانتس شده بود و با تمام وجودش او رامي ستود. البته مشكل است پذيرفتن اين واقعيت كه كافكايي كه بطور كشنده از روابط جنسي مي هراسد و صفحات فراواني از نامه هايش به فليس بيانگر اين است كه قادر نيست آن روابط ناپسند را با او داشته باشد حال به سراغ دوست او برود. متأسفانه ما نمي توانيم بيش از اين راجع به اين موضوع با گريت صحبت كنيم چرا كه او در سال۱۹۴۴ توسط حزب نازي كشته شد.
نتيجه؟ احتمالاً اين ادعا صحت نداشته گرچه راهي براي اطمينان بيشتر نيز وجودا ندارد.
فصل ششم: كتاب «محاكمه» ـ سل تلفات فراواني بر جاي گذاشت.
«روز دوم آگوست آلمان به شوروي اعلان جنگ داد.» (بعد از ظهر يك روز در حال شنا كردن يادداشتهاي روزانه ـ۱۹۱۴)
فرانتس در جولاي ۱۹۱۴ در يك هتل طي مشاجره اي ناپسند در حضور خواهر فليس، ارنا و گريت بلوچ نامزدي خود را با او بر هم زد گرچه نامه نگاري همچنان ادامه داشت. همان سال بود كه او شروع به نوشتن كتاب محاكمه كرد و تا سال۱۹۱۶ اغلب روي آن كار كرده بود. «ماكس برود» فرانتس را تشويق كرد تا برخي از آثارش را چاپ كند و اين زماني بودكه اثر ديگر او با عنوان«قضاوت» در سال۱۹۱۳ به اتمام رسيد.
كتاب «سوخت انداز» نيز در سال۱۹۱۳ و به دنبال آن «مسخ» در سال۱۹۱۵ به چاپ رسيدند.
«گرت ولف ورنگ» كه مسؤوليت چاپ كتب فرانتس را بر عهده داشت تقريباً تا آخر عمرش ناشناخته باقي ماند او عقيده و ايماني راسخ به فرانتس داشت.
در سال۱۹۱۵ فرانتس موفق به دريافت جايزه «تئودور فونتين» شد كه علاوه بر مبلغ ۸۰۰مارك شهرتي جهاني و جاوداني برايش به ارمغان آورد.
پس از اينكه جنگ جهاني اول در گرفت كافكا جهت سرگرمي تصميم گرفت به سربازي برود. از قرار معلوم مي خواست مردانگي اش را ثابت كند و يا شايد از نامزدي با فليس مي گريخت. در هر صورت او به خاطر شغلش كه كار در بيمه حوادث كارگران بود خود نيز به نوعي زير نظر دولت آن زمان اداره مي شد ازخدمت سربازي معاف شد.
فرانتس در جولاي۱۹۱۷ مجدداً از فليس تقاضاي ازدواج كرد و يك هفته را با او در «مرين بد» گذراند و سپس سفري به بوداپست داشتند و اين زماني بودكه بيماري او همراه با سرفه هاي خوني به وخامت گرائيد و در ماه آگوست پزشكان تشخيص دادند كه بيماري سل دارد. هميشه ترس ازازدواج و روابط جنسي بودكه متضمن بر هم خوردن ارتباط او با فليس مي شد. فليس سرانجام در سال۱۹۱۹ با مرد ديگري ازدواج كرد در حالي كه نامه هاي فرانتس به او همچنان ادامه داشت.
پس از تشخيص بيماري سل، او نزد عزيزترين خواهرش يعني «اتلا» در زوريخ، شمال غرب پراگ، رفت جائي كه احساس سلامت وخوشبختي فراواني مي كرد واز همه مهمتر مكاني آرام و بي سر و صدا براي روح بسيار حساس كافكا بود. در همين مكان او دستنوشته هايي كه بعدها «بلواكتاو» ناميده شد را به رشته تحرير درآورد كه مجموعه اي از ضرب المثلها، افكار، نمايشنامه ها و داستانهاي كوتاه بود. پس از ۸ماه از آنچه كه او بهترين دوران زندگيش مي ناميد، به پراگ بازگشت.
عليرغم تحليل قواي جسماني اش مجدداً با دختري به نام «جولي هري رك» (۱۹۳۹ـ۱۸۹۱) نامزد شد. پدر دختر كفاش و همچنين دربان كنيسه بود به همين خاطر پدر فرانتس براي فرار از اين شرم، فروشگاه خود را فروخت و ترك ديار كرد كه اين خودانگيزه اي براي فرانتس شد كه اعترافات و احساسات جريحه دار خود را در كتاب «نامه اي به پدر» بيان كند. (تصادفاً پدر هرگز اين نامه را نديد. چرا كه فرانتس آن را به مادرش داده بود تا به دست پدر برساند ولي او اين كار را نكرد.) با اين حال فرانتس به مكان دوري رفته و براي خود و جولي آپارتماني كرايه كرد و تا روز قبل از بر هم خوردن قول و قرار ازدواجشان با يكديگر بودند.
فصل هفتم: «عشق من، عشق من، اي يگانه خوب من.»
با شروع سال۱۹۲۴ وضعيت فرانتس رو به وخامت گراييد. در حالي كه كاهش وزن فراوان پيداكرده بود به آسايشگاه مسلولين كيرلينگ، اطريش، نزديكي شهروين منتقل شد. در اين زمان بودكه با انتشار كتاب «هنرمندي گرسنه» موافقت كرد.
باوجود اينكه از لحاظ قواي جسماني بسيار تحليل رفته و ضعيف شده بود از پدر دختري به نام «دورا» كه يك خاخام بود تقاضاي ازدواج كرد. او از اينكه «دورا» كنار بالينش بود بسيار خوشحال مي نمود. تا اينكه سرانجام در ۳ژوئن سال۱۹۲۴ درگذشت.
آخرين نامزدش، دورا، تسلي ناپذير بود. مدام مي گريست و زمزمه مي كرد «عشق من، عشق من، اي يگانه خوب من» (كه قلب من براي هميشه شكسته باقي مي ماند و اشك به چشمانم خواهد ماند).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)