رومن گاری تنها کسی که2بار موفق به دریافت جایزة ادبی «گنکور» شده
رومن گاری تنها کسیست که تا به حال موفق شده دو بار جایزة ادبی «گنکور» را از آن خود کند. چرا که «گنکور» تنها یک بار در عمر یک نویسنده میتواند به او تعلق پیدا کند. «گاری» دومین جایزهاش را در سال 1975تحت نام مستعار امیل آژار برای کتاب زندگی در پیش رو دریافت میکند، و اولین آن را به خاطر کتاب ریشههای آسمان در سال 1956و با نام اصلی خود برده است؛ او به خاطر مسئولیتهای دیپلماتیک و خودسانسوری چهار اسم مستعار دارد که بعد از مردنش عیان میشوند. گاری به چهار زبان فرانسه، انگلیسی، لهستانی و روسی تسلط دارد و یكی از مطرحترین نویسندگانِ قرن بیستم است.
گاری در هشتم ماهِ مه 1914 در مسکو به دنیا میآید. مادرش، نینابوریسوفسکایا ، به محضِ تولد او از پدر رومن جدا میشود و تنها خاطرهای که شبح پدر برای گاری باقی میگذارد نامِ یهودی، کاسیو، است. مادرِرومن گاری، رومن کاسیویِ آن زمان، تنها و بدون حمایت هیچ مردی خانه زندگی را میگرداند و تا وقتی که میمیرد هوایِ پسرک خود را دارد؛ گرچه شاهد موفقیتهای بیشمار پسرش در عرصة نوشتن نمیشود و زودتر از این حرفها، در سالهای جنگ، به سالِ 1942 بر اثرِ سرطان میمیرد. ولی کارِ عجیبش نشان میدهد که از همچو مادری همچین پسری باید. نینا که میبیند مرگش نزدیک است تعدادی نامه برای رومن، که در آن تاریخ جایی دور از او و در جبهه جنگ بوده، مینویسد و به دستِ دوستش می دهد تا به مرور، یکی بعد از دیگری، برای پسرش بفرستد تا او نفهمد که مادرش مرده. گرچه آن دوست بعدها مدعی میشود که به وصیت زن عمل کرده، اما تنها ده تا از دویستوپنجاه نامة نوشته شده را برای رومن میفرستد. اما همان تعداد اندک هم به رومن کمک میکند که با خیالِ زنده بودن مادر بجنگد و نفهمد که مادر با عشقِ دیوانهوارش به رومن و زندگی، مرگ را سرکار گذاشته است.
نینا و پسر سه سالهاش در مارسِ 1917 ، بلافاصله بعد از سقوط تزار، در یک قطارِ حمل چارپایان مسکو را ترک میکنند و به ویلنا، مرکز لیتوانی، میروند که در آن تاریخ در اشغالِ در آلمانیها است. در1922 ارتش لهستان ویلنو را تسخیر میکند و نینا و پسرش درمیروند به ورشو، پایتختِ لهستان. مادر که از هیچ حمایتی برخوردار نیست و هیچ سرمایهای ندارد روزگار را با خیاطی و سیگارپیچی میگذراند. رومن در1924 در ده سالگی به مدرسهای لهستانی که شهرت چندانی ندارد میرود و این در حالی است که پیش از آن با مادرش در خانه خواندن و نوشتن و حساب و اندکی تاریخ را آموخته است و آثار والتراسکات، کارل می و ماین رید را به لهستانی میخواند.
جوّ ِنژادپرستی در ورشو غوغا میکند و رومن باید برای کسبِ امتیاز دوبرابر شاگردانِ دیگر زحمت بکشد و به ضربِ مشت خود را به بچههایِ کاتولیک تحمیل کند. در 1927 نینایِ 46 ساله و رومن کاسیوی 13 ساله به جنوبِ فرانسه پناهنده و در نیس مستقر میشوند. شناسنامة رومن جایی مفقود و یا نابود شده است و مشخصاتِ او از بدوِ ورود به فرانسه اینطور بیان میشود: رومن کاسیو متولد 8 اوت 1914 در لهستان. در 14 ژوییه 1933، رومن کاسیو، دانشجویِ حقوقِ لهستانیالاصل!، بیست ویکساله به تابعیتِ فرانسه درمیآید.
روزِ جمعه پانزدهم فوریه 1935 اولین داستانش به نام طوفان چاپ میشود و هزار فرانک عایدش میکند. در 1938 وقتی در درجة سرجوخگی است جنگ غافلگیرش میکند و در جنگ فک چپش طوری آسیب میبیند که در تمام عمر او را به علت غذا خوردن«کثیف» و لبخند«خشن» ملامت میکنند. در همین دوران است که رومن کاسیو به فکر انتخاب یک نام برای خود میافتد و نام گاری را انتخاب میکند. گاری به زبان روسی یعنی بسوز که تصنیفی قدیمی را به یاد میآورد: «گاری...گاری...»(بسوز، بسوز، عشقِ من) و در ضمن یادآور نام گاری کوپر هنرپیشة محبوب او نیز هست.
در1941 نمایشی مینویسد که پر است از صحنههای متعدد دلقکبازی و در حضور ژنرال دوگل به اجرا درمیآورد. ژنرال نه دست میزند و نه میخندد؛ مسلماً بنبستی که فرانسه دچار آن است با این شوخیهای بچگانه قابل شکست نیست. گاری بلافاصله نوشتن را کنار میگذارد و تا مرز خودکشی پیش میرود. گرچه در کمتر از یک سال نوشتن رمان«تربیت اروپایی» را آغاز میکند. رمانی که قهرمانش نوجوانی است سادهدل و پاک که جنگ را بیهوده و پوچ میداند و رومن گاری در این کتاب برای اولین بار، اما نه آخرین بار، بدبینی عمیق و قاطع خود را ابراز میکند. بدبینی که با نوعی اعتقاد به برخی ارزشهایِ انسانی مثلِ عشق و موزیک ورؤیا همراه است.
«ویولن را برداشت... در وسط زیرزمین بویناک ایستاده بود، با ژندههایی کثیف بر تن، بچه یهودی که پدرومادرش در بازداشتگاهها کشته شده بودند حیثیت را به جهان و انسانها بازگرداند و از آلمان اعادة حیثیت کرد. مینواخت، چهرهاش دیگر زشت نبود، پیکر بیمهارتش دیگر مضحکه نبود و آرشه در دستش به صورت چوبدست جادوگری درآمده بود.»(از کتاب تربیت اروپایی)
گاری به دلیل انقلاب بلشویکی به همراه مادرش روسیه را ترک کرده است، ولی در هیچکدام از آثارش به کمونیسم و یا ضد کمونیسم نمیپردازد و اگرچه دوستانش همه ضد کمونیستهای دو آتشه هستند، خودِ او میلی به کشمکش مستقیم با این موضوع ندارد. ولی تا آنجا که از پیشش میرود و سنت دیپلماتیک اجازه میدهد به زنان و مردانی که در کشورهای کمونیستی در خطر تهدید و تبعید و اعدامند کمک میکند و برایشان ویزایِ فرانسه جور میکند. گاری به اروپایی بدون دیوار و بدونِ پردة آهنین معتقد است و نه تنها تقسیمِ آلمان، بلکه تقسیم کشورهای دو سویِ پردة آهنین را به کمونیسم و آزادی تأیید نمیکند و در این راه فداکاری میکند، خسته میشود و میبرد. میشود سناریوی پستهایِ سیاسی او را اینطور خلاصه کرد: شوروشوق، فعالیتِ سرسامآور و سرخوردگی که تمام عمر به تناوب با اوست. خودکشی همسر دوم و محبوبش سرخوردگی و افسردگی گاری را به جایی میرساند که حدود یک سال بعد از مرگِ او در بعدازظهرِ دوم دسامبر1980 آخرین نوشتة کوتاه و تیغمانندِ خود را مینویسد و به زندگی خود پایان میدهد . نوشتهای که خیلیها، بیخود و بیجهت، سعی کردهاند نشانی از بدبختی و درماندگی در آن پیدا کنند؛ او نوشته: «کلی تفریح کردم، خداحافظ و متشکرم.»
خداحافظ رومن گاری
آثار او عبارتند از :
[LIST=1][*]1- شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن) [*]2 - تربیت اروپایی [*]3 - بادبادک ها [*]4 - مردی با کبوتر [*]5 - چمدان بزرگ [*]6 - شب آرام خواهد بود (زندگینامه رومن گاری) [*]7 - رنگهای روز [*]8 - خداحافظ گاری کوپر [*]9 - زندگی در پیش رو [*]10 - لیدی ال [*]11 - سگ سفید [*]12 - پرندگان میروند در پرو می میرند (مجموع داستان) [*]13 - میعاد در سپیده دم [*]14 - ریشه های آسمان [*]15 - یاران [*]16 - رنگهای صامت [*]17 - برای اسگانارل [*]18 - درود بر پیشگامان مشهورمان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)