نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: پیتزا

  1. #1
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    پیتزا

    پیتزا



    یک شب هوس پیتزا کرده بودم. بیشتر از آن دلم می خواست تا از چهار دیواری دفتر کارم بیرون بروم و نفسی تازه کنم.
    یک فست فود بزرگ آن نزدیکی ها بود. قدم زنان به آنجا رفتیم. دوستانم هم بودند …
    پیتزای مخصوص و سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه...
    شماره ی ما سیصد و پنجاه و سه بود. باید نیم ساعتی منتظر می شدیم. مهمان میز کناری ما یک دختر خانم جوان و شیک پوش بود. آرایش غلیظی داشت و یک دسته گل رز هم روی میز گذاشته بود. به گمانم بیشتر از پیتزا منتظر کسی بود!
    در ذهن خودم تصویر پسر جوانی را مجسم می کردم که خیلی دیر به محل قرار می رسد و دخترک همه آن گلهای رز را به فرق سرش می کوبد!!!
    غرق در افکار خودم بودم که دختر بچه ی پنج– شش ساله ای صدایم کرد… عمو فال می خری؟!
    احساساتی شدم و یک اسکناس هزار تومانی به او دادم. یک پاکت فال هم برداشتم…
    دخترک به سمت درب خروج دوید. صورت نازش پر از لبخند بود. از پشت شیشه نگاهش کردم. دوستان کوچولویش منتظر ایستاده بودند. تا رنگ اسکناس را دیدند گل از گلشان شکفت. لبهایشان مثل غنچه های بهاری باز و بسته می شد اما نمی شنیدم که چه می گویند …
    راستش را بخواهید یک لحظه احساس کردم که زیباترین کار دنیا را انجام داده ام و خدا در این لحظه از من رضایت کامل دارد! با چهره ای افتخار زده (!) به مهمان میز کناری نگاه کردم. محو افکار خودش بود. احساس می کردم که گلهای روی میز هم از بد قولی یک عاشق خسته شده اند …
    شماره ی ما را اعلام کردند … سیصد و پنجاه و سه … به دوستانم گفتم که خودم برای گرفتن غذاها می روم. با همان حس افتخار به سمت پیشخوان رستوران حرکت کردم. سینی مخصوص را تحویل گرفتم و خرامان به طرف میز برگشتم.
    ناگهان چشمانم به میز کناری دوخته شد و بی نظیرترین تصویر جهان را تماشا کردم …
    فکر می کنید چه چیزی من را میخکوب کرد و عرق شرمندگی روی پیشانیم نشاند؟!
    آن دختر خانم جوان کودکان معصوم فال فروش را دور میز نشانده بود و مشغول انتخاب بهترین پیتزا ها برای آنها بود …. خدای من … شاخه های گل رز در دستان رنج کشیده ی کودکان جا خوش کرده بودند. نزدیک تر رفتم. چقدر چهره ی آسمانی آن بچه ها تماشایی بود …
    لب هایشان مثل غنچه های بهاری باز و بسته می شد و من این بار صدایشان را می شنیدم …. خاله پیتزامون کی حاضر می شه...؟!
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mohamad.s عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/