صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13

موضوع: غزل و قصیده

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

    تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
    دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

    چه حکایت از فراقت که نداشتم و لیکن
    تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

    نظری به دوستان کن هزار بار از آن به
    که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

    دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
    به وصال مرهمی نه، چون به انتظار خستی

    نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
    تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

    برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را!
    تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

    دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
    که چو قبله ات باشد به از آن که خودپرستی

    چون زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
    چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

    گله از فراق یاران و جفای روزگاران
    نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
    تو بیا کز اول شب،در صبح باز باشد

    عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
    به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟

    ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
    که محبّ صادق آن است که پاکباز باشد

    به کرشمه ی عنایت نگهی به سوی ما کن
    که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

    سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
    به کدام دوست گویم که محلّ راز باشد؟

    چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
    تو صنم!نمی گذاری که مرا نماز باشد

    نه چنین حساب کردم چو تو دوست می گرفتم
    که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

    دگرش چو باز بینی غم دل مگوی سعدی!
    که شب وصال،کوتاه و سخن دراز باشد

    قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاران
    اگر از بلا بترسی،قدم مجاز باشد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
    تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
    تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
    من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
    خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
    جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
    منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
    هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
    پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
    پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
    عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
    عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
    هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
    که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
    سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
    من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
    تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
    گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
    تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
    خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
    از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
    شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
    خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
    شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم

    شهریار


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/