با هستی و نیستی م بیگانگی است
وز هر دو بریدیم که مردانگی است
گر من ز عجایبی که در دل دارم
دیوانه نمی شوم ز دیوانگی است!
(مولانا)
با هستی و نیستی م بیگانگی است
وز هر دو بریدیم که مردانگی است
گر من ز عجایبی که در دل دارم
دیوانه نمی شوم ز دیوانگی است!
(مولانا)
من چوب گرفتم به کفم عود آمد / من بد کردم بدیم مسعود آمد
گوید که در صفر سفر نیکو نیست / کردم سفر و مرا چنین سود آمد
رباعیات مولانا
در منزل وصل توشهای نیست مرا
وز خرمن عشق خوشهای نیست مرا
گر بگریزم ز صحبت نااهلان
کمتر باشد که گوشهای نیست مرا
سنایی
من بی خبرم خدای خود می داند / کاندر دل من مرا چه می خنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند / کش باد صبا به لطف می افشاند
رباعیات مولانا
در مجلس عشاق،قراری دگر است
وین باده ی عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل گردد
کاری دگر است و عشق،کاری دگر است
مولانا
رباعیات خیام
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته ی خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
در جستن آن نگار پر کینه و جنگ
گشتیم سراپای جهان با دل تنگ
شد دست ز کار و رفت پا از رفتار
این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ
رودکی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
سعدی
با تو سخنان بی زبان خواهم گفت
از جمله ی گوش ها نهان خواهم گفت
جز گوش تو نشنود حدیث من کس
هر چند میان مردمان خواهم گفت
"مولانا"
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
رباعیات خیام
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)