نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: مطلبی به دو زبان و کمی غمگین

  1. #1
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    مطلبی به دو زبان و کمی غمگین

    مطلبی به دو زبان و کمی غمگین





    When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
    U Blushed.. U Look Down And Smile


    وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
    When U Were 20Yrs Old, I Said I Love U...
    U Put Ur Head On My Shoulder And
    Hold My Hand...
    Afraid That I Might Dissapear...

    وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
    سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
    When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...
    U PrepareBreakfast And Serve It In Front Of Me
    And Kiss MyForhead
    N Said :"U Better BeQuick, Is''''s Gonna Be Late.."
    وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
    صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
    گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
    When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
    U Said: "If U Really Love Me, Please Come
    Back Early After Work.."

    وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
    .بعد از کارت زود بیا خونه
    When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
    U Were Cleaning The Dining Table And Said
    : "Ok Dear,
    But It''''s Time For
    U To Help Our Child WithHis/Her Revision.."

    وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
    تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
    تو درسها به بچه مون کمک کنی
    When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
    U Were Knitting And U Laugh At Me

    وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
    بهم نکاه کردی و خندیدی
    When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
    U Smile At Me

    وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
    When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
    We Sitting On The Rocking Chair With Our
    Glasses On..

    I''''M Reading YourLove Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
    With Our HandCrossing Together

    وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
    When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
    I Didn''''t Say Anything ButCried...

    وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
    نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
    That Day Must BeThe Happiest Day Of My Life!
    Because U Said U Love Me !!!

    اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
    to tell someone howmuch you love,
    how much you care.
    Because when they''''regone,
    no matter how loud you shout and cry,
    they won''''thear you anymore

    به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
    و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
    چون زمانی که از دستش بدی
    مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
    اون دیگر صدایت را نخواهد شنی
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    پیش فرض

    داستانهای کوتاه انگلیسی با ترجمه

    little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a nail into the back of the fence.
    The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down.

    He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence.

    Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone.

    The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one.

    You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one.”

    زمانی ،پسربچه ای بود که رفتار بدی داشت.پدرش به او کیفی پر از میخ داد و گفت هرگاه رفتار بدی انجام داد،باید میخی را به دیوار فروکند.

    روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.

    او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.

    سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(رفتار بد)،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است.
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    پیش فرض

    داستان نسخه ( فارسی و انگلیسی )

    Prescription

    A woman accompanied her husband to the doctor's office. After the check-up, the doctor took the wife aside and said, "If you don't do the following, your husband will surely die."
    "1-Each morning, makes him a healthy breakfast and sends him off to work in a good mood."
    "2-At lunchtime, make him a warm, nutritious meal and put him in a good form of mind before he goes back to work."
    "3-For dinner, make an especially nice meal and don't burden him with household chores."
    At home, the husband asked his wife what the doctor had told her. "You're going to die." She replied
    .

    نسخه

    خانمی شوهرش را به مطب دکتر برد. بعد از معاینه؛ دکتر، خانم را به طرفی برد و گفت: اگر شما این کارها را انجام ندهید، به طور حتم شوهرتان خواهد مرد.
    1- هر صبح، برایش یک صبحانه ی مقوی درست کنید و با روحیه ی خوب او را به سرکار بفرستید.
    2- هنگام ناهار، غذای مغذی و گرم درست کنید و قبل از اینکه به سرکار برود او را در یک محیط خوب مورد توجه قرار بدهید.
    3- برای شام، یک غذای خوب و مخصوص درست کنید و او در کارهای خانه كمك نکند.
    در خانه، شوهر از همسرش پرسید دکتر به او چه گفت: او (خانم) گفت: شما خواهید مرد.
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    پیش فرض

    داستان دندان پزشک ( فارسی و انگلیسی )

    Mr Robinson never went to a dentist, because he was afraid:'

    but then his teeth began hurting a lot, and he went to a dentist. The dentist did a lot of work in his mouth for a long time. On the last day Mr Robinson said to him, 'How much is all this work going to cost?' The dentist said, 'Twenty-five pounds,' but he did not ask him for the money.

    After a month Mr Robinson phoned the dentist and said, 'You haven't asked me for any money for your work last month.'

    'Oh,' the dentist answered, 'I never ask a gentleman for money.'

    'Then how do you live?' Mr Robinson asked.

    'Most gentlemen pay me quickly,' the dentist said, 'but some don't. I wait for my money for two months, and then I say, "That man isn't a gentleman," and then I ask him for my money.



    آقاي رابينسون هرگز به دندان‌پزشكي نرفته بود، براي اينكه مي‌ترسيد.
    اما بعد دندانش شروع به درد كرد، و به دندان‌پزشكي رفت. دندان‌پزشك بر روي دهان او وقت زيادي گذاشت و كلي كار كرد. در آخرين روز دكتر رابينسون به او گفت: هزينه‌ي تمام اين كارها چقدر مي‌شود؟ دندان‌پزشك گفت: بيست و پنج پوند. اما از او درخواست پول نكرد.

    بعد از يك ماه آقاي رابينسون به دندان‌پزشك زنگ زد و گفت: ماه گذشته شما از من تقاضاي هيچ پولي براي كارتان نكرديد.

    دندان‌پزشك پاسخ داد: آه، من هرگز از انسان‌هاي نجيب تقاضاي پول نمي‌كنم.

    آقاي رابينسون پرسيد: پس چگونه‌ زندگي مي‌كنيد.

    دندان‌پزشك گفت: بيشتر انسان‌هاي شريف به سرعت پول مرا مي‌دهند، اما بعضي‌ها نه. من براي پولم دو ماه صبر مي‌كنم، و بعد مي‌گويم «وي مرد شريفي نيست» و بعد از وي پولم را مي‌خواهم.
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #5
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    پیش فرض



    There is a Chinese saying which carries the meaning that "A speech will either prosper or ruin a nation." Many relationships break off because of wrong speech. When a couple is too close with each other,we always forget mutual respect and courtesy. We may say anything without considering if it would hurt the other party.
    A friend and her millionaire husband visited their construction site. A worker who wore a helmet saw her and shouted,"Hi, Emily! Remember me? We used to date in the secondary school." On the way home, her millionaire husband teased her, "Luckily you married me.Otherwise you will be the wife of a construction worker." She answered ,"You should appreciate that you married me. Otherwise, he will be the millionaire and not you."
    Frequently exchanging these remarks plants the seed for a bad relationship. It's like a broken egg - cannot be reversed.



    حرف درست
    یک ضرب المثل چینی می گوید " یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود می کند".
    بسیاری از روابط به دلیل حرفهای نابجا گسسته می شوند. وقتی یک زوج خیلی صمیمی
    می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند.. ما بدون توجه به اینکه ممکن است
    حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم.
    یکی از دوستان و همسر میلیونرش از کارگاه ساختمانی بازدید می کردند. یک کارگر که کلاه
    ایمنی به سر داشت آن زن را دید و فریاد زد
    - مرا به یاد میاوری؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم
    در راه بازگشت به خانه شوهر میلیونر به طعنه گفت
    - شانس آوردی که با من ازدواج کردی. وگرنه زن یک عمله و کارگر شده بودی
    همسر پاسخ داد ..
    - بر عکس تو باید قدر ازدواج با من را بدانی. وگرنه اون الان میلیونر بود ، نه تو
    در اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد. مثل یک تخم مرغ
    شکسته، که دیگر نمی توای آن را به شکل اول در بیاوری
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/