آمده بگويم
مثل گذشته ها که نوشتن بهانه ي آمدن و درد دل کردنم بود،اينبار براي شکايت نيامده ام!؟
رازي را فهميده ام آخر...؟
بين خودمان باشد نشنوند آنهايي که هنوز دل به پاييز رنگ رنگ عاشقا نه ها بسته اند
ميداني چه شده... ياس پير سر کوچه برگهايش را به تاراج پاييز گذاشت که باز عاشق بهار باشد
باور کن...فريبي ساده بيش نبوده که اينکه استوارترين درخت به تمناي سبز بهار چنين کرده...!؟
آمده ام تا که شايد پشت دروازه نگاهم به انتظار ديدنش بمانم ...!؟
آمده ام که بمانم ...! شايد که مسافري عصر جمعه باز گشته باشد ..!؟
شايد کاري نکرده باشد که آئينه دلم ترک برداشته باشد ...! شايد که اين بار انعکاس فريادم باشد ... که به گوشش مي رسد...!؟
هر چند که خوب مي دانم نه بر سر دو راهي، نه بر سر راهي، نه بر سر هيچ دري، هيچ کس منتظرم نيست...
اما من باز آمده ام نه به وسوسه ي نوشتن...آمده بگويم .......؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)