صفحه 20 از 27 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 261

موضوع: اشعار زنده یاد مهدی اخوان ثالث

  1. #191
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    پاسخ

    چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
    درین پلید دخمه ها
    سیاهها ، کبودها
    بخارها و دودها ؟
    ببین چه تیشه میزنی
    به ریشه ی جوانیت
    به عمر و زندگانیت
    به هستیت ، جوانیت
    تبه شدی و مردنی
    به گورکن سپردنی
    چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
    چه می کنم ؟ بیا ببین
    که چون یلان تهمتن
    چه سان نبرد می کنم
    اجاق این شراره را
    که سوزد و گدازدم
    چو آتش وجود خود
    خموش و سرد می کنم
    که بود و کیست دشمنم ؟
    یگانه دشمن جهان
    هم آشکار ، هم نهان
    همان روان بی امان
    زمان ، زمان ، زمان ، زمان
    سپاه بیکران او
    دقیقه ها و لحظه ها
    غروب و بامدادها
    گذشته ها و یادها
    رفیقها و خویشها
    خراشها و ریشها
    سراب نوش و نیشها
    فریب شاید و اگر
    چو کاشهای کیشها
    بسا خسا به جای گل
    بسا پسا چو پیشها
    دروغهای دستها
    چو لافهای مستها
    به چشمها ، غبارها
    به کارها ، شکستها
    نویدها ، درودها
    نبودها و بودها
    سپاه پهلوان من
    به دخمه ها و دامها
    پیاله ها و جامها
    نگاهها ، سکوتها
    جویدن برو تها
    شرابها و دودها
    سیاهها ، کبودها
    بیا ببین ، بیا ببین
    چه سان نبرد می کنم
    شکفته های سبز را
    چگونه زرد می کنم

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #192
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آب و آتش

    آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
    مثل شب با روز ، اما از شگفتیها
    ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
    آتشی با شعله های آبی زیبا
    آه
    سوزدم تا زنده ام یادش که ما بودیم
    آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
    چشمه ی بس پاکی روشن
    هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
    هم چراغ شب زدای معبر فردا
    آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
    آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
    ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
    آبهای شومی و تاریکی و بیداد
    خاست فریادی ، و درد آلود فریادی
    من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد
    هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
    من نخواهم برد ، این از یاد
    کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
    گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت
    ور رود بود و نبودم
    همچنان که رفته است و می رود
    بر باد
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #193
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    داوری

    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #194
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    فسانه

    گویا دگر فسانه به پایان رسیده بود
    دیگر نمانده بود برایم بهانه ای
    جنبید مشت مرگ و در آن خاک سرد گور
    می خواست پر کند
    روح مرا ، چو روزن تاریکخانه ای
    اما بسان باز پسین پرسشی که هیچ
    دیگر نه پرسشی ست از آن پس نه پاسخی
    چشمی که خوشترین خبر سرنوشت بود
    از آشیان ساده ی روحی فرشته وار
    کز روشنی چو پنجره ای از بهشت بود
    خندید با ملامت ، با مهر ، با غرور
    با حالتی که خوشتر از آن کس ندیده است
    کای تخته سنگ پیر
    ایا دگر فسانه به پایان رسیده است ؟
    چشمم پرید ناگه و گوشم کشید سوت
    خون در رگم دوید
    امشب صلیب رسم کنید ، ای ستاره ها
    برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت
    گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
    عطر نوازشی که دل از یاد برده بود
    اما دریغ ، کاین دل خوشباورم هنوز
    باور نکرده بود
    کآورده را به همره خود باد برده بود
    گویی خیال بود ، شبح بود، سایه بود
    یا آن ستاره بود که یک لمحه زاد و مرد
    چشمک زد و فسرد
    لشکر نداشت در پی ، تنها طلایه بود
    ای آخرین دریچه ی زندان عمر من
    ای واپسین خیال شبح وار سایه رنگ
    از پشت پرده های بلورین اشک خویش
    با یاد دلفریب تو بدرود می کنم
    روح تو را و هرزه درایان پست را
    با این وداع تلخ ملولانه ی نجیب
    خشنود می کنم
    من لولی ملامتی و پیر و مرده دل
    تو کولی جوان و بی آرام و تیز دو
    رنجور می کند نفس پیر من تو را
    حق داشتی ، برو
    احساس می کنم ملولی ز صحبتم
    آن پاکی و زلالی لبخند در تو نیست
    و آن جلوه های قدسی دیگر نمی کنی
    می بینمت ز دور و دلم می تپد ز شوق
    می بینم برابر و سر بر نمی کنی
    این رنج کاهدم که تو نشناختی مرا
    در من ریا نبود صفا بود هر چه بود
    من روستاییم ، نفسم پاک و راستین
    باور نمی کنم که تو باور نمی کنی
    این سرگذشت لیلی و مجنون نبود - آه
    شرم ایدم ز چهره ی معصوم دخترم
    حتی نبود قصه ی یعقوب دیگری
    این صحبت دو روح جوان ، از دو مرد بود
    یا الفت بهشتی کبک و کبوتری
    اما چه نادرست در آمد حساب من
    از ما دو تن یکی نه چنین بود ، ای دریغ
    غمز و فریبکاری مشتی حسود نیز
    ما را چو دشمنی به کمین بود ، ای دریغ
    مسموم کرد روح مرا بی صفاییت
    بدرود ، ای رفیق می و یار مستی ام
    من خردی تو دیدم و بخشایمت به مهر
    ور نیز دیده ای تو ، ببخشای پستی ام
    من ماندم و ملال و غمم ، رفته ای تو شاد
    با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است
    ای چشمه ی جوان
    گویا دگر فسانه به پایان رسیده است

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #195
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    روشنی

    ای شده چون سنگ سیاهی صبور
    پیش دروغ همه لبخندها
    بسته چو تاریکی جاویدگر
    خانه به روی همه سوگندها
    من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
    دوش چه دیدی ، چه شنیدی ، به خواب ؟
    بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
    دولت این لرزش و این اضطراب
    زنده تر از این تپش گرم تو
    عشق ندیده ست و نبیند دگر
    پاکتر از آه تو پروانه ای
    بر گل یادی ننشیند دگر
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #196
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    لحظه

    همه گویند که : تو عاشق اویی
    گر چه دانم همه کس عاشق اویند
    لیک می ترسم ، یارب
    نکند راست بگویند ؟

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #197
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    جرقه

    به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل
    گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری
    درین تاریک شب ، با این خمار و خسته جانیها
    خوش اید نقش او در چشم من ، خواب است پنداری

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #198
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    گزارش

    خدایا ! پر از کینه شد سینه ام
    چو شب رنگ درد و دریغا گرفت
    دل پکروتر ز ایینه ام
    دلم دیگر آن شعله ی شاد نیست
    همه خشم و خون است و درد و دریغ
    سرایی درین شهرک آباد نیست
    خدایا ! زمین سرد و بی نور شد
    بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
    کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
    مگر پشت این پرده ی آبگون
    تو ننشسته ای بر سریر سپهر
    به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
    شبی جبه دیگر کن و پوستین
    فرود ای از آن بارگاه بلند
    رها کرده ی خویشتن را ببین
    زمین دیگر آن کودک پاک نیست
    پر آلودگیهاست دامان وی
    که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نیست
    گزارشگران تو گویا دگر
    زبانشان فسرده ست ، یا روز و شب
    دروغ و دروغ آورندت خبر
    کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست
    درین کهنه محراب تاریک ، بس
    فریبنده هست و پرستنده نیست
    علی رفت ، زردشت فرمند خفت
    شبان تو گم گشت ، و بودای پاک
    رخ اندر شب نی روانان نهفت
    نمانده ست جز من کسی بر زمین
    دگر نکسانند و نامردمان
    بلند آستان و پلید آستین
    همه باغها پیر و پژمرده اند
    همه راهها مانده بی رهگذر
    همه شمع و قندیلها مرده اند
    تو گر مرده ای ، جانشین تو کیست ؟
    که پرسد ؟ که جوید ؟ که فرمان دهد ؟
    وگر زنده ای ، کاین پسندیده نیست
    مگر صخره های سپهر بلند
    که بودند روزی به فرمان تو
    سر از امر و نهی تو پیچیده اند ؟
    مگر مهر و توفان و آب ، ای خدا
    دگر نیست در پنجه ی پیر تو ؟
    که گویی : بسوز ، و بروب ، و برای
    گذشت ، ای پیر پریشان ! بس است
    بمیران ، که دونند ، و کمتر ز دون
    بسوزان ، که پستند ، و ز آن سوی پست
    یکی بشنو این نعره ی خشم را
    برای که بر پا نگه داشتی
    زمینی چنین بی حیا چشم را ؟
    گر این بردباری برای من است
    نخواهم من این صبر و سنگ تو را
    نبینی که دیگر نه جای من است ؟
    ازین غرقه در ظلمت و گمرهی
    ازین گوی سرگشته ی ناسپاس
    چه ماده ست ؟ چه قرنهای تهی ؟
    گران است این بار بر دوش من
    گران است ، کز پس شرم و شرف
    بفرسود روح سیه پوش من
    خدایا ! غم آلوده شد خانه ام
    پر از خشم و خون است و درد و دریغ
    دل خسته ی پیر دیوانه ام
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #199
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    برای دخترکم لاله و آقای مینا

    با دستهای کوچک خوش
    بشکاف از هم پرده ی پاک هوا را
    بشکن حصار نور سردی را که امروز
    در خلوت بی بام و در کاشانه ی من
    پر کرده سر تا سر فضا را
    با چشمهای کوچک خویش
    کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت
    کم کم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را
    دنیا و هر چیزی که در اوست
    از آسمان و ابر و خورشید و ستاره
    از مرغها ، گلها و آدمها و سگها
    وز این لحاف پاره پاره
    تا این چراغ کور سوی نیم مرده
    تا این کهن تصویر من ، با چشمهای باد کرده
    تا فرش و پرده
    کنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست
    هر لحظه رنگی تازه دارد
    خواند به خویشت
    فریاد بی تابی کشی ، چون شیهه ی اسب
    وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
    یا همچو قمری با زبان بی زبانی
    محزون و نامفهوم و گرم ، آواز خوانی
    ای لاله ی من
    تو می توانی ساعتی سر مست باشی
    با دیدن یک شیشه ی سرخ
    یا گوهر سبز
    اما من از این رنگها بسیار دیدم
    وز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوست
    از آسمان و ابر و آدمها و سگها
    مهری ندیدم ، میوه ای شیرین نچیدم
    وز سرخ و سبز روزگاران
    دیگر نظر بستم ، گذشتم ، دل بریدم
    دیگر نیم در بیشه ی سرخ
    یا سنگر سبز
    دیگر سیاهم من ، سیاهم
    دیگر سپیدم من ، سپیدم
    وز هرچه بود و هست و خواهد بود ، دیگر
    بیزارم و بیزار و بیزار
    نومیدم و نومید و نومید
    هر چند می خوانند امیدم
    نازم به روحت ، لاله جان ! با این عروسک
    تو می توانی هفته ای سرگرم باشی
    تا در میان دستهای کوچک خویش
    یک روز آن را بشکنی ، وز هم بپاشی
    من نیز سبز و سرخ و رنگین
    بس سخت و پولادین عروسکها شکستم
    و کنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
    چون کولیی دیوانه هستم
    ور باده ای روزی شود ، شب
    دیوانه مستم
    من از نگاهت شرم دارم
    امروز هم با دستخالی آمدم من
    مانند هر روز
    نفرین و نفرین
    بر دستهای پیر محروم بزرگم
    اما تو دختر
    امروز دیگر هم بمک **********کت را
    بفریب با آن
    کام و زبان و آن لب خندانکت را
    و آن دستهای کوچکت را
    سوی خدا کن
    بنشین و با من « خواجه مینا » را دعا کن
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #200
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مرداب

    عمر من دیگر چون مردابی ست
    رکد و سکت و آرام و خموش
    نه از او شعله کشد موج و شتاب
    نه در او نعره زند خشم و خروش
    گاهگه شاید یک ماهی پیر
    مانده و خسته در او بگریزد
    وز خرامیدن پیرانه ی خویش
    موجکی خرد و خفیف انگیزد
    یا یکی شاخه ی کم جرأت سیل
    راه گم کرده ، پناه آوردش
    و ارمغان سفری دور و دراز
    مشعلی سرخ و سیاه آوردش
    بشکند با نفسی گرم و غریب
    انزوای سیه و سردش را
    لحظه ای چند سراسیمه کند
    دل آسوده ی بی دردش را
    یا شبی کشتی سرگردانی
    لنگر اندازد در ساحل او
    ناخدا صبح چو هشیار شود
    بار و بن برکند از منزل او
    یا یکی مرغ گریزنده که تیر
    خورده در جنگل و بگریخته چست
    دیگر اینجا که رسد ، زار و ضعیف
    دست و پایش شود از رفتن سست
    همچنان محتضر و خون آلود
    افتد ، آسوده ز صیاد بر او
    بشکند اینه ی صافش را
    ماهیان حمله برند از همه سو
    گاهگاه شاید مرغابیها
    خسته از روز بر او خیمه زنند
    شبی آنجا گذرانند و سحر
    سر و تن شسته و پرواز کنند
    ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
    غیر شام سیه و صبح سپید ؟
    روز دیگر ز پس روز دگر
    همچنان بی ثمر و پوچ و پلید ؟
    ای بسا شب که به مردب گذشت
    زیر سقف سیه و کوته ابر
    تا سحر سکت و آرام گریست
    باز هم خسته نشد ابر ستبر
    و ای بسا شب که ب او می گذرد
    غرقه در لذت بی روح بهار
    او به مه می نگرد ، ماه به او
    شب دراز است و قلندر بیکار
    مه کند در پس نیزار غروب
    صبح روید ز دل بحر خموش
    همه این است و جز این چیزی نیست
    عمر بی حادثه ی بی جر و جوش
    دفتر خاطره ای پاک سپید
    نه در او رسته گیاهی ، نه گلی
    نه بر او مانده نشانی نه، خطی
    اضطرابی تپشی ، خون دلی
    ای خوشا آمدن از سنگ برون
    سر خود را به سر سنگ زدن
    گر بود دشت گذشتن هموار
    ور بوده درخ سرازیر شدن
    ای خوشا زیر و زبرها دیدین
    راه پر بیم و بلا پیمودن
    روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
    جلوه گاه ابدیت بودن
    عمر « من » اما چون مردابی ست
    رکد و سکت و آرام و خموش
    نه در او نعره زند مجو و شتاب
    نه از او شعله کشد خشم و خروش

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 20 از 27 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/