خنده ی غم آلود
چون باد می روی و به خکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنز به هیچ ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم
مرگم به لب نهاده غم آلود خنده ای
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریسهمیشه بهار
گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی
چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی
به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم
برو که کام دل از دور آسمان بستانی
گذشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم
به کام من که نماندی به کام خویش بمانی
بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش
که چون همیشه بهار ایمن از گزند خزانی
تو را چه غم که سوی پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر سندی مرا که بخت جوانی
کنون غبار غم برفشان ز چهره که فردا
چه سود اشک ندامت که بر سرم بفشانی
چه سال ها که به پای تو شاخ گل بنشستم
که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
چه خارها که ز حسرت شکست در دل ریشم
چو دیدمت که چو گل سر به سینه ی دگرانی
خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب
ولی تو سایه برانی ز خود که سرو رانی ت
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بگذشتی و ز خرمن دل شعله سرکشید
آنگه شناختم که تو برق جهنده ای
بی او چه بر تو می گذرد سایه ای شگفت
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)