نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شلوار | آرش درخشان

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    شلوار | آرش درخشان

    دوباره مکث کرد و پايش را تکان داد. داشت فکر ميکرد. با دست راست شلوارش را از کنار جيب گرفت و پاچهاش را کمي تکان داد. نگاهي به اطراف انداخت، کيفش را از دست راست به چپ داد و راه افتاد. چند قدم ديگر راه رفت، ناگهان کمي لنگيد و بعد پاي راستش را محکم کوبيد روي زمين. نگران دور و برش را نگاه کرد. کمي اين پا و آن پا شد. آرام پايش را از زانو خم کرد و بالاتر از سطح زمين نگه داشت، چند بار تابش داد و دوباره گذاشتش روي زمين. لبش را ميگزيد و فکر ميکرد. سر جايش چرخيد و نگاهش به جوي آب افتاد، جلوتر رفت و لگد تقريبا محکمي به جدول زد. با نگرانی اطراف و عابرها و بعد انـگار که منتظر کسي باشد ساعتش را نگاه کرد. با عصبانيت پايش را کشيد روي زمين، لگد ديگري به جدول زد، دوباره نگاهي به ساعتش انداخت و راه افتاد. درست قدم بر نمي داشت، ميلنگيد. پاي راستش را زياد خم نميکرد. هر چند لحظه هم انگار که توپي جلويش باشد و بخواهد شوتش کند، پايش را رها ميکرد به جلو. غرقِ در فکر راه ميرفت و چند قدم جلوتر ديگر نمیلنگيد؛ اما با دستش کنار جيبش را گرفته بود و هر چند قدم پاچهاش را کمی بالا میکشيد و ول میکرد. جلوي يـک رستوران رسيده بود کـه ناگهان ايستاد. خم شد و دست کشيد بالاي زانويش و يکهو پس کشيدش. رنگش پريده بود. سريع دست برد و پاچهی شلوار را از پشت زانو محکم کشيد عقب و همانطوری نگهش داشت. خميده و لنگان لنگان و دست به شلوار رفت کنار پياده رو. کيفش را زمين گذاشت و تکيه داد به شيشهی رستوران. حواسش به اطراف نبود. سنگين نفس ميکشيد و قطرات عرق از صورتش سرازير بود. همانطور خميده و دست به شلوار جلوي رستوران مانده بود. سرش را بالا برد و نگاهي به دور و برش و به آدمهايی که از داخل رستوران و درست آنور شيشه داشتند نگاهاش میکردند، انداخت. بيشتر خم شد و با دست چپ پاچهی راست شلوارش را تا زير زانو بالا کشيد ولی بعد منصرف شد. پاچه را ول کرد و شروع کرد به تا زدنش رو به بالا. با يک دست کار سختی بود و کند پيش میرفت. چندين بار تا زد و رسيد به جايی که با دست راست پاچهی شلوار را سفت و محکم عقب کشيده بود و روی پايش نگه داشته بود. دستش را کمي شل کرد و سعي کرد تاي ديگري بزند، اما نتوانست. تا همانجا که تا کرده بود را با قدرت کشيد رو به جلو ولی دست راستش هنوز با قدرت بيشتری شلوار را از عقب میکشيد. چند لحظه صبر کرد، نفس عميقی کشيد و ناگهان شلوار را از عقب رها کرد و ضربهاي به جلويش زد. سوسک گرد سياهي افتاد زمين و با سرعت دور شد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/