صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172324252627
نمایش نتایج: از شماره 261 تا 265 , از مجموع 265

موضوع: اشعار و زندگی نامه ی استاد دکتر شفیعی کدکنی

  1. #261
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    از پشت این دیوار

    بگذار بال خسته ی مرغان
    بر عرشه ی کشتی فرود اید
    در برگ زیتونی
    که با منقار خونین کبوترهاست
    آرامش نزدیک واری را نمی بینم
    آب از کنار کاج ها
    تنها
    نخواهد رفت
    این منطق آب ست
    قانون سرشاری و لبریزی ست
    سیلاب
    در بالاترین پرواز
    هر گنبد و گلدسته و
    هر برج و باروی مقدس را
    تسخیر کرده از لجن
    از لوش کنده
    این آخرین قله ست
    بیچاره آن مردی که آن شب
    زیر سقف شب
    با خویشتن می گفت
    من پشت تصویر شقایق ها
    و در پناه روح گندم زار خواهم ماند
    من تاب این آلودگی ها را ندارم
    آه
    بیچاره آن مردی که این می گفت
    پیمانه ی لبریز تاریکی
    درین بی گاه
    لبریز تر شده
    آه
    می بینی
    مستان امروزینه
    هشیاران دیروزند
    ای دوست
    ای تصویر
    ای خاموش
    از پشت این دیوار
    در رگبار
    آخر بپرس از رهگذاری
    مست یا هشیار
    زان ها که می گریند
    زان ها که می خندند
    کامشب
    درخیمه ی مجنون دلتنگ کدامین دشت
    بر توسنی دیگر
    برای مرگ شیرین گوارایی
    زین و یراق و برگ می بندند ؟
    منخواب تاتاران وحشی دیده ام امشب
    در مرزهای خونی مهتاب
    بر بام این سیلاب
    خوابم نمی اید
    خوابم نمی اید
    تو گر تمام شمع های آشنایی را کنی خاموش
    و بر در و دیوار این شهر تماشایی
    صد ها چراغ خواب آویزی
    با صد هزاران رنگ
    خوابم نخواهد برد
    وقتی افق با تیرگی ها آشتی می کرد
    خون هزاران اطلسی
    تبخیر می شد
    در غروب روز
    که نام دیوی روی دیوار خیابان را
    آلوده تر می کرد
    باران سکوت کاج را می شست
    در آخرین دیدارشان
    پیمانه های روشنی لبریز
    شب خویش را
    در شط خاموشی رها می کرد
    خواب بلند باغ را مرغی
    با چهچهه کوتاه خود تعبیر ها می کرد
    آن سیره ی تنها که سر بر نرده ی سرد قفس می زد
    آگاه بود ایا که بالش را
    در خیمه ی شبگیر کوته کرده بود آن مرد ؟
    شاید بهانه می گرفت این سان
    شاید
    اما چه پروازی
    چه آوازی
    در برگ زیتونی
    که با منقار خونین کبوترهاست
    آرامش نزدیک واری را نمی بینم
    بگذار بال خسته ی مرغان
    بر عرشه ی کشتی فرود اید
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #262
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نشانی

    من از خراسان و
    تو از تبریز و
    او از ساحل بوشهر
    با شعرهامان شمع هایی خرد
    بر طاق این شبهای وحشت بر می افروزیم
    یعنی که در این خانه هم
    چشمان بیداری
    باقی ست
    یعنی در اینجا می تپد قلبی و
    نبض شاخه ها زنده ست
    هر چند
    با زهر سبز آلوده و از وحشت کنده ست
    این شمع ها گیرم نتابد
    در شبستان ابد در غرفه ی تاریخ
    گیرم فروغ فتح فردایی نباشد
    لیک
    گر کور سو
    گر پرتو افشان
    هر چه هست این است
    یاد آور چشمان بیداری ست
    وز زندگانی
    گرچه شامی شوکران کند
    باری نموداری ست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #263
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    میان جنگل آتش

    چه دل گرفته بهاری
    پرنده ها همه آهن
    نسیم
    موج غباری
    به گوش منتظر طفل روستا نرسید
    میان جنگل آتش
    سرود سریده و ساری
    غروب خسته ی شهر
    بنفشه هایی پیوسته با نخی تاریک
    به روی سنگ مزاری
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #264
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    درین شب ها

    درین شب ها
    که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
    درین شب ها
    که هر ایینه با تصویر بیگانه ست
    و پنهان می کند هر چشمه ای
    سر و سرودش را
    چنین بیدار و دریاوار
    تویی تنها که می خوانی
    تویی تنها که می خوانی
    رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
    تویی تنها که می فهمی
    زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را
    بر آن شاخ بلند
    ای نغمه ساز باغ بی برگی
    بمان تا بشنوند از شور آوازت
    درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ
    در خواب اند
    بمان تا دشت های روشن ایینه ها
    گل های جوباران
    تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
    ز آواز تو دریابند
    تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
    تو بارانی ترین ابری
    که می گرید
    به باغ مزدک و زرتشت
    تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد
    ز جام و ساغر خیام
    درین شب ها
    که گل از برگ و
    برگ از باد
    ار از خویش می ترسد
    و پنهان می کند هر چشمه ای
    سر و سرودش را
    درین آفاق ظلمانی
    چنین بیدار و دریاوار
    تویی تنها که می خوانی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #265
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مزامیر گل داوودی

    هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب
    همسرایی کند و روشنی گل ها را
    بستاید تا صبح
    که براید خورشید ؟
    هیچ کس هست که در نشئه ی صبح
    ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
    به لب جوباران
    و بنوشد همه جامش را
    شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
    ساغر روشنی باران ؟
    هیچ کس هست که با باد بگوید
    در باغ
    آشیان ها را ویرانه مکن
    جوی
    آبشخور پروانه ی صحرا را
    آشفته مدار
    و زلالش را
    کایینه ی صد رنگ گل است
    با سحرگاهان بیگانه مکن
    هیچ کس هست که از خط افق
    گرد صحرا را
    دریا را
    مرزی بکشد
    نگذارد که عبور شیطان
    از پل نقره ی موج
    عصمت سبز علقزاران را
    تیره و نحس و شب آلود کند ؟
    هیچ کس هست در اینجا که بگوید
    من
    روحی هستی را
    در روشنی سوسن ها
    و مزامیر گل داوودی
    بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟
    هیچ کس هست که احساس کند
    لطف تک بیتی زیبایی را
    که خروس شبگیر
    می سراید گه گاه ؟
    هیچ کس هست
    که اندیشه ی گل ها را
    از سرخ و کبود
    بنگرد صبح در ایینه ی رود
    یا یکی هست
    درین خانه
    که همسایه شود
    با سرودی که شفق می خواند
    بر لب ساحل بدرود و درود ؟
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172324252627

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/