جناب مولوى نقل فرمود كه سن من هشت ساله بود، باران شديدى آمد در ميان آن خودم ديدم يك دانه ماهى از آسمان افتاد، نيم دقيقه طول نكشيد كه گربه اى آمد و آن را خورد.
نظير اين ، در سفرى كه زمان جنگ دوم بود و من نتوانستم از راه ايران ، بيايم ، با طياره حركت كردم و بحرين فرود آمدم ، مردمان بحرين به تواتر گفتند يك هفته به واسطه نرسيدن آذوقه به سبب وقوع جنگ ، ما گرسنه بوديم ، همه حبوبات ما از نخود و برنج و عدس نيز خلاص شد، همه ما به مسجد، حسينيه رجوع كرديم و متوسل شديم و مشاهده كرديم بخارى از ميان دريا بلند شد و به ابر مبدل گرديد و باران عجيبى از ماهى بر ما باريد تمام ماهيهاى اعلا كه به مدت يك هفته ارزاق ما را تاءمين كرد تا براى ما آذوقه رسيد.
منبع:نام كتاب : داستانهاى شگفت
اثر : شهيد محراب آية اللّه سيّد عبدالحسين دستغيب
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)